برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را ← (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید

↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓

↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
← سرگرمی حلال (۹۸ مطلب مشابه)

۰ موافق ۰ مخالف

۸۶۴۳ بازدید توسط ۶۲۷۷ نفر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵ - ۲۱:۰۵

پربازدیدترین موضوعات خانواده برتر:

در مورد این پست حرفی برای گفتن دارید؟، اینجا را کلیک یا لمس کنید.

نظرات تائید شده (۶۶)

نسترن

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۱:۵۹
گزارش تخلف

سلام تا دلت بخواد سوتی داشتیم داداش کدومو بگم؟

خخخخخخخخخخ

یکبار مهمون داشتیم بعد لامپ مهتابی روشن کرده بودم مهمون گفت چرا این لامپو روشن کردی اون یکی رو روشن کن(منظورش لامپ رشته ای بود)منم گفتم نه اینا خوبه یکبار مصرفه خخخخخخخخخخخخ منظورم همون کم مصرف بود(استیکر خجالت لطفا)

یه بارم با نامزدم تو اتاق خوابیده بودیم برادر شوهرم دید در جا الفرار.خودمو چندروز ازجلو چشمش گم وگور کردم

با نامزدم داشتیم میرفتیم تو خیابون بعدش یه فروشگاه بزرگ بود روی شیشه اش نوشته بود بانک لی خب منظورش این بود که جنساش اکثرا لی هست بعدش من اصلا متوجه نشدم فروشگاهه اصلا داخلشم نگاه نکردم یعنی تو اولین نگاه فقط چشمم افتاد به همون نوشته ی بانک لی به نامزدم گفتم جل الخالق هرروز یه بانکی تاسیس میکنن این چه اسمیه خب.خخخخخخخخخخخ نامزدمو بگو پهن شد کف خیابون ازخنده ریسه میرفت دیگه تا الانشم همش میگه بریم بانک لی

یه بار با نامزدم داشتیم میرفتیم بیرون بعد کفشش خاکی بود بعد من واکس برداشتم کفششو واکس بزنم گفت اونجوری نمیکنن که بده من ببین اینجوری واکس میزنن مگه وکاس ها (بر وزن عکاس)رو ندیدی.منظورش همون واکسی ها بود که کنار خیابون واکس میزنن اینم سوژه خنده من بود تا یکسال.

یه بار دوستم دستش بریده بود خیلی عمیق بود زخمش چندتا بخیه خورده بود بعد من رفته بودم عیادتش بعد مامانبزرگش میگفت خدا رحم کرد دکترا میگفتن که کاندوم هاش(منظورش تاندون های دستش بود) هم معلوم بودن.وای خدا منو دوستم مردیم دیگه سرخ شده بودیم.

یه بار الارم گوشیم رو یه اهنگ رپ با ریتم تند گذاشته بودم که صبح که میخام برم کلاس دیگه ازصدای خفنش بلند شم وخوابم دوباره نبره بعدش صبح پاشدم رفتم کلاس نگو این اهنگ رو اشتباهی روی زنگ گوشیمم سیو کردم بعد چون عجله داشتم گوشیمو سایلنت نکردم سرکلاس یه دفعه دیدم دوستم زنگ میزنه وای تصورکنین وسط تدریس استاد یه دفعه یه اهنگ رپ با صدای بلند پخش بشه بعدش حالا بیا و گوشی رو ازتو کیف پیداش کن خدایا دیگه واقعا خیلی لحظه بدی بود استاد ولی انصافا هیچچی نگفت فقط گفت ماشالا به این روحیه.ولی پسرا خیلی خندیدن بهم (استیکر اندوه لطفا)

یه بار نامزدم بهم زنگید گفت عزیزم کجایی گفتم جلو کتابخونه دانشگاه (توضیح :منو همسرم هم دانشگاهی هستیم)گفت:باشه برو کنار پیاده رو !!!!وایسا الان میام پیشت. منظور ایشان از پیاده رو همان راه پله میباشد خخخخخخخخخ

چندتا هم دارم که اگه بذارم اینجا مطمینا ستاره دار میشه پس بیخیالش میشم

بازم اگه یادم اومد میگم

خوش باشید و بی سوتی!!!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهرزاد

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۲:۱۷
گزارش تخلف

سوتی که من زیاد میدم.یعنی حرف نزنم بهتره.

همین چن وقت پیش اومدم بگم

(کد قرعه کشی)

گفتم (قد کره کشی)😂

یا پسر دایی م چندماهشه.اومدم لپشو بکشم تکون خورد انگشتم رفت تو چشمش😓

اونم عین ابر بهاااار گریه میکردم.همه میگفتن این بچه چش،شده اینقد گریه میکنه.منم که صداشو در نیاوردم.

کلا زیاد سوتی دادم.الان یادم نیس

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محمد77

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۲:۳۱
گزارش تخلف

رفتم دکتر طرف خانوم بود، و خیلی هم خوشگل حدود32 سن داشت...اصلا وقتی که وارد اتاق شدم همینجور تو کف بودم و نشستم داشتم نگاش میکردم و ازم پرسید چت شده؟ منم اصلا حواسم نبود چی داره میگه گفتم:مخلصیم!!!!! یه خنده ی ریزی کرد و بعد ادامه داد به پرسیدن و منم همش تو عالم رویا بودم! تو اون موقع هیچ دختری یا زنی منو مجذوب خودش نکرده بود این خانوم دکتر بدجور جذبه داشت....خوشبحال شوهرش خخخخخ.....

ولی طفلی فک کنم معذب شده بود اخه هعی روسری شو درست میکرد و کمتر نگام میکرد حتی بهم دست نزد برخلاف بقیه دکترای دیگه....!!! مگه من لولوام????????

هیچی دیگه موقع رفتن هم پام سر خورد تعادلمو از دست دادم خواستم از صندلی بگیرم که اونم تعادل نداشت افتاد.خخخ

دوباره خواستم برم مطبش یه سری بزنم که فهمیدم از اونجا رفته و این شد دومین شکست عجقیه من

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

علی جون

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۲:۳۷
گزارش تخلف

چند مدت پیش داشتم با این تفنگ بادی ها تیر مینداختم تقریبا ظهر ساعت 3 بود و کسی تو خیابون نبود و منم فقط حواسم به هدفی بود که داشتم بهش شلیک میکردم

دوستان چشمتون روز بد نبینه یه تیر انداختم یهو دیدم یه دختر خانمی تو فاصله 50 متری یهو بلند گفت اخ پام مادر فکر کنم یه جانور نیشم زد

بنده خدا داشت با مادرش میرفت فکر کنم تیری که زدم خورد به پاش منم با سرعت تفنگمو جمع کردمو مثل یوزپلنگ فرار کردم

اصلا به من چه مربوطه هرکی جانور نیشش میزنه من مقصرم؟؟؟

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

parisa.a

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۳:۱۶
گزارش تخلف

عرضم به خدمتتون که یه روز یه اقای خوشتیپ جوون کت و شلوار پوش با ادب شیک مغرورِ ...

اقا یکی بیاد این میکروفون رو از من بگیره جوگیر شدم 😂😂😂

خب ادامه میدیم

همین اقای ... اومده بود مدرسه ی ما ، منم با چند تا از دوستام که مثل خودم دلقکن ایشون رو دیدیم

خب جونم واستون بگه که منم یه دفعه تحت تاثیر اکیپ دوستام قرار گرفتم و جوگیـــــــــــــــر شدم و بلند گفتم :

جــــــــووووون بابــــا خوشتیـــــــــپ😋😋😋

یه دفعه دوستام مثل بمب ساعتی از خنده ترکیدن و اون اقاهه زل زد به من 😦

چشاش اندازه توپ فوتبال شده بود و دهنش بــــــــــــــــــــــاز😂😂

منم که تازه فهمیدم چه گافی دادم تو افق محو شدم😥

هنوزم که هنوزه از افق بیرون نیومدم 😭 واسم دعا کنین شفا پیدا کنم😫

پیش پیش عیدتون مبـــــــــــ🎊🎉🎈ــــــــــــارک😍😍

❤❤😛😘😘😘😘

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ماهی گلی

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۳:۴۶
گزارش تخلف

حدود دو ماه پیش من و مادرم رفتیم روسری بخریم . مادرم چندتا روسری رو امتحان کرد و خوشش نیومد . داخل مغازه یه میز بود که یه سری روسری دیگه هم روش چیده شده بود . خانوم فروشنده به مادرم گفت که از رومیزی هامون خوشتون نمیاد ؟ مادرم اومد یکی از روسری های روی میز رو برداره که من یهو گفتم عه مامان اینا روسری نیست که رومیزیه الان سر میکنی آبرومون میره . حالا مامانم هی میگفت بابا اینا روسریه من هی میگفتم نه به خدا ...خود خانومه الان گفت رومیزی هامونم ببینید ، اینا رومیزیه . خلاصه پنج دقیقه کلنجار و جر و بحث شد و بالاخره گرفتم که منظور روسری های روی میز بوده . ولی خیلی شبیه رومیزی هم بودند . اصن به نظرم واسه رومیزی بهتر بودند :/

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

تصریف ریاح

آدرس نظر
جمعه ۲۷ اسفند ۹۵
۲۳:۵۵
گزارش تخلف

سلام .

