با سلام خدمت دوستان خانواده برتری
دختری ۳۰ ساله هستم، وقتی ۲۳ سالم بود احساس کردم از پسری که در همسایگی ما زندگی میکنن خوشم میاد و بهم حس آرامش درونی خاصی میدن، البته ایشون ظاهر مورد پسندی ندارن، ولی سایر شرایط هم کفو هستیم.
پشتشون غوز داره و قدشون کوتاه هست و صورتشون هم کمی کجی داره ... ولی با همه این اوصاف احساس خاصی نسبت به جنس روح ایشون دارم و تمایلی روحی نه جنسی و جسمی بهشون دارم...
احساسی که هرگز نسبت به هیچ کس دیگه ای تحربه نکردم ،یه حس آرامش عمیق ... با همه این اوصاف سعی نکردم در تخیل زندگی کنم و خواستم برا زندگیم عاقلانه تصمیم بگیرم، از این احساس با خانواده م صحبتی نکردم و همیشه عادی با خودشون و خانواده شون برخورد کردم، چون آشنا و همسایه هستیم از عواقب ابراز علاقه و یک طرفه بودن این علاقه ترسیدم. تصمیم داشتم هر کسی که خاستگاریم اومد و شرایط اولیه قابل قبولی داشته باشه، مورد بررسی قرار بدم و ازدواج کنم.
الان ۷ سال هست که خواستگار میاد و با این که سختگیری خاصی نمیکنم ازدواجم جور نمیاد ... گاهی به خودم میگم لابد همون آقا با همه خوبی ها و ایراداتش قسمت من هست... منم قلبا بهشون علاقه دارم ولی کلا آدمی هستم که عقلم به احساسم مسلط هست.
دو سال پیش یک بار مادر این آقا در لفافه از مادرم خاستگاری کردن که مادرم بدون دونستن نظر من قبول نکردن. مشکل مادرم ظاهر این آقا بوده، منم وقتی متوجه شدم روی ذهنیت مادرم کار کردم و از مادرم خواستم اگه هر کسی خواستگاری اومد ، بخاطر مسائل مادی و ظاهری بهشون جواب رد ندن و بذارن بیان و حضوری صحبت بشه...
چند ماه پیش مادرشون دوباره مسئله ازدواج پسرشون و من رو مطرح کردن که این بار مادرم مخالفتی نکردن، ولی گفتم میایم و دیگه پیداشون نشد... این که من ۷ سال منتظر موندم که آیا این آقا قسمتم میشه یا کس دیگه ای، و علاقه قلبی م به یک طرف ... از وقتی که مادرشون با مادرم این ازدواج رو مطرح کردن،ایشون رفتار سرد و زمختی باهام پیدا کردن، قبل از مطرح شدن رسمی این مسئله ایشون بهم توجه مختصری نشون میداد که بیشتر حالت کنجکاوی داشت تا علاقه و منم به روی خودم نمیاوردم که متوجه رفتارشون هستم!!!
با این که تقریبا از محیط و اطرافیانشون میدونم کسی تو زندگی شون نیست، و روحیه خانوادشون که هر کسی رو هر کدوم از بچه هاشون بخوان،مخالفتی نمیکنن .چرا ایشون منو پس زدن ؟ چند ماه هست کارم گریه شده، ازتون میخوام راهنمایی م بکنین تا درک درستی از وضعیتم پیدا کنم، میدونم دوستش دارم، میدونم بخاطرش کسی رو رد نکردم، همش فکر آبروی خانواده م و عواقب ابراز علاقه یه دختر در محیط محله رو کردم و از علاقه م حرفی نزدم...
حالا نمیتونم با خودم کنار بیام که چرا این ازدواج رو مطرح کردن و پس زدن... مادر این آقا یه روز اومدن و به مادرم گفتن ایشون ترس از مسایل مادی ازدواج دارن، مادرم هم گفت ما سخت نمیگیریم. بازم پیدا شون نشد ...
مرتبط:
در زندگیم همه چی خوبه، فقط این ازدواج برام شده یه معما
هر خواستگاری که میاد قسمت نمیشه
به نظر شما حکمت تاخیر در ازدواج چی می تونه باشه ؟
یه بخشی از ازدواج قسمت، و یه بخش دیگه دست خود ماست
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۴۶۴۷ بازدید توسط ۳۲۵۴ نفر
- شنبه ۸ آبان ۹۵ - ۲۲:۱۶