زهیر:
و خدا عشق را آفرید...
وقتی نگاهم به عکس همسرم که روی میز اتاقم قرار داره میفته ناخوداگاه میرم به سمت میز. قاب عکسش رو در دست میگیرم و لبخند میزنم. به خودم میگم چه کار خیری به درگاه خدا انجام دادم که چنین نعمت بزرگ و ارزشمندی رو بهم عطا کرده! خدایا یه دنیا ممنونم. ممنونم که کسی رو بهم دادی که مایه آرامش منه. کسی که قلبم با وجودش زنده است. خدایا قول میدم قدر این نعمت رو بدونم. قاب عکسشو روی قلبم میذارم و به یکتا بانوی قلبم فکر میکنم و تمام وجودم از عشق لبریز میشه.
همسر من پاک ترین، نجیب ترین، مومن ترین، خوش اخلاق ترین، کدبانو ترین، فهمیده ترین، با اصالت ترین، زیبا ترین و در یک کلام خوب ترین دختر دنیاست...
تو خیابون که راه میرم همش سرم پایینه آخه دلم نمیخواد به جز خانمم چشمم به زن دیگه ای بیفته.
وقتی که حرف میزنه صدای قشنگ و دلنشینش بهم امید زندگی میده. وقتی راه میره ازش نجابت و پاکی میباره. اونجاست که از داشتنش به خودم میبالم و میگم من خوشبخت ترین مرد دنیا هستم. چادر سیاهش در چشم من زیباترین لباس دنیاست. گاهی اوقات که کنارش نشستم چند ثانیه ای بهش خیره میشم، اول نگاهی به خودش میکنه و میگه چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ آرام و با لبخندی ملیح میگم عزیز دلم عاشقانه دوستت دارم. انقدر با حیاست که سرش رو پایین میندازه و در حالی که گونه هاش از خجالت سرخ شده طوری که من نفهمم لبخند کوچکی روی صورتش نقش میبنده.
راستش من عشقم رو از خانم حضرت زهرا (س) دارم. خانم برام مادری کردن و اون رو بهم هدیه دادن. به خانم قول دادم از چشمام بیشتر مراقبش باشم. یه بار به مونس قلبم گفتم میدونی یکی از بزرگ ترین آرزوهام چیه؟ گفت چی؟ گفتم اینکه شرایطی پیش بیاد تا من جونم رو برای تو فدا کنم تا بهت ثابت کنم چه قدر عاشقتم. اومد تو بغلم و گفت خدا نکنه. آروم تو گوشش گفتم از جونم برام مهم تری.
روزی که رفته بودم خواستگاریش با چادر سفیدش نشست روبروی من تا با هم حرف بزنیم. تو دلم رب اشرح لی صدری ... رو خوندم و شروع کردم به صحبت. گفت من به خاطر شرایط مالی پدرم نمیتونم وسایل اصلی جهیزیه رو فراهم کنم و دلم هم نمیخواد به پدرم فشار بیارم. بلافاصله لبخند زدم و گفتم شما که جهیزیه دارید! تعجب کرد سرش رو اورد بالا و گفت کدوم جهیزیه؟ گفتم چادری که سر میکنید، نجابت و پاکیتون، حجاب زهراییتون.
اینا برای من از هزار تا جهیزیه ارزشمند تره. ساکت شد و دوباره سرش رو انداخت پایین. حس کردم باید بهش ثابت کنم که خودش برام مهمه. خجالت رو کنار گذاشتم و گفتم من شما رو دوست دارم برام جهیزیه و چیزهایی از این دست مهم نیست اگر لازم باشه همه دنیا رو به هم میریزم تا شما رو به دست بیارم فقط یک کلمه بگو من رو به عنوان همسرت قبول میکنی بقیش با من. ساکت موند و چیزی نگفت. میدونستم نجابتش اجازه نمیده جواب بده. البته منم نمیخواستم سریع جواب بده. قصد اصلیم این بود که مطمینش کنم خودش برام مهمه.
چند روز پیش با هم تنها بودیم حرفامون تموم شد یه چند لحظه سکوت بینمون برقرار شد. بهش نزدیک شدم و روبروش ایستادم. به چشمای آسمونیش نگاه کردم و گفتم خانمی تو ملکه قلب منی. بعد دست راستش رو گرفتم و بوسیدم. اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت روی سینم. دوباره سرش رو بوسیدم و کنار گوشش زمزمه کردم به اندازه تمام ستاره های آسمون، به اندازه تمام گل های روی زمین، به اندازه تمام قطرات بارون عاشقانه دوستت دارم.