یه بار یه سوتی ای دادم افتضاح .

یه پسرخاله دارم که خیلی خوردنیه . یه سال و نیمشه . مثل هندونس اسمش امیرحسینه .

باباش و خالم به شدت مذهبی هستن و شوهرخالم با من خیلی سرسنگین رفتار می کنه .( من دخترما !!!!)

امیرحسین با باباش مو نمی زنه . الله اکبر !!! مثل سیبی که از وسط لـــــــهــــــــش کرده باشی .

یه بار تو تابستون ، بغل مامانش بود و امیرحسین یه نگاه بهم کرد که مثل نگاهای باباش بودن .

منم یهو ناخواسته داد زدما داد زدم :

مــــــــــصـــــــــــطـــــــــــفـــــــی !!!

(اسم باباش مصطفاست )

بعد خالم داشت شاخ در میاورد و به شوهرشم حسسسساسسسه . منم تازه فهمیدم گفتم ببخشید حواسم نبود . امـــــــــــیــــــــرحـــــــســـــیـن

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

اااحسان

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۰:۴۹
گزارش تخلف

سلام. یه بار نامزدم نظری داده بود (حالا تو جمع فک کنین)که راجع به ظاهر مردانه و تشبیه موی صورت و ریش به خار و ... خلاصه از این حرفا بود ،بعد که من متوجه شدم توعالم خودم فکر کردم خوب مچشو گرفتمو وکلی سربه سرش گذاشتم که پس حالا دیگه اصل ظاهر از نظرتو اینطوریه و مایعنی دیگه...؟!!! ...اما غافل از اینکه عمدا اینو گفته بودخخخخ.از نظر نامزدم این سوتی من بودش و میگه هر وقت یادم میفته خندم میگیره چون موقع مثلا مچ گیری ، هییچ عکس العمل آنچنانی واسه کتمان ماجرا و نظر و سلیقه شخصیش نسبت به قضیه ظاهر نداشته ، بلکه برعکس تازه خیلی خوشحالم بوده که تونسته بوده منظورشو همون اول از طریق پدیده به در بگو تا دیوار بشنوه خخخخ به من رسونده باشه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

زهرا.

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۰:۵۶
گزارش تخلف

شهرزاد گفتی (قد کره کشی ) یاد داداشم افتادم یه دفعه تو یه دورهمی بودیم قرار شد داداشم زنگ بزنه غذا سفارش بده و حدود ده پانزده نفر بودیم و غذاهارو یادداشت کرده بود همه سر و صدا میکردن و هی رستورانی میگفت مثلا پپرونی تموم شده اونی که پپرونی میخواست غذاشو عوض میکرد و خلاصه انقدر همه هم همه کردن داداشم اومد بگه اقا یه پیتزا قارچ و گوشت بده به جاش گفت اقا یه پیتزا قارت و قورت بده هیچی دیگه همه نقش زمین شده بودیم و سفارش غذا یه یه ربعی تعطیل شد انقدر که خندیدیم داشتیم لباسامونو خیس میکردیم.
خالمم یه دفعه اومد بگه هوس عدس پلو کردم گفت عوس هدس پلو کردم.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

متولد مهر

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۱:۱۱
گزارش تخلف

سلام

خودم سوتی هامو یادم نمیاد...ولی یه بار یکی از بچه ها سوتیشو تعریف کرد هنوز داریم میخندیم...خخخخخخخ

ترم 2 بودیم...این دوست ما رفته بود انتشاراتی دانشگاه برای کپی جزوه...اونجا به یکی از دخترا میگه...اگه میخوایید برای شما هم بگیرم...اونم قبول میکنه

پول جزوه 500 تومن میشه...دختره 5 هزار تومن بهش میده...این رفیق ماهم شروع میکنه به تعارف کردن...یه دفعه از دهنش در میره میگه .....

" حالا بعدا با هم حساب می کنیم "...

دختره رو می گی ؟؟؟....خندش گرفته بود..دو بار پول از دستش افتاد...خخخخخخخ...بچه هر کدومشون از یه راه توی افق محو شدن...خخخخخ

عیدتون مبارک

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گیتی بانو

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۱:۱۵
گزارش تخلف

تابستون بودومن فرداصبحش کلاس زبان داشتم 3جلسه هم بودکه غایب بودم کلی تکلیف بایدواسه فردام آماده میکردم 3تاانشابایدمینوشتم یکیشوبایدواسه فردام توکلاس ازحفظ میگفتم ازاونجایی که دقیقه نودیم ازساعت 12شب شروع کردم تا3صبح مشغول بودم آخراباچشم بسته آخرین انشاموداشتم تمرین میکردم که حفظش کنم دیگه ازمغزم دودبلندمیشدصبحم رفتم کلاس آخرکلاس انشاموازحفظ گفتم استادمون هم یه مردجدی وبداخلاق یه عالمه ایرادگرفت ازمو غرزدگفت دفعه بعدی بایددرستشون کنی دوباره بگی خلاصه که ازکلاس اومدم بیرون همش توذهنم داشتم غلطامواصلاح میکردم ودرستشوتوذهنم مرورمیکردم کاملاتوحال خودم بودم یادم افتادمامانم گفت صابون بخرم سرکوچه زبانکدمون یه داروخانه داشت رفتم توهمچین بالهجه هااا من میگم لهجه شمامیگین لهجه گفتم I want a hand soap.(یه صابون دست میخوام)اون پسره هم نکردنامردی گفت بابا میدونیم زبانت خوبه بابا باکلااس وااای اصلاتازه فهمیدم چی گفتم حالا اون پسره بهم به چشم یه آدم عقده ایه لوس که میخوادپزبده نگاه میکردومیخندید منم دیگه اون صابون لعنتیوگرفتم باخجالت اومدم بیرون دلم میخواست بهش بگم بابا بخداازدهنم پریدلوس وعقده ای نیستم ولی. ....فوقع ماوقع 😂😂😂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهدیسا ملکی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۱:۳۴
گزارش تخلف

وحشناک ترین سوتی من 😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨

برای خرید مانتو رفته بودم تو یک خیابون که پر از مانتو فروشی بود اکثر مغازه ها هم پر مانکن باید حواست می بود که به مانکن ها نخوری که بیفتن .

تو یک مغازه به یک مانکن خوردم و افتاد خیلی ناراحت شدم😱😱😱😱😱😱😱

.بعد رفتم تو یکی از مغازه های دیگه داشتم به یک مانتو

👚👚👚 نگاه می کردم ( یک آقا👦 که باخانومش 👩تو مغازه بود دستشو زده بود به کمرش درست کنار من ولی من اصلا بهش تو جهی نکرده بودم)یک دفعه من تو دایره دید م احساس کردم یه چیزی تکون خورد(آقاهه دستشو تکون داده بود )من فکر کردم مانکنه داره میوفته دستشو از آرنج گرفتم .وای خدا مردم از خجالت.منم چادری :-(

گفتم: آقا فکر کردم شما مانکن هستین دارین میفتین می خواستم نیفتین .ببخشید!!!!!!! آقاهه و خانومش🚻 مردن از خنده👅👅👅👅👅👅👅👅

منم پا گذاشتم به فرار 💃💃💃💃تا سه روز خجالت می کشیدم

خخخخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مرتضی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۱:۴۹
گزارش تخلف

والا من کلا کم سوتی میدم ولی چند تا خاطره خوب براتون تعریف می کنم

خواهر زادم اسمش ابوالفضله، 8 سالشه، عجیب و غریبه هههه
چند تا از بزرگای اقوام + آقا ابوالفضل و پدرش خونمون بودن، باباش داشت تعریف می کرد و بقیه می خندیدن، یه لحظه نگاهی به ابوالفضل کردو گفت، ان شاالله پسر گل منم مثل داییش مهندس بشه:)
ابوالفضل هم در جوابش گفت: ( دقیقا همینجوری) چی می گی تو، مهندس چی چیه؟ من می خوام برم چاه بزنم :)))

