سلام
بنده مدت هاست که به این سایت سر میزنم درباره تجربه ها نظرات و به خصوص مشکلات مختلف مطالبی خوندم و واقعا هم گاهی خوندن بعضی از این نوشته ها منو تحت تاثیر هم قرار داد و معتقدم که درد دل خوبه و دیگران هم می فهمند که در مشکلات تنها نیستن و همه به نوعی درگیرن خودم هم یکی از اون جوانی هستم که در جستجو دلیل برای جواب نگرفتن از این دنیا و تقویت صبر و تحمل بودم و البته الان هم اعتقاد دارم که هر بی محلی و جواب ندادن دلیلی داره و هیچ کار خدا بی قانون نیست .
نمیخوام حرف از درد و ناله بزنم که قبل تر از بنده عده ای از مشکلات گفتن و هر کسی هم در زندگیش با موانعی رو به روست .
عزیزانم متاسفانه یک حقیقت و قانون برای خدای مهربان هست و آن این است که افراد دو دسته اند عده ای که زندگی به کامشان است و عده ای چه با صبر و چه ناصبور چه با ایمان و چه بی ایمان این دنیا به کامشان شیرین نیست و جنگیدن هم نداره انتظار هم ته اون چیزی عاید نمیشه باید تسلیم بود .
غرورم شکست از کودکی با استرس و دعوا بزرگ شدم بیچارگی های مادرم هیچ فقط حتی اگه 90 سالم هم بشه فراموشم نمیشه از خواهر و برادرهام متنفرم .
جنگیدم گفتم شاید روزی تمام بشه شاید خانواده ام بی عرضه هستن ولی من میدونم چی درسته ؟ خدا منو از این ها جدا میذاره همیشه یک چیز در زندگیم ایمانم بوده اینکه خدا دری را ببنده در دیگه ای رو باز میکنه ولی الان فهمیدم که هر چه زمان گذشت و هر چه بر تعداد عدد سنم افزوده شد ولی باز هم بر مشکلات من هم اضافه شد .
میدونم افرادی مثل من در جامعه زیادن ولی خودم تصمیمی گرفتم و متوجه شدم اصلا افرادی مثل من خدایی ندارن که دری رو به روش باز کنه کاملا آینده مبهم و نامعلوم که به ناکجا آباد ختم میشه به امام زمان باز هم شاکرم این حرفها اصلا از روی ناشکری نیست ولی بارها در طول دو سال اخیر من یک دختر جوان دلم شکست و گریه تا حد مرگ کردم و دلم میخواست برم حرم امام رضا فقط فقط گریه کنم سبک بشم دیگه حتی حاجت هم برام مهم نبود و الان هم نیست دیشب برای همیشه به نتیجه رسیدم که این دنیا متعلق به امثال بنده نیست امیدم و انتظارم دعاهام همش بی ثمره و اگر توقعی نداشته باشم شاید راحت تر بتونم این عمر باقی مانده رو بگذرونم .
دوستان گاهی باید حقیقت را قبول کرد امید واهی حتی آدمو خیلی بیشتر نابود میکنه جیغ می کشم با تمام وجودم به خاطر همه سختی هایی که بر من گذشت ولی انگار من محکوم شدم به این جیغ زدنها و بارها حس کردم که اصلا خودش همینو میخواد اصلا بایت نوشته هام منتظر دلداری نیستم و دلداری مشکل کسی رو حل نمیکنه شخص خودش باید یه حس و اشاره ای از قدرت اللهی بگیره و خودش به نتیجه برسه خودم روزگاری دلداری هم میدادم ولی الان بزرگترین مرهم دل زخمی من اینه که از این دنیا چیزی نخوام و قبول کنم که من جزء دسته دوم هستم که آدمهای اطراف و خانواده قربانی ام کردن و چرا دیگه باید خدا به دادم برسه .
خودمو با گریه و با یاد ائمه که واقعا برام آرامبخشه و دست خودم نیست و ذاتا به ائمه علاقمندم من همیشه که به سیم آخر میزنم تا مرز جنون با یاد امام رضا و حرمش گریه می کنم شبیه بچه ای میشم که تو بغل مادرش آروم میشه از این نمیتونم بگذرم حتی اگر روزی بی ایمان ترین باشم... ولی دیگه حاجت و دعا از خدا برام تموم شده و گاهی لازمه که برای چیزی که نمیشه ما آدمها اصرار نکنیم حداقل بیخود چشم انتظار نباشیم اون منو مسخره کرد هنوز هم دوستش دارم چون بهش عادت دارم ولی دیگه چیزی ازش نمیخوام .
فقط از کسانی که بریدن از کمک و به نوعی تصمیم منو گرفتن واقعا چه جوریه شرایط روحی من بهتر میشه آخه این همه انتظار و امیدهای توخالی خیلی بیشتر حالمو بد کرده به نظر من منتظر نبودن خیلی بهتره شما چه تجربه و نظری دارید واقعا اگر کسی دقیقا تجربه همین حال منو داشته و تصمیم منو گرفته الان چه شرایط روحی داره و کارساز بوده.
ممنونم که وقت گذاشتید
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)
- ۲۱۴۴ بازدید توسط ۱۴۴۹ نفر
- چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۹۵ - ۲۱:۳۰