سلام
قبل تر با نوشتن اروم میشدم ولی این روزا اونقدر حالم بده که نوشتنم حالمو خوب نمیکنه هر کسی حال این روزای منو نمیفهمه مگه اینکه تو شرایطش باشی .
سالهای کودکی همیشه دوست داشتیم بزرگ شیم حالا که بزرگ شدیم از تولد و روزش واهمه داریم پچ پچ های بقیه و دلسوزیهای بی دلیل اطرافیان که وای هنوزم ازدواج نکردی ما هم سن تو بودیم 2 تا بچه داشتیم خدا بختت باز کنه و این حرفا تازه اینا خوب خوبشه با خودم که فکر میکنم میبینم اونایی که اهل دوست پسر بودنو و هزار تا کلکای از این مدلی خیلی زودتر ازدواج کردنو الان بچه دارن امثال من چی - چی گیرشون اومده هر خوشی حرومیو به خودمون حروم کردیم که طعم حلالشو بچشیم ولی کو ؟
اهسته رفتیم و اومدیم که یه وقت دل کسی نلرزه خودمون دیگه پاکیو پاکدامنی طرفدار نداره رنگ و لعاب و این چیزا مشتریش زیاده با خودم که تعارف ندارم. مگه یه دختر تا چند سالگی خواستگار داره و میتونه ازدواج کنه مگه تا کی میتونه بچه دار بشه ارزوی اینم میره کنار همونایی که فقط در حد ارزو موند
باشه خدا جون اگه هر چی بگم ناشکری میشه ولی حالم خیلی بده
شاید یه عده میگن سختگیری میکنی ولی کسی وجود نداره که من سختگیری کنم یا نه
امثال من هستن که با وجود داشتن خیلی از شایستگیها مجرد موندن نصف دینمونم که کامل نشد فکر کنم مثال واضح خسر الدنیا و الاخرتیم
خیلی به دعاتون محتاجم
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) ← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۳۴۰۱ بازدید توسط ۲۴۶۱ نفر
- دوشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۴ - ۲۱:۵۹