یعنی ملت تا 2 روز می خندیدن، خیلی عالیه این پسر ههههه

یکی از دوستای دانشگام خیلی خوش خندس، ینی میخنده ها، عجیب
رفته بودیم نوبت دکتر بگیریم، چند جا رفتیم هزینش گرون بود( پولمون نمی رسید)، تو راه داشتیم حرف می زدیم که اگه قیمت بیشتر از 25 تومن بود نریم، یهو چشممون خورد به یه مطب با ظاهر داغون، در هم برهم
گفتم علی این ارزونه، بریم تو، به من گفت به نظرم این 15 تومن بگیره، من گفتم نه کمتر از 17 دیگه نیست، اون می گفت شرط می بستی و از این حرفا ....
بعد کلی کل کل وارد مطب شدیم، اتاق مطب 3 در 4 بود، یکی از گوشه ها میز خانم منشی و کنار دیوار های مجاورش هم صندلی برا مریض های تو نوبت، به غیر از منشی کلا 7 یا 8 تا آقا خانم تو اون اتاق بود
رفتم جلو گفتم: سلام، حالتون خوبه؟ ببخشید خانم قیمت وزیت چنده؟
بدون جواب سلام و همونطور که سرش پایین بود گفت 36 تومن.( خدایی اصلا به قیافه مطب نمیخورد)
نگاهی به دوستم انداختم، خواستم بگم که فلانی بدو بریم که دیدم یهو زد زیر خنده
مثل چی داشت می خندید:)
چند ثانیه ای که خندید منم خندم گرفت:)))
خانم منشی هم سرشو بالا آورد که ببینه ما چمونه، دیدم اونم شروع کرد به خندیدن:))) می گن خنده، خنده میاره ها :)))
من که دستم رو زانوم بود داشتم می خندیدم، تا حدی که اشکم در اومد، خیلی خجالت زده شدیم، منو دوستم با حالت خنده گفتیم ببخشید خانم، عذر می خوایم، منشی بنده خدا هم داشت می خندید، گفت خواهش می کنم
داشتیم خداحافظی می کردیم که اون مریض های تو نوبت شروع کردن خندین، دوباره ما خندمون گرفت:))) وای خدا دل درد گرفتیم، جالبیش اینجا بود که اونا اصلا نمی دونستن ما چرا می خندیم، ما هم توش مونده بودیم اونا چشونه :))))))
تصور کنید 11 نفر با هم دارن بلند بلند می خندن، خیلی عالی بود:))))))

یکی از معضلای من خط واحده، چند باری حالمو گرفته
سوار خط واحد بودم، قسمت آقایون فقط 2 نفر بودن، منو یه پیر مرد، ولی به جاش تو قسمت خانوم ها خیلی شلوغ بود، چند نفری هم وایستاده بودن
خط وایساد و منم می خواستم پیاده بشم، تا بلند شدم سرم محکم خورد به این میله ی افقی تو خط،( بعد از صدای برخورد، منم محکم گفتم آخخخخخ) برگشتم نگاهی به قسمت خانوم ها کردم، همه ساکت بودن و با چشای کاملا بق به من زل زده بودن، فضا خیلی سنگین بود، هیشکی چیزی نگفت، بی سر و صدا اومدم به راهم ادامه بدم که زانوم محکم به یکی از صندلی ها خورد، انقدر درد کرد که میخواستم فریاد بزنم، خیلی بد بود، پام داشت می ترکید ولی حتی دست هم بهش نزدم، پولو که حساب کردم رانندهه زد زیر خنده، داشتم پیاده می شدم شنیدم که خانوما هم دارن می خندن، حالا من پیاده شده بودم و یه دستم رو زانوم بود و اون یکی هم رو سرم، اتوبوس هم با صدای خنده بلند خانوم ها داشت دور می شد :))))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ناشناس

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۱:۵۴
گزارش تخلف

سوتی های محمد ۷۷ و پریسا منکراتیه چجوری تایید شدن؟:))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گل بهار

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۲:۰۳
گزارش تخلف

نمیدونم سوتی محسوب میشه یانه ولی میگم،آقوچشمتون روز بدنبینه چن وقت پیش بادوستام رفته بودیم پاساژگردی یه گردنبندنظرموجلب کرد رفتم قیمت کنم جلودرمغازه هم ازاین مشماها گرفته بودن بعدش درو بسته بودن من فکرکردم فقط مشماس شیشه روندیدم باکله رفتم تودر وای خیلی ضایع شدم سرم همچین خوردبه شیشه که هرکی توپاساژبودکشیده شدسمت صدا بیچاره فروشنده اومدبیرون هی میپرسیدخانوم چیشد؟خوبین؟سرم گیج میرفت وسط پیشونیم هم بدجوری بادکردبردنم داخل مغازه چن دقیقه ای نشستم بعدبلندشدم ولی خیلی خجالت کشیدم روم نمیشدازمغازه برم بیرون حالا خداروشکرشوهرم پیشم نبود وگرنه سوژه ی خندش میشدم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

میثم به علی جون

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۲:۲۲
گزارش تخلف

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
خیلی عالی بود

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مرتضی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۲:۳۲
گزارش تخلف

ههههه

از یه دختر تو دانشگاه خوشم میومد، دنبالش کردم دیدم رفت سر کلاس یه استادی که من می شناختمش
پرو پرو رفتم تو اون کلاس، کلاس شلوغ شلوغ بود
رفتم پیش استاد و بلند بلند احوال پرسی کردیم( می خواستم دختره صدامو بشنوه، نمی دونم چرا"))) )
می خواستم اجازه بگیرم که اون ساعت تو کللاس باشم، گفتم:
ببخشید استاد می تونم امشب تو کلاستون باشم :)))))
دختره صدامو شنید، بد هم شنید هههههه

ترم یک دانشگاه چند تا روحانی برا تبلیغ و این جور کارا اومدن خوابگاه
اتاق به اتاق سر می زدن، میخواستن بیان اتاق ما من فرار کردم که برم اتاق یکی دیگه از بچه ها( واقعا حوصله نداشتم اون لحظه)
یه آهنگی بود اسمش نمیدونم چیه ولی یکی از جملات اصلیش این بود:
life is life la la la la la و تکرار

چشمام بسته، هدفون تو گوشم و صدای آهنگ هم بلند، تو حس بودم:)،
داشتم جمله رو بلند بلند تکرار می کردم که وارد اتاق شدم:))
چشامو که باز کردم دیگه یه یه روحانی روبه روم رو صندلی نشسته:)))
بچه ها که کلا مردن از خنده، من بدبخت هم نیم ساعت نشستم از زندگی نامه امامان برا اون روحانی گفتم تا فکر نکنه کافرم و چیزی نمی دونم :))))
واقعا ترسیده بودم بچه ها هم میخندیدن هههههه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یکی یک دونه

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۵:۲۴
گزارش تخلف

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام خاطرات منو و سوتی های من

اقا بنده با هیجده سال سن دختر داییم رو دوست دارم و ایونو می خوام اقا ما منتظر این بودیم که ایشون یک قدمی بردارن نه من قدم بردارم چون خجالتی هستم و از علاقه ایشون هم به خودم خبر دارم

اقا قضیه از این قرار شد که بریم با خانواده داییم اینا بیرون رفتیم بیرون دیدم دختر داییم تو خودشه گفتم چت شده. یک خورده نازشو کشیدم بعدا گفت بریم تا فروشگاه با هم یک چیزی بخریم بیام بعدا تو راه ایشون به بنده( که تیپ زده بودم خوش تیپ) گفت محمد میدونی خیلی دوستت دارم که باهات شوخی میکنم منم تا اینو شنیدم شوکه شدم ندونستم چی بگم جای اینکه بگم من دوست دارم گفتم باشه دیگه حرف نزن حرکت کن بریم خخخخ بدبخت دختر داییم از خجالت تا یک هفته دیگه هر جا که بودم نمیومد خخخخ ولی بعدا از مدتی با رفتارم از دلش در اوردم ولی هنوز نتونستم بهش بگم دوستش دارم این از قضیه اول