سرش رو اورد بالا و نگاهم کرد. دوباره گفتم اگر خدا همه حوری های بهشتی رو بهم بده باز هم یه تار موی تو رو به همشون نمیدم. یه قطره اشک از چشمای معصومش جاری شد. با دست راستم اشکشو که مثل الماس میدرخشید پاک کردم و گفتم، خانمی، فقط زمانی باید اشک بریزی که من زنده نباشم چون تا وقتی زنده هستم هر کاری میکنم تا تو فقط و فقط بخندی.
یه روز با هم داشتیم یه سایت مربوط به مسایل ازدواج رو میخوندیم. یه دفعه خندم گرفت. گفت به چی میخندی؟ گفتم به این حرفا و سوالای دخترای بنده خدا. نگاه کن چطوری اسیر آیینه و هزار جور عمل زیبایی و لوازم آرایش شدن که مثلا نامزدشون یا شوهرشون دوستشون داشته باشن. گفت یعنی اشتباه میکنن؟! مگه زن نباید زیبا باشه؟ متوجه شدم داره یه دستی میزنه که نظر منو خیلی زیرکانه بپرسه. آخه میدونستم اون اصلا از این استرس ها نداشته و نداره.
جواب دادم درسته ولی تا چه حد؟ آیا ارزش زن فقط به زیباییشه؟ ازون گذشته همه زنها زیبا هستن. آخه اندازه سینه و رنگ آلت و کم پشتی مو و چشمای کوچیک و قد و قواره که دلیل بر خوب یا بد بودن یه دختر نیست.
پس نجابت، ایمان، وفاداری، اخلاق، شعور، پاکی، سلامت و اصالت خانوادگی چی میشه. قبول دارم بعضی از دختر پسرا این چیزا براشون مهمه ولی اگه آدم عاشق کس باشه این چیزا دیگه براش اهمیت داره؟ مگه مجنون نمیگفت اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی. آیا لیلی مانکن بوده؟ عشق لیلی مجنون رو گرفتار کرد نه سایز سینه و شکل آلت و این جور چیزا.
تازه اون موقع ها فقط چشمای زنها معلوم بوده پس ببین مجنون چه مردی بوده که تنها از روی چشمای لیلی عاشقش شده. ادامه دادم که یه مرد میخواد زنش آرامش بخش وجودش باشه، باعث عزت و سربلندیش باشه، مایه غرور و مباهاتش باشه، مادر خوبی برای بچه هاش باشه، مثل آب باشه روی آتش شعله ور در وجودش، ملکه قلب و غریزش باشه، جوری باشه که مرد لحظه شماری کنه زودتر کارش تموم شه و بره خونه پیش زنش چرا که خونش توسط یه فرشته به نام زن گرم و آرامش بخش شده. مرد دوست داره زنش بیاد پیشش شونش رو به شوهرش بده و ازش بخواد تا موهاشو براش شونه بزنه. اون وقته که مرد با هر بار شانه زدن بر گیسوان زنش خدا رو بابت این همه آرامش شکر میکنه. مرد دلش میخواد صبح که داره میره سر کار زنش کتش رو تنش کنه، نه از روی حساب بردن بلکه از روی عشق و علاقه. اینارو که گفتم یه دفعه اومد تو حرفم و گفت پس خوش به حال من که تو همیشه به من همچین نگاهی داشتی و خدارو شکر که هیچ وقت استرس چنین چیزهایی رو نداشتم. بعد سرش رو گذاشت روی شونه چپم و چشماشو بست. منم این دو بیت از حافظ رو براش خوندم که میگه:
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش / فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند / بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
مطالب مرتبط :
تو جوجه ی ناز و تپل منی منم شیر پر قدرتتم
پسری که منو می خواد جمله های عاشقانه بهم میگه و قربون صدقه ام میره
الفاظ عاشقانه برای شوهر - تسخیر قلب احساسی شوهر (9)
زیبا ترین حرف عاشقانه ای که از همسرتون شنیدید چیه ؟
← تجربیات زوج های موفق (۳۲ مطلب مشابه)
- ۷۹۴۶ بازدید توسط ۵۹۴۲ نفر
- جمعه ۱۱ مهر ۹۳ - ۱۷:۴۲