سلام،
من امسال کنکور دارم...همین سه ماهه دیگه...
قبول نمیشم، میدونم...
اما میخوام حداقل روحیه داشـــته باشم برای سال بعد،
جدا از اینکه بخاطر یک سری مسایل ابدا حال روحی خوبی ندارم...
یک معلم نسبتا روانی هم نصیب من شده...
و اما چرا میگم روانی...
ببینین،
کلاس های ما از حدود اواخر تابستون شروع شد...
از همون روز اول همه شیفته ی این اقا شدن،
این معلم ما،سن زیادی نداره...
ظاهر خوبی داره و در رفتار خودش بسیار سیاستمداره....
من اون اوایل، سر کلاس ایشون جدی بودم...
از جو کلاس خوشم نمیومد،حتی هوا برای من سنگین بود...
احساس خفگی میکردم...
مدام اجازه میخواستم که برم بیرون...
این اقا هم به دفعات از من میپرسید که تو با کلاس من مشکلی داری؟!
خسته میشی؟!
لطف میکنی سرکلاس من میشینی...
و
.
.
.
من اون اوایل ملایم جواب میدادم که اصلا اینطوری نیست....
البته ایشون کلا از تیکه انداختن و...به من خوششون میومد... من هم احترام رو رعایت میکردم...
هم حاضر جواب بودم....!
کم کم برای هم جالب شدیم...
سر به سر هم میزاشتیم (مسلما در این سر به سر گذاشتن رفتار من از یک دانش اموز فراتر نمیرفت، پر رو هستم...اما اصلا بی احترامی نمیکنم...)
رابطه ی من با معلمم برای بقیه هم جالب شد، یکی حرص میخورد... یکی خوشش میومد...
اما برای من چندان مسئله ی مهمی نبود...صرفا یک کل کل جالب...
تا اینکه من درگیر شدم...!
نمیدونم بگم درگیر شدم...یا درگیرم کردن؟!
این اقا،
رفتارش هیچوقت با من معلمانه نبود...
لبخند هاش...
نگاهش...
باور کنین نمیخوام بگم قصد بدی داشت...
اما بود...
یک چیزایی بود...
کم کم یک کشمکشی بین نگاهمون ایجاد شد...
من نه جلف رفتار کردم و نه اویزون...
بحث یک احساسه...
نمیدونم متوجه منظورم میشین؟!
به هر حال،
من اواسط سال از اخر کلاس جام رو عوض کردم و رفتم جلوی کلاس...کنار میز معلم...
در این بین هر از گاهی هم برمیگشتم اخر...سر زنگ ریاضی...
تحمل این زنگ واقعا برام مشکل بود...
اول بحث گفتم جو کلاسش برام سنگینه...هنوز هم هست...
کنار دوستام که اخر بودن برام راحت تر میشد...
مخصوصا این دوران که من زیاد حال خوبی ندارم....
حدود دو هفته ی پیش به ایشون گفتم که شما مشکلی با من دارین؟!
گفت نه و بحث رو زد به شوخی...
بحث رو جدی کردم و گفتم پس چرا من احساس منفی دریافت میکنم از شما....
گفت اینطوری نیست...
گفت من سر کلاس نمیتونم احساساتم رو به طورکامل نشون بدم...
مطمئن باش اینطوری نیست...
من روش فکر میکنم...تو هم روش فکر کن ببینیم چرا اینطوریه...
کلاس بعد،من جام رو عوض کردم رفتم کنار دوستم....
سارا....
همون روز از من پرسید احساس امروزت چطور بود...؟!
(من کنار سارا حالم بهتر بود...
اما نسبت به کلاس مثل همیشه حس بدی دارم...
کلا من نسبت به معلمم هم حس خوب دارم هم بد...دارم روانی میشم....)
گفتم مثل همیشه!
گفت بهتر بودی؟!(پرسش انکاری!گفتم که،حال من کنار سارا بهتر بود...)
جواب دادم:چون کنار سارا بودم حالم بهتر بود...!
نگاهش رو برگردوند و گفت :بیشعور...!
حالش گرفت!!
جلسه ی بعد من باز هم کنار سارا نشستم...اخر کلاس....
بنظرتون چیکار کرد؟!
من و سارا رو به بهونه ی حرف زدن بیرون کرد....
ما یک کلمه حرف زدیم...اونم درسی...اونم موقعی که همه داشتن حرف میزدن....غیر درسی!!
گفت بیرون...
سارا با دهن یاز پرسید چرا...؟!
اونم گفت چون دلم میخواد!
منم گفتم چشم....!
رفتیم بیرون...
اول گفت حرف زدین...
بعد شروع کرد با عصبانیت گفتن اینکه عوض کردن جای دانش اموز یک توهینه...!!
بره بیرون بهتره....
بسم الله....
بعد 10 ماه جا عوض کردن من یادت افتاده یک توهینه...؟!
و بلند شدیم و رفتیم بیرون....
هنوز باورم نمیشه....
سارا میگه با من لج کرده...
فقط سارا این رو نمیگه...
همه کسانی که در این جریانات بودن همین رو میگن...
اما من نمیتونم هضم کنم...
معلم من باید با من لج کنه واقعا؟!
مشکل این اقا چیه....
این رفتار هاش...
اذیتم میکنه....!!
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۲۵۲ بازدید توسط ۱۸۴۵ نفر
- جمعه ۱ اسفند ۹۳ - ۰۲:۲۲