سلام
دختری زیر 25 سال، خانوادم تا پارسال به شدت به من سخت می گرفتن و نمی ذاشتن حتی با پسری چند کلمه حرف بزنم، و به تمام پیشنهادایی که داشتم حتی بدون اینکه به خانوادم اطلاع بدم جواب رد دادم و برای هر کدوم کلی دلیل غیر واقعی آوردم.
چون همه خواهان آشنایی قبل از ازدواج بودن و خانواده منم کاملا مخالف هرگونه ارتباط با جنس مخالف، الان که اکثـر دوستام و دخترای هم سن و سالم تو فامیل ازدواج کردن و اکثرا هم با دوست پسراشون، مادرم به شدت دچار حسادت شده و حالا تو این سن از من می خواد فردی رو برای ازدواج پیدا کنم.
مدام به خاطر مجرد بودنم سرزنشم می کنه و سرکوفت می زنه، و اعتماد به نفسم رو تخریب می کنه، من تو بهترین دانشگاه تهران یکی از رشته های تاپ مهندسی رو خوندم، الانم تو یکی از بهترین دانشگاههای تهران ارشد می خونم، و درامد و کار خیلی خوبی ام دارم، ظاهر خوبی ام دارم و اکثرا از ظاهرم تعریف می کنن.
اما دارم سرکوفت دخترایی رو می شنوم که از همه جهت از من پایین ترن جر اینکه ازدواج کردن، حالا که دیگه هیچ اشتیاقی برای ازدواج ندارم، تمام احساساتی رو که قبلا داشتم سرکوب کردم، چشمای مادرم باز شده و حالا روشنفکر شدن و من رو تحت فشار قرار دادن.
تو این چند ماه اخیر از بین هم کلاسی ها و هم کارام چند تا پیشنهاد داشتم که طبق عادت قدیمی به همشون به غیر از یک نفر بلافاصله جواب رد دادم، کسی باور نمی کنه ی دختر 25 ساله که ظاهر و تیپ به روزی هم داره تا بحال با هیچ پسری هیچ ارتباط عاطفی نداشته، و اکثر دوستای جدیدم من رو بابت این ادعا به شوخی یا جد دروغگو خطاب می کنن.
گفتم پیشنهاد آشنایی ی نفر رو قبول کردم، این آقا ی پسر همسن و سال خودم، لیسانسه از ی دانشگاه معمولی، قد بلند حدود 190، اما چهره نه چندان خوب، سربازی نرفته، سطح مالی خانواده متوسط رو به پایین، سطح درامدش هم تقریبا 60 درصد درامد فعلی من و غیر مرتبط به تحصیلات دانشگاهی، اجتماعی، از خانواده تقریبا مذهبی.
دلیل موافقتم اوج فشار مادرم بود، که بعد از 4 جلسه ملاقات حتی پشت سرش رو هم نگاه نکرد، بدون اینکه حتی دلیلی بیاره، یا حرفی بزنه، نمی تونم درک کنم این دیگه چرا من و نپسندیده، چون من به خاطر روابط اجتماعی بالا و اشتیاق و اعتماد به نفسی که داشت قبولش کردم و نمی خواستم به همین سادگی ارتباطم باهاش خاتمه پیدا کنه.
پیش خودم خیلی حساب کتاب کردم، بعضی اوقات می گم شاید ظاهرم رو دوست نداشته، اما خب برای خودم هم باور کردنی نیست، چون خیلی از این جهت ازش برتری داشتم، شاید حس کرده قدش به من نمی خوره، اون 190 و من 163، اما خب این رو که از اول می دونست، شاید شخصیتم رو نپسندیده، ولی خب من نقطه ضعفی تو رفتارم ندارم و همه تحسینم می کنن.
این و هم باور نمی کنم، شایدم خودش رو در حد من ندیده، ولی من برام مهم نبود، نمی دونم واقعا، ای کاش حداقل دلیلی رو مطرح می کرد.
به هر حال همین آدمم با این رفتار عجیبش به من فشار وارد کرد، دیگه هرگز، کسی رو ملاقات نمی کنم، با مادرم چی کار کنم، داره نابودم می کنه.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۲۹۷ بازدید توسط ۱۰۱۱ نفر
- دوشنبه ۱۳ مهر ۹۴ - ۱۹:۳۲