سلام
من ۲۱ سالمه ، تازگی دانشگاه قبول شدم تو رشته ... البته هنوز دانشگاه نرفتم... من روستا زندگی میکنم یعنی هیچ سرگرمی ندارم با وجود اینکه وضع مالی خوبی داریم تا حالا مسافرت نرفتم یعنی همیشه خونه م و تنهام.
چندین بارم گریه کردم و ... بخاطره عوض شدن شرایطم اما برای خانواده م اهمیتی نداشته. قیافه متوسط رو به بالا دارم اما خواستگار چندانی نداشتم . بعد از کنکورم هیچ خواستگاری نداشتم .خواهر بزرگتری دارم شاید بخاطره اون باشه. چند ماهی هست با پسری آشنا شدم و بهش علاقمند شدم .
اما اون هیچ حسی به من نداره و حتی نمیذاره من بهش بگم دوسش دارم میگه نباید داشته باشی چون وابسته میشی . ما فقط با هم چت میکنیم من فهمیدم که اون منو فقط بخاطره اون حرفا... میخواد و فقط آخر شبا با من چت میکنه منم نمیتونم نه بگم . تا حالا به شیوه های مختلف خواستم تمومش کنم اون به راحتی قبول میکنه ولی من نمیتونم دوباره خودم برمیگردم ولی روحم داره آزار میبینه .
همیشه گریه میکنم راستش نمیدونم چیکار کنم انگار تو مردابم. رشته مون یکیه ، استانمون یکیه ، زبونمون یکیه ، میدونه من ساده م ، میدونه تا حالا با هیچ پسری نبودم ، ولی میگه قصد ازدواج نداره .
میگه هیچ وقت امکانش نیست با هم باشیم. اون قدر عاشقشم حاضرم تسلیمش بشم ولی اون نامرد نیست حاضر نشده ازم سوء استفاده کنه . همین باعث شده انقدر دوسش داشته باشم . شاید کمبود محبت باعث شده عشقو از یه پسر مغرور گدایی کنم.
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۵۷۸۳ بازدید توسط ۴۱۷۱ نفر
- شنبه ۲۲ مهر ۹۶ - ۱۹:۱۸