قضیه دوم اقا من با دخترای فامیل بیرون بودیم بعدا دختر دایی بنده که خودتون میدونید. هم بودن خلاصه ایشون اون هفته حالشون خدب نبود منم که اون هفته یک مشکل خیلی حاد برام پیش اومده بود اعصابم کفری بود خلاصه ایشون برا شوخی بهم تیکه انداختن منو بگیر دیگه شروع کردم به اینکه اصلا خوشم ازت نمیاد چرا با من شوخی میکنی و اینا گفت برو دوست ندارم قیافتو ببینم که ایشون با چشم گریه دویدن رفتن حال من کسیو که دوست داشتم ناراحت کرده بودم وقت این رسیده بود که برم از دلش در بیارم اقا رفتیم تا پیش دخترای فامیل نشسته رفتم شوخی خنده کردم با دخترای فامیل اقا از قضا یکی از دخترای فامیل به من گفت کشت چقدر قشنگه با جای کتت چقدر قشنگه من اومدم اونو مسخره کنم گفتم به جای ش. که برا مسخره به کار بردم سه به کار بردم گفتم ک*ت بعدا دیدم همه از جمله دختر دایی بنده رفتن پشت خنده خدا منو بگیر محکم زدم تو سرم و در رفتم دیگه پیدام نمی کردن تا چند روزی خلاصه اب شدم خخخخخ

اینم از خاطرات ما

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهوش

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۶:۳۱
گزارش تخلف

تابستون داغ امسال ساعت نزدیکای یک ظهر بود داشتم بر میگشتم خونه که توی کوچه خیابونم هیشکس نبود و من به خاطر گرما که افتاب نخوره تو صورتم چادرم رو کشیده بودم روی صورتم فقط درحدی که جلوم رو ببینم باز بود

پیچیدم توی کوچه ی خونمون نبشش یه خونه ای بود بعد یه اقایی دم در ایستاده بود البته پشتش به من بود و ته کوچه رو نکاه میکرد یهو برگشت تا منو دید انقدر تابلو تمام تنش لرزید از ترررررس

جوری که من تا دم درخونه که کلید بندازم به در داشتم می خندیدم بهش .

یا یه شب همه خوابیدن بعد من تشک اوردم پهن کردم توی هال و دستامو قفل کردم پس سرم انگار جوونم میدونست خبریه خخخخ

بعد دیدم توی تاریکی دو نفر پشت به پشت بهم دیگه خوردن و ترسیدن اررره یکیش که قدش بلند بود بابام بود اون یکی داداشم بود بعد ترسیدن بابام سریع خودشو جمع و جور کرد دستشو اورد بالا گفت به داداشم چه خبررررته ؟؟؟؟؟

داداشم خم شدن تند تند تقاضای بخشش میکرد

و من تصمیم گرفتم همینجوری سنت رخت خواب تشک پهن کردن رو پاس بدانم ، هه .

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مینا گلی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۰۹:۳۵
گزارش تخلف

داشتم با خاله م در مورد نزدیکی ماه رمضون میحرفیدم گفتم ای بابا امسال م ک رمضون افتاده تو نیمه شعبان!!! هنوز ک هنوزه سوژه م :-(

ی بارم دم ی مرکز خرید ی مانکن گذاشته بودن لباسش خیلی شیک بود رفتم جلو دست زدم جنسشو ببینم چجوریه از پایین پاچه شلوار تست کردم تا نزدیکای زانوش! بعد ب دوستم گفتم دست بزن چ نرمه فک کنم سیلیکونی باشه مانکنه چ علم پیشرفت کرده ملت مانکن سیلیکونی میذارن دم در خخخ یهو دوستم با سقلمه زد پهلوم کبود شدم نگاش کردم گفتم ااااااااااا.. چته یهو دیدم مانکن سیلیکونی با حالت غش از خنده از جلوم رفت کنار مرد بود مررررد ن مانکن میفهمی ینی چی :-0

خب دوستان اینم دو

تا سوتی حالا شما باید بگین کدومش حقیقت داشت و کدومش تخیل ذهن من بود!

آفرین درسته داستان اول حقیقت محض و داستان دوم تخیل محض تا سوتی های باورنکردنی دیگر بدرود :-))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

HIIS

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۰:۲۹
گزارش تخلف

ام ام بیا سوتی اسبه رو تعریف کن😀😀😀😀😀😀😀😀

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

خانوم خانوما

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۰:۵۴
گزارش تخلف

بدترین سوتی سالم ارسال اشتباهی چندتا استیکر +18در سه سوت به یکی از پسرای کلاسمون بود،و مجبور شدم تاچندروز مثل جن زده ها ازش فرار کنم.و کلی بچه ها سراین موضوع منو دست انداختن. و سوتی دیگه یی که دارم این که مهمون داشتیم خانوم مسنی بود ازدوستای خانوادگی همراه عروس و پسراش از شهرستان اومده بودن خونمون.میخواستم برم wcنگو همزمان بامن اون خانم هم میخواست بره اون تو،یهو حواسم نبود دوییدم جلو و داد زدم اول من اول من.و خلاصه کلی ضایع شدم جلو مهمونا پیره زنه که از وحشت هاج و واج داشت نیگام میکرد باخنده بچه هاش تازه فهمید چه خبر بوده.وکلی سوتی دیگه دارم ولی برا سالهای قبل.تا سوتی دیگر بدرود

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

احسان 23

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۲:۱۳
گزارش تخلف

سلام به همگی :) میبینم که بدون من نشستین به سوتی تعریف کردن خخخ😏

امسال سوتی خاصی یادم نمیاد گذشت اون زمان که ابلیمو رو جای دوغ میخوردم😁

اگه احیانا یادم اومد میام تعریف میکنم :)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

parisa.a

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۲:۴۹
گزارش تخلف

اقا /خانوم ناشناس شما به این شوخی میگین منکراتی؟؟؟؟؟؟

بس کنین دیگه بذارین یکم شاد باشیم😏😏

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

....ندا....

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۳:۴۱
گزارش تخلف

من توی اتاق یه اداره که سه تا آقا حضور داشتن و برای اولین بار رفته بودم، با یکی از اقایون حدود بیست دقیقه در مورد انجام کارم چونه زدم و به تفاهم رسیدیم. اومدم خارج شم دم پله ها یادم اومد یه نکته ای رو جا انداختم. دویدم بالا و دیدم فقط یه نفر توی اتاقه. بهش گفتم ببخشید اقای فلانی که من باهاشون صحبت می کردم رفتن؟ گفت من خودمم!! تا آخر دیالوگمون چشاش چهارتا شد دهنشم نیمه باز موند. بعدش گفتم اخه لباستون یه رنگ دیگه بود؟ کاپشنشو نشون داد که دراورده و به رخت اویز اویزون کرده.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

....ندا....

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۳:۵۳
گزارش تخلف

یه شب خسته بودم اومدم مشمای ماستو گذاشتم توی یخچال و مشمای اشغالا رو انداختم توی سطل. صبح در یخچالو وا کردم دیدم یخچال بو گرفته و ماست توی سطل زباله ست

توی جلسه شاهد طرف مقابل مرد عامی بود. قاضی ازش پرسید خانوم (طرف مقابل) چیکاره است؟ اقاهه هول کرد من من کرد نتونست حرف بزنه. قاضی مهربانانه گفت مغازه داره؟ باز هول کرد. قاضی گفت مغازه لباس زنانه داره فلان جا؟ اقاهه یادش اومد گفت اره لباس زنانه.. جوراب.. بعدش دستشو کاسه کرد برد پایین تر از گردنش گفت از این چیزای زنونه.. وکیل طرف مقابل پرید گفت خب بسه دیگه. بعدش وکیل مقابل زد زیر خنده. هیشکی نخندید. منم لبخندم محو نمیشد به هیچ طریقی

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پروا

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۴:۲۷
گزارش تخلف

همین 1 ماه پیش بودکه حسابی سرماخوردم دکترم کوتاهی نکرد5تاپی نیسیلین برام نوشت روزی یکیشوبایدمیزدم این پسردایی ماهم دانشجوئه پزشکیه ازاون جوگیرا که فک میکنه دیگه پزشک شد هیچی دیگه هرروزمیومد بهم آمپول بزنه 2روزاومده بودزده بودهرچیم اشک تمساح میریختم خودمومظلوم میکردم بزوربهم میزد میگفت لازمه حالاهمیشه هم ساعت 6 غروب میومد دیگه اون روز سرصبح اومد میگفت کلاس نداشت منم ازخدابیخبرصبح بلندشدم همیشه هم عادت دارم اصلا فک کنم90درصددخترا اینکاروبکنن باموهایه ژولیده چنددقیقه جلوآینه میرقصم اصلا خداییش انرژی میده به آدم حالا منوتصورکنین باپیراهن خواب آخه مامان بزرگم ازمکه برام خریده خیلی مسخرس بلندگشاد روش خرسی هم داره 😅😅😊باآهنگ چرتوپرته(شماخونتون مورچه داره؟)پاشدم گوشی به دست رفتم توحال جلومامانم حرکتایه فووووق العاده موزون درمیاوردم مامانمم هی میگفت عهههه زشته نکن عهههه منم گفتم اهههه مامان ضدحال مامانمم گفت میثم اینجاست اونم رومبل پیش در ورودی دقیقاپشت سرم نشسته بود وقتی دیدمش وااای فرارکردم تواتاق دروبستم دیگه داشت گریم میگرفت مامانمم اومدباکلی اصراروخواهش دروبازکردم که آقابیادآمپولموبزنه اولش خیلی خودشوکنترل کرد برویه خودش نیاره بعده آمپول اشکم دراومد دیدم داره میخنده گفتم چیه دردکشیدن مردم خنده داره؟؟گفت نه انگاری رقصیدن مردم خنده داره وباصدایه بلندزدزیرخنده اولش خیلی خجالت کشیدم ولی بعدش باهاش خندیدم 2آمپول دیگمم نزدم خوب شدم اصلا نمیخواستم ببینمش دیگه خجالت میکشیدم تااینکه5شب پیش شام خونه داییم بودم که آقامنومیبینه میگه عجب رقاصی بودی مانمیدونستیم اووف یادشم نمیره بازم باهاش خندیدم با یه عالمه خجالت.

نتیجه اخلاقی اینکه:باباسوتیه طرفوانقدبروش نیارین خب دست خودش نبوده که خجالت میکشه.🙈🙈

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یه رهگذر

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۵:۲۸
گزارش تخلف

من یه دوستی دارم که از وقتی ازدواج کرده یه شهر دیگه زندگی میکنه ارتباطمونم این چند سال خیلی کم شده خلاصه یه روز منو دعوت کرد خونه مامانش. یه پسر ۱۸ماهه ام داره که فتوکپی برابر اصل باباشه اصلا قیافش با باباش مو نمیزنه خلاصه من دوساعتی خونه اینا بودم هی این بچه رو میدیدم قربون صدقش میرفتم و به شوخی میگفتم ناصر کوچولو ناصر کوچولو!(ناصر اسم بابای بچه اس)!! اومدم که بیام خونمون دوستم اسرار کرد بزار بگم شوهرم بیاد باماشین برسونیمت منم گفتم نه بابا بنده خدارو تا خونه نکشون خودم میرم دوستمم گفت نه بابا شوهرم خونس تو اتاق نشسته!!! منو میگی انگار برق سه فاز گرفتم نابود شدم از خجالت یعنی من دوساعت داشتم داد میزدم ناصر کوچولو اون پیش خودش چی فکر کرده خدااااا😆😆😆😅

یه بارم تو آرایشگاه بحث اسم بچه بود داشتم میگفتم من انقد بدم میاد ملت اسم بچشونو سخت میذارن همش آرتنا آرتین مارتین یعنی چی آدم یادش میره؟!یهو یادم اومد خود آرایشگر اسم بچش آرتیناس همون لحظه به طور ناگهانی خفه خون گرفتم😑

چند روز پیشاهم خواهرشوهرم میگفت من برای عید چندتا عسلی(میز جلو مبلی) گرفتم بعد من میگفتم چی از آقای اسدی خرید کردی؟؟(اسدی یه مغازه دار هست)

جدیدترین سوتیم هم چند روز پیش اتفاق افتاد با شوهرم بیرون بودیم بعد من اومدم وارد مغازه بشم انقد شیشه ی مغازش تمیز بود با مخ رفتم تو شیشه شدت ضربه انقد زیاد بود که افتادم وسط پیاده رو خخخخخ خود فروشنده و شوهرم از ترس رنگشون پریده بود خودمم داشتم از درد میمردم ولی از خجالتم زدم زیر خنده طفلک دختر هی دست میزد به سرم میگفت سالمی؟؟؟!🤕😢

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به مینا گلی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۵:۳۵
گزارش تخلف

لطفا سوتی های واقعی رو بگین.ما اینجا نمیایم که داستان ذهن شما رو بخونیم اینجا میایم که سوتی های بامزه ای که واقعا اتفاق افتاده رو بخونیم.

خوبه که ادم به دیگران احترام بذاره و سرکارشون نذاره. واقعا که

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به یکی یک دونه

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۵:۵۳
گزارش تخلف

سلام داداش خخخخ مطمینی دوسش داری دختر داییت رو؟؟؟

تو که کلا انگار وظیفه داری اون بدبختو ضایع کنی!!! خیلی اسکولی بابا

البته ببخشا دوستانه بود

ولی کلی خندیدم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

فریال

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۷:۳۱
گزارش تخلف

خیلی دوست داشتم یه چیزی داشتم میگفتم ولی خدایی هیچ سوژه یا اتفاق خنده داری نداشتم توی این سال ....

ولی کامنتای دوستان هم خیلی بامزه بودن :))))

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مهندس

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۷:۳۶
گزارش تخلف

سوتی من مربوط به دانشگاهه. یادمه امتحان پایان ترم مدارات برقی داشتم. من چون خیلی تمرین کرده بودم سریع تر از بقیه مدارو بستم. دیدم وقت دارم گفتم بزار مدارو تستش کنم که ایرادی نداشته باشه. خلاصه مدارو زدم به برق و تستش کردم و درست بود. اما نمیدونم چرا یادم رفت بعد تست، از برق درش یارم.

وقت امتحان که تموم شد استاد گفت برید کنار بایستید تا به مدارهاتون نمره بدم. خلاصه رسید به مداری که من بسته بودم. استاد که نمیدونست مدار برقداره، راحت دستشو برد جلو و بهش دست زد.

آقا من تا قبلش فکر میکردم اینکه تو فیلما طرف و برق میگیره موهاش سیخ میشه الکیه. دیدم نه واقعا اتفاق می افته. جوری برق گرفتش که نگو. در ضمن همزمان یه صدایی ازش در اومد که کل بچه های کارگاه از خنده ولو شده بودن و داشتن زمین گاز میگرفتن. من که خودم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. یکی از دوستام بعدها قسم خورد که اون روز از خنده خودشو خیس کرده. آخه استاده خیلی ادعاش میشد. خخخ.

آخرشم طرف از بس ضایع شده بود میخواست منو بندازه که با کلی پاچه خواری و پادرمیونی اساتید دیگه، رضایت داد و اون واحد رو پاس کردم.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ب پروا

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۸:۰۸
گزارش تخلف

مطمئنی پسرعموت. جوگیر پزشکی بوده بیاد هر روز سر ساعت دختر عموشو امپول بزنه

شاخ دراوردم از. تعجب

یعنی اصلا ازش خجالت نمیکشی که دادی اون برات امپول بزنه؟!!!.

این هم امپول زن خانم تو درمانگاهها هست ها جهت اطلاع!!!!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مو طلا 👱

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۹:۲۴
گزارش تخلف

پدرم یه جلسه مردونه داره که دیشب نوبت خونه ما بود ... که راه به راه میرفتن wc... ما قسمت دستشوییمون و خود توالتمون رو با دمپایی خود دستشویی میریم و مادر من هم به نجاست وسواس داره ... دیشب یک آقایی ظاهرن تو دستشویی بوده و در قسمت توالت رو بسته بوده ولی در قسمت دستشویی رو باز گذاشته ... از قضا یه آقای دیگه از مهمانان هم میره دستشویی و چون دمپایی رو ندیده فکر کرده این قسمتو باید بدون دمپایی بره و قسمت توالت دمپایی رو بپوشه ولی وقتی به توالت میرسه متوجه شد که شخص دیگه ای اون دمپایی رو پوشیده و همون جور پا برهنه دوباره برمیگرده تو اتاق 😨

😂😂😂😂😂

این تنها کسی نبود که این کارو کرد آخه پسر داییمم تو wc بود میگفت یه آقایی اومده در توالتو میزده ... یعنی اونم بدون دمپایی رفته 😨

😂😂😂😂😂

نمیدونم دیگه چند نفر دیگه پابرهنه رفتن دستشویی 😂

کافیه مادرم متوجه بشه ... اونوقت کل خونه رو غسل میده اونم یه روز مونده به عید😂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پروا

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۱۹:۴۲
گزارش تخلف

سلام.یعنی شماهرجایی که من پسردایی نوشتم یانوشتم شام رفتم خونه داییم شماکلمه داییوعمودیدی؟؟؟؟!!!!!!

هدف من گفتن سوتیم بودنه اینکه داستان سرایی کنم ولی مثل اینکه برایه شماابهام ایجادکرده پس اجبارابایدبگم خانم یاآقایه محترم من ازتزریق آمپول میترسیدم وزیربارنمیرفتم که بامامان برم درمانگاه بزنم بخاطرهمین مامان هم ازپسرداییم خواستن اینکاروانجام بدن که پسردایی جان هم لطف فرمودن 3دفعه اینکاروانجام دادن خیلی هم سرساعت نبودااا. متاسفم بابت کوته فکریتون لطفاازتعجب شاخ درنیارین ممکنه ازقیافه بیوفتین ازمن گفتن بود.حتماپیشنهادتون اینه که ازپسرداییم خجالت بکشم نه؟؟چشم خانم یاآقایه محترم روش فکرمیکنم.

ازاینکه اطلاع دادین تزریقاتیه خانم هم وجودداره بایدبهتون تبریک بگم کارتون به اندازه غنی کردن اورانیوم وشکافتن هسته اتم باارزش بودمتشکرم واقعانمیدونستم(:

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

💙حامد💙

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۰:۰۰
گزارش تخلف

من از همون بچگیم رک بودم

خوب سوتی خاصی تو سال ٩٥ نداشتم

ولی یه بار که پنج سالم بود

بذارید از اول بگم

دوست بابام ، پول ما رو کشید بالا و خوب دیگه دوستی باهاش ادامه پیدا نکرد

بعد مادرم تو خونه مدام میگفت

اون عوضی اگه پول ما رو نمیخورد ما الان جلوتر بودیم

بعد مامانم هی میگفت خورد خورد

یه بار تو یه جمع دوستانه که از قضا اونا اومده بودن من رفتم پیشش

بلند گفتم عموووو جان

گفت جان عمو جان

گفتم یه سوال بپرسم ؟

گفت بپرس عزیزم

گفتم عموو شما چطوری پول ما رو خوردید ؟ اخه مامانم همش میگه پول ما رو خوردید پول ما رو خوردید مگه پول خوردنیه ؟😅😅😅

اونم سکوت کرد و چند دیقه بعد برای همیشه رفت

( چون برای پدرم زیاد زحمت کشید پدرم از شکایت صرف نظر کرد) این داستان واقعی بود

یه قضیه دیگه

بازم تو همون سنین بین ٥-٨ سال

خاله مینا ( خاله مینا نه ، خالم اینا) زیاد میومدن خونمون چون اون موقع ها ارزونی تَر بود و از شبکه های مجازی خبری نبود

یه بار به من برگشتن گفتن حامد جان شما هم بیایید خونمون دیگه

منم گفتم ای بابا شما انقد تن تن میایید خونمون به ما مهلت نمیدید بیاییم😅

و قضیه اخر

این زنداییم دختر ساده ای بود

دماغش چن تا مو داشت که معلوم بود

این قضیه واسه ٦ سالگیه

باهاشون رفتیم مشهد

من تو قطار بهش گفتم

زندایی چرا دماغت انقد پشمالوعه

اونم مظلومانه تو ام با خشم فراوان نگام کرد😅

خیلی رک بودم دست خودم نبود خوب سوال پیش میومد دیگه

الانم رک هستم مثلا یه بار واسه نمره دادن به طعنه تو کلاس گفتم

ای خدا ، کاش ما ام دختر بودیم

آلبته اینا سوتی نیست ،هم خانواده سوتیه

یه بارم از بالا ببخشید یه تف بزرگ ریختم پایین

که مستقیم رفت وسط فرق سر یه بابا از قضا کچل بود

یه بارم ....

ولش کن این مثبت ٢٤ هست😅

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دختر شهریوری...

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۱:۴۸
گزارش تخلف

سلاااام حسابی خندیدم شااااد باشین دوســتان😊😊

سوتی که شکر خدا زیاده(اگه حافظم یاری کنه بگم براتون)

یه روز من و خواهرم و داداشم رفتیم خونه عمم دم در بودیم خواهرم زنگ رو زد عمم ایفون رو برداشت پرسید کــــیه?!

منم هول شدم خیلی شیک و مجلسی گفتم بفرماییـــــد!!(فک کن از پشت در) خواهرم و داداشم ولو شدن عمم از اونور غش کرده بود منم که ضایــــع😓

چند روز پیشم خواهرم نشسته بود میخواس بگه من دندون عقل ندارم خیلی ریلکس گف من عقل ندارم کسی نبود جلو خندمون رو بگیره😊

یه بارم یه خانوم داشت برامون حرف میزد میخواست بگه نکیر و منکر گفت انکیر و منکیر ( بر وزن انجیر) ما دیگه نتونستیم آبرو داری کنیم غش غش خندیدیم...

چند وقت پیشم رفتیم دستشویی عمومی دوستم رفته بود دستشویی اصن حواسش نبود رو در نوشته خرابــه حالا وسط کارش بود فهمید اب نیس من و بقیه دوستام می خندیدیم دوستم داخل دستشویی بغض کرده بووود😊(چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی)😉

چن وقت پیشم با دوستان جمع شده بودیم سر یه موضوعی میخواستیم جلو بقیه دخترا آبروداری کنیم یکی از بچه ها رو جو گرفت بلند شد گفت از فردا ما سپر سینه میکنیم😁!!!

فقط نشوندیمش سرجاش...

یه بارم خونه عموم بودیم همه دور هم خیلی شلوغ بود منم به پسر عموم گفتم سوییچ ماشین عمو رو بردار همه بریم دور دور...پسر عموم گف الاااان!!(اخر شب بود) (عموم یکم مقرراتی و جدیه همه ازش حساب میبریم) منم یهو هول شدم گفتم با این اخلاقت صد رحمت به عمــــو!!

عمومم یه نگاه جدی کرد😓

بقیه دختر پسرا که به من میخندیدن منم که خجالت زده.

یادم اومد بازم مینویسم😊😊

خوش باشین.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شمعدونی

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۱:۵۷
گزارش تخلف

ای خدا خیرتوون بده چقدر خندیدم 😂😂😂😂😂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به دختر شهریوری

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۳:۲۲
گزارش تخلف

سلام خانوم ما ترکها به نکیر منکر توی ترکی میگیم انکیر منکیر. گفتم که بدونی اون درست گفته و ترک بوده خوب نیس مسخرش کنی

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ناشناس

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۳:۳۰
گزارش تخلف

وای من یه سوتی دادم وحشتناک خیلی خجالت کشیدم!چند روز پیش رفته بودم بانک یه پولی رو از حساب بابام جا به جا کنم به حساب خودم حالا بماند ک ریس بانک اجازه نداد و گف حتما باید بابات باشه ولی مبلغی رو ک تو رسید یه صفرش.کم بود (حروفیشو درست نوشته بودما ولی عددیش نه)بعد ریس بانک بهم گف این که یه صفرش کمه!آخ آبببببب شدم جلو بابام و ریس بانک!احساس خیلی بدی بهم دست داد اصلام خنده دار نبود!:-(

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

حامد - جام دل

آدرس نظر
شنبه ۲۸ اسفند ۹۵
۲۳:۵۲
گزارش تخلف

جالب بود.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

😜😜😜

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۰:۳۹
گزارش تخلف

خخخخ از این رو نوشتم تشخیص بدید کیم دیگه،😝😝😝من اومدم ی بار ماشین لباسشویی روشن کنم، عروسی داداشم بوده تو قوطی تاید نفت ریخته بودن ک منقل زودتر روشن شه،کی هم تو این شلوغی این قوطی نفت رو گذاشته بود جا تاید تو کابینت اقا ما هم نامردی نکردیم گرفتیم قوطی تاید رو ب خیال خودمون برداشتیم و ریختیم تو ماشین یهو دیدیدم زارت قوطی خالی شد، هنگ بودم ک اب بوده کم کم بو نفت ب مشاممون رسید هیچی دیگه تا الان ماشین داره میچرخه همچنان لباسا بو نفت میده😀😀

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

خخخخ

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۱:۰۱
گزارش تخلف

اقو اینو فقط برا خنده میگما منظور بدی ندارم... چند روز پیش مامانم میخاستن بگن تو این برگ ها زندگی جریان داره یهو گفتن *ندگی زریان داره وای بابام پکیده بود از خنده داداش کوچیکمم ۱۲ سالشه هی تکرارش میکرد .... بعدم گفت مامان یادم باشه دایی را دیدم این سوتی جدیده رو براش بگم دیگه از مامانم اصرار که چیی نگو از داداشم انکار!!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

M&M

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۱:۳۸
گزارش تخلف

ب هیس
خخخخخخ مگه دیوونه ام، یوقت نگیا 😀😀

یعنی من میمیرم برا صاحب پست ک گذاشته رفته خانم مشغول بیا بینم 😂

سوار ماشین شدم انقد خسته بودم نفسم بالا نمیومد، خاستم بگم شیشه رو بده پایین، برگشتم گفتم هوارو بده پایین خفه شدم!خندیدم بعد مثلا خاستم درستش کنم گفتم میگم هوااااا، بده اول شیشه بخورم مردم از تشنگی😐
یعنی بده اول آب بخورم!
این سوتیه همین چن روز پیشه
من کلا اگه زیاد خسته یا زیاد گشنه بشم وقته سوتی دادنمه😂👍

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

M&M

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۲:۰۸
گزارش تخلف

این سوتی خودم نیس
ولی شاهدش بودم شاهکار یه پسر بچه
گوشی باباش زنگ خورد نمیدونم کی بود ولی از بدشانسی آدم مهمی بود، باباش Wc بود
بچه هه خاس جواب بده، مامانش بش گف نگی بابا دسشوییه هااا
بچه جواب داد ب طرف گف سلام عمو بابام یه جایی! هست نمیتونه حرف بزنه
اونطرف احتمالا پرسید کجا، ک بچه باز گف خب یه جایی نمیشه بگم😂
چن ثانیه گذشت
بچه هه: وایسا عمو قطع نکن وایسا بابام داره دساشو میشوره الان میاد دیگه😂
ی کتکی زدن بچه رو، هی میگه بخدا نگفتم دسشوییه😂گفتم دستاشو میشوره مگه دست شستن زشته خخخخ
خیلی خندیدم مخصوصا ب یه جایی رفته نمیشه بگم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهرآشوب

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۲:۴۸
گزارش تخلف

سوتیای باحال امسال من بیشتر تو دانشگاه بود...

البته اینی که میگم سوتی گروهی بود...ترم پیش تربیت بدنی برداشته بودیم ؛کلا سالنای ورزش دانشگاهمون دوتا ورودی داره که همیشه از اون یکی که دورتره میرفتیم و مستقیم وارد سالن اصلی میشدیم ، ی بار تابلو «بانوان»زده بودن جلو اون یکی ورودیه که نزدیک تر بود راهش ....خلاصه من این راه نزدیک رو پیدا کردم دفعه بعدشم گفتم از همینجا بریم ولی تابلو رو دم در نذاشته بودن ،داخل بود!

این ورودیه با اینکه نزدیک بود ولی ی راست وارد سالن اصلی ما نمیشد باید دوتا راهرو تنگ و ی سالن کوچیکو میگذروندیم تا وارد سالن اصلی بشیم( نمیدونم چرا هنوزم حس میکنم نزدیک تره؟!)

خلاصه من و دوتا از دوستام که یکیش فوق العاده شیطونه وارد شدیم به این ترتیب : اول دوست شیطونم _من _ اون یکی دوستم،

تو راهرو ها و اون سالنه هم معمولا کسی نبود ،،، این دوست شیطونم شروع کردن ب طرز فجیعی رقیصیدن ! با ی ریتم خاصی کمرشو خم میکرد وراه میرفت و گردنشو میبرد جلو و دست راستشم بالا پایین میبرد و ی آهنگم میخوند ، من و اون یکیم پشت سرش بلند بلند داشتیم میخندیدیم تا رسیدیم ب سالن کوچیکه ،( از راهرو که وارد سالن کوچیکه میشدی ی پله داشت و دقیقا وسط بود نه گوشه سالن)دوستم که رسید به این پله به همون شکل ینی کمر خم شده،گردن رو به جلو و دست راستش که بالا بود خشکش زد!!!! منم فک کردم داره باز مسخره بازی درمیاره هلش دادم از پله ببره پایین بدون اینکه بدونم چ خبره......

سرمو آوردم بالا ،چشمتون روز بد نبینه ،،،، پسرا تو سالن بودن😱😱😱😱

داشتن با تعجب و خنده به ما سه تا که دراون لحظه شبیه علامت سوال و تعجب بودیم نگا میکردن!!!!!

نمیدونین با چه سرعتی فرااااااار کردیم که قیافه هامونو نشناسن............

باز تا رسیدیم دم در ورودی ی پسره وارد شد ،بنده خدا ما سه تارو دید که با سرعت به سمت در ورودی میدوییم ترسید، با تعجب از من پرسید مسابقه؟(نمیدونم) سالن والیبال مگه اینجا نیس؟(منظورش سالن پسرا بود)

منم با حول گفتم مثل اینکه همینجاس....

اونم دوزاریش افتاد چی شده خندید و رفت....😶

خلاصه ما تا مدت ها میترسیدیم یکی از اونا مارو شناخته باشه😓

مخصوصا اون دوستم که هنرنمایی هم کرده بود😄😄😄😄

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

A.06

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۰۳:۱۶
گزارش تخلف

سلام به همه پیشاپیش سال نو هم مبارک

چند سال پیش که برا کنکور میخوندم با چند تا از دوستان معلم خصوصی گرفته بودیم وچون کلا 4 5 نفر بودیم همون یکی دو ردیف اول مینشستیم (اخه تو مدرسه و دانشگاه کلا آخر کلاس میشینم) بعد داشتیم جزوه مینوشتیم که بدفعه یه صدای تنفس عمیق البته یه جورایی شبیه تنفس شیر دریایی بود تا آدم اومد دوستم همینطور که سرش پایین بود گفت یواش فلانی(به من گفت) کل اکسیژن کلاس رو که کشیدی تو اولش بقیه بچه ها زدن زیر خنده یعد من و دوستم همزمان به هم نگاه کردیم بعدش به استاد چشممون خورد که به ما خیره شده بود تازه اونجا بود که فهمید چ سوتیی داده دیگه هیچی سریع با چند تا سوال علمی بحث رو عوض کردیم ولی بعدش کلی خندیدیم

یادش بخیر چ دورانی بود

خدایا شکرت

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

😂😂😂

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۰:۴۶
گزارش تخلف

ماه رمضون بود وسط مجلسی نشسته بودیم بحث این بود که

بعد ماه رمضون قراره فلانیو(عقد)کنن

من عین جملشونو حالت سوالی تکرار کردم فقط کلمه عقدشو جا انداختم

حالا خودتون بخونین جملرو

مثل لبو سرخ شدم و فرار کردم

☺☺☺

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

یه ترک

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۲:۰۲
گزارش تخلف

والا ما ترکها به نکیر و منکر همان را میگیم نه انکیر و منکیر.از خودتان حرف در نیارین

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مینا گلی

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۲:۵۸
گزارش تخلف

به ب مینا گلی:

وای چگد بی اسبابی دوسم بیا باهم گل گابزبون بخوریم :-)

این پست سرگرمیه سرگرمی ینی شوخی و خنده ینی شاد بودن بی دلیل خاص حالا ینی انقد وقتت رو گرفت کامنت من؟!!!!!! بابا دمت گرم شما ک انقد مشغله داری و کارت درسته بیا دست منم بند کن تو سازمان تون بلکه دیگه خاطر خطیر شما رو مکدر ننماییم :-))))

از اونجایی ک شعور مخاطبم برام مهمه گفتم شوخیه میتونستم نگم اینو و همه خجسته باور کنن و به به چه چه کنن چون انسان درستی هستم گفتم شوخیه زین پس نمیگم ک وقت کسی تلف نشه! :-)

نچ بازم میگم اگه حقیقت نبود کامنت اینجوری انسانی تره :-)

حالا بیا باهم دوس باشیم شب عیده زشته :-)

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

آبی

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۳:۵۵
گزارش تخلف

ی سری مهمون داشتیم

آقایون ی ور

خانما ی ور

منم مشغول صحبت بودم که

بابام گفت دخترم صدای tvرو کم کن

منم کنترلو برداشتم گرفتم سمت بابام و چشمم به tv بود هی دوساعت میگفتم این چرا کم نمیشه

بابام گف منو با tv اشتباه گرفتی تلویزیون اونوره

ی روز دیرم بود باید میرفتم بیرون و میخواستم سریع میز صبحانه رو جمع کنم

خلاصه قوری رو گذاشته بودم تو یخچال

قالب کره رو گذاشته بودم رو سماور

ظهر مامانم اومده بود

دیده بود سماور چربه

قوری هم تو یخچاله

موقع کنکور که همش باید ی خودکار و مداد دستم میبود

عادت کرده بودم اونی رو که نیاز نداشتم میذاشتم پشت گوشم

بعد رفته بودم بانک خیلی شلوغ بود

خودکارم نداشتم

کارمند بانک ی خودکار بهم داد

منم فیشو پر کردم و ناخودآگاه گذاشتمش پشت گوشم

خلاصه نوبتم شد وکارمند بانکه که داشت کارمو انجام میداد ی جور خاصی نگاه میکرد

منم گفتم لابد خودکارشو میخواد

آقا افتادم به جون کیفم

سخت مشغول گشتن بودم

و ناراحت که خودکارو گم کردم

این ور و گشتم

اونورو گشتم

پاشدم برم اون جایی که نشستم و فیشو پر کردم بگردم ببینم هستش اصلا

دیدم گفت خانم دنبال چیزی میگردین؟

گفتم بله خودکارتون اما الان پیداش میکنم نگران نباشید

خندید گفت پشت گوشتونه

ینی آب شدم رفتم تو زمین

ی سری هم از سلف با یکی از دوستام که اسمش نسترنه داشتیم میومدیم بیرون

یکی از دوستام صدام کرد

جوابشو دادم

برگشتم دنبال نسترن دیدم جلو تره

منم رسیدم بهش دستمو دوره بازوش حلقه کردم و آروم خوندم

نسترن ای عشق من بگو ترو بخدا تو دلت مال کیه و...

جالبه فقط داشتم به روبرونگاه میکردم

وقتی برگشتم نگاش کردم دیدم یکی از ترم بالایاس که مانتوش کپه مانتو ی نسترنه

ینی از خنده داشت می مرد

ی سری هم تو خونه داشتم آشپزی میکردم تنها بودم

آهنگ شوهر شوهره شوهر

بالشت پره شوهر...

رو داشتم میخوندم و قر میدادم

برگشتم دیدم بابام داره با خنده نگام میکنه

منم ضایع شدم

شروع کردم به اعتراض که چرا در نمیزنی بیای تو...

اما از خجالت داشتم اب میشدم

این خرابکاری دوستم بود：

با بچه ها تو اتاق بودیم

و همه رو تختا خواب بودن

منم مسواک زدم و رفتم بالا رو تختم که بخوابم

یکی از بچه های تخت پایین قبل اینکه برقو خاموش کنه گفت بچه ها بدویین که مارمولکه (قبلا دیده بودیمش اما فک میکردیم رفته)رفت زیر تخت

همه با هم جیغ زدیم و یکی از دوستام که به شدت از مارمولک میترسه چنان از بالای تخت خودشو پرت کرد پایین که گفتم استخوناش خورد شد

منم که اونو دیدم گفتم طفلک مرد

واسه همین به خودم مسلط شدم و از پله اومد پایبن و رفتیم بیرون

اون دختره که خودشو انداخت پاش زخم شد

دستشم خورده بود به تخت و خراش برداشته بود

حالا ما اومده بودیم بیرون و ساعت ۲شب بود

خوابمون میومد اما جرئت نداشتیم بخوابیم

بالاخره تصمیم گرفتیم تا فردا صب بیدار بمونیم که مبادا مارمولک بیاد رو بدنمون

در نهایت نمیدونم کی و چطوری خوابمون گرفت

اما تا مدتها پرش دوستمو سوژه کرده بودیم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ریحان ...

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۴:۲۴
گزارش تخلف

سلام.

دست گل همگی درد نکنه.

بازم منتظر سوتی هاتون هستم.

ام ام :خدا نکنه خانوم:)

و اما سوتی های خودم که خیلییی زیادن .

آخری هارو میگم.

همین دیروز رفته بودم مهمونی .صاحبخونه گفت حلوا می خوری؟خودم درست کردم.

بعد از چند دقیقه خانواده گفتن پاشین بریم .من گفتم صبر کنید میخوام حلوای فلانی!رو بخورم . :/

ی هفته پیش رفتیم بازار.تو پیاده رو داشتم توی کیفمو نگاه می کردم که پول خرد پیدا کنم سرم محکم خورد به تنه ی درخت:(

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

tina khanoom

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۵:۲۱
گزارش تخلف

چند روز پیش داشتم میرفتیم با مامانمو بابام جایی تا سوار هواپیما شدیم و نشستیم رو صندلی بابام یکی از مهماندارا رو که اتفاقا پسر جوونی هم بود صدا کرد که آقا یه لیوان آب واسم بیارید خلاصه پسره رفت ی لیوان آب رو تو سینی آورد حالا سینی رو گرفته جلو مامانم ک آبو برداره بابام هم اونور مامانم نشسته بود مامانم حواسش نبود باید لیوانو برداره هی سینی رو از دست پسره میکشید پسره هم از اون ور سینی رو میکشید آخرش آروم به مامانم گفتم آبو بردار مامان!خلاصه آبو برداش چند ثانیه که گذش به مامانم گفتم مامان دیگه نمیخواد سینی رو بکشی ک(خندمم گرفته بود)دیدم پسره پشت سرم وایساده با نیش تا بناگوش باز شده گف اشکالی نداره!!من فکردم پسره رفته نگو همینجوری وایساده بود!حالا منم خندم گرفته بود افتادم رو خنده اونم پشت سرم غش کرده بود از خنده بابامم از اون ور چشم غره میرف به پسره!!!خخخخخ

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

kdx250

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۸:۲۱
گزارش تخلف

دم‏ ‏دوستان‏ ‏گرم،،عالی‏ ‏بود

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

شهرزاد

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۱۹:۵۸
گزارش تخلف

خخخخخ عاقا دمتون گرم😂

ـــــــــــــــــــــــــ

💙حامد💙

اون اخری رو هم بگو 😀

ــــــــــــــــــــــــ

ازاین شوخی های مسخره هست که میگن یه جمله رو چن بار پشت سر هم بگین ...

مثلا میگن ۶سیخ جیگر سیخی۶هزار

..؟..

اقا ما تو یه مجلسی بودیم

یکی اومد و گفت این جمله رو ۵بار پشت سرهم بگو.درست بگی جایزه داری

منم جوگیر شدمممممم

حالا جمله چی بود

سر شیر و سرکه سیری سه شاهی

باعرض معذرت

دیگه خودتون بقیه شو حدس بزنید!

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

آموزشی-تفریحی

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۲۱:۰۸
گزارش تخلف

آقا انصافا از اول تا آخرش خوندم .خیلی باحال بود خخخخ دم همتون گرم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دختر شهریوری...

آدرس نظر
يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
۲۱:۱۲
گزارش تخلف

مجددا سلام خانوم یا آقای ترکی که گفتین شما به ترکی میگین انکیر و منکیر خیلی ممنونم که گفتین ولی اون خانوم که من گفتم ترک نبودن و اینکه خدایی نکرده ماهم مسخره نکردیم فقط خندمون گرفت ضمن اینکه دوست ترک دیگمون گفتن ما به ترکی همون نکیر و منکر میگیم.

ممنونم از یه ترک.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

آدرس نظر
دوشنبه ۳۰ اسفند ۹۵
۰۰:۲۰
گزارش تخلف

من تو مرکز کپی دانشگاهمون فلشم رو دادم به مسوولش که از مطالبش پرینت بگیره وقتی فلشم رو داد گفتم نه مرسی نمیخورم !!!! فک کردم فلشم شکلات هست چون رنگش قهوه ای هست اصلا حواسم نبود خلاصه کلی ضایع شدم خخخخخ آخه اون روز عینکم همرام نبود نتونستم تشخیص بدم تو دستش فلش هست نه شکلات

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

نگارین

آدرس نظر
دوشنبه ۳۰ اسفند ۹۵
۰۲:۳۸
گزارش تخلف

خخخخخخخخ خدایی دم همگی گرم😂😂😂

خیلی شاد شدم.

منم سوتی خودمو بگم.یه بار حسابی شیک کرده بودم و قرار بود با دوستم که از شهر دیگه اومده بود بریم کافی شاپ. من که اصلا کفش پاشنه دار نمیپوشم اما این بار کفشم با کیفم ست بود و قرار بود مثلا شیک باشم و جلوی اون دوست باکلاسم کم نیارم.😀😀😀

خلاصه ما رفتیم یه کافی شاپ شیک و تمام مدت مثه یه جنتلمن رفتار کردم خداییش سخت بود اما چ کنیم دیگه...

ما پول رو حساب کردیم و داشتیم از پله ها پایین میومدیم من داشتم جلوتر میرفتم و به این صورت بود که پله ها به در خروجی چسبیده بودن بدون فاصله و راهرویی.سه تا پله آخر یهو پام پیچ خورد و چنان با سر رفتم تو در شیشه ای که از صداش همه برگشتن نگاه کردن ببینن چی بود😂😂😂 هم از داخل کافه هم از بیرون.خلاصه اصلا نمیدونم چطوری پاشدم و از اون منطقه خارج شدم

یه بار دیگه هم یکی از دوستام گفت بریم عطر بخریم.رفتیم توی یه مغازه.کل عطراشو بو کردیم و تست کردیم.حدود نیم ساعت وقت اون بدبختو گرفتیم.آخرش دوستم گفت خب ما میریم یه دوری میزنیم برمیگردیم.مغازه داره با حرص نگامون کرد گفت برین دور بزنین