سلام
من حدودا یکسال با وبلاگ آشنا شدم و از نظرات ارزشمند افراد با تجربه ى این وبلاگ استفاده کردم، از اون جا که راهنمایی هاى بعضى کاربرا خیلى به دلم میشینه تصمیم گرفتم مشکل چند سالمو باهاتون مطرح کنم؛
من خانواده ى سنتى دارم و بچه ى یه شهرستانه نسبتا بزرگم ، مشکله من از اون روزى شروع شد که وارد دانشکده ى لعنتى پزشکى شدم، تصور من از دانشگاه درس خوندن و تعامل سازنده و درسى بین دانشجو ها بود ولى از همون ماه اول کاخ رویاهام رو سرم خراب شد .
بچه هاى ١٨ ١٩ ساله که تا حالا تو دنیاشون کارى به جز درس خوندن نداشتن وارد فضایى شده بودن که مختلط بود، صحبت هاى بى مورد شروع شد هر گوشه ى دانشگاه یه گروه دختر پسر نشسته بودن قهقهه هاشون گوش فلک رو کر میکرد بعد یه مدت با هم بیرون قرار میذاشتن، متاسفانه تعداد افراد مذهبى یا حداقل موجه کلاسه ما هم به شدت کم بود.
من تا حالا نه از این چیزا دیده بودم نه خانواده توضیحى داده بودن که ممکنه اینجور فضایى باشه، با خانوادم اینقد راحت نبودم که ازشون راهنمایى بخوام به همین دلیل تصور کردم منطقى ترین کار اینه وارد انزوا شم و با هیچ دختریم رابطه برقرار نکردم، وارد هیچ گروهى نشدم و کلا یکى دو سال سرم تو کاره خودم بود .
با چند تا از بچه هاى خوب پرستارى ارتباط برقرار کرده بودم باهاشون حرف میزدم و بوفه میرفتیم ولى تو کلاس تنها بودم، نمیدونم چجور شد که یهو بعد دو سال توجه پسراى کلاس به من سر به زیر و خجالتى جلب شد، یه اقا پسرى که اوضاع مالیش خیلى خوب بود و تو کلاس خیلى طرفدار داشت چند بار جلوم سبز شد که خانومه فلانى برسونمتون و جزوه ى فلان درسو دارید ؟ ...
ولى من اعتنا نکردم بعد چند دفعه به حراست اطلاع دادم و به اقا پسر تذکر دادن، ولى مشکل من از همون ترم لعنتى شروع شد، میگفتن دختره یخه، مغروره، هیشکیو در حده خودش نمیبینه شرط میذاشتن که کى میتونه از راه به درش کنه، خلاصه مزاحمتا تو راهرو و تلفنى و تیکه ها شروع شد، وارد بیمارستان شدم خیلى اوضاع بدتر شد، یه دکتر متخصص مملکت متاهل و پیر توجهش جلب شده بود بدون دلیل میفرستاد دنبالم میگفت باید بیست و چهار ساعت دنباله من باشى اینقد احساس بد و خفه کننده ایه که هر روز قبل بیمارستان من میشینم گریه میکنم که امروز باید برم روز از نو روزى از نو.
درسم به شدت افت کرده و افسرده شدم، یه سال دیگه از تحصیلم مونده و دیگه واقعا نمیتونم فضا رو تحمل کنم، شکایت دانشجو ها رو به حراست میکردم شکایت استاد چشم چرونو کجا ببرم؟ بیچارم میکنه میندازم، همش میپرسم این بود مزد رعایت حریم محرم نامحرم من؟
دختراى خانواده ى ما بسیار زیبان ولى همه تو سن پایین ازدواج کردن پدرم به من گفت درس بخون ولى قول بده منو سرافکنده نکنى بخدا من کارى نکردم تا حالا یه اس ام اس به نامحرم ندادم، چادرى نیستم ولى حجابم کامله، ارایشم تقریبا ندارم ولى چیکار کنم نقاب که نمیتونم بزنم احساس میکنم پدرمو سرافکنده کردم ولى هر چی فکر میکنم دریغ از یه حرکت ناشایست، .
الان راه حله من چیه اول در رابطه با این استاد که خدا ازش نگذره بعدم در رابطه با بچه هاى بیمارستان؟ فکر کردم شاید با ازدواج مشکلم حل بشه ولى میترسم نکنه همسرم حساس بشه از این توجه ها و بگه حق ندارى کار کنى بالاخره این همه ساله دارم درس میخونم، راهنماییم کنید خواهش میکنم فقط میدونم حقه من این نبود .
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۳۹۳۱ بازدید توسط ۳۰۶۵ نفر
- دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶ - ۱۳:۴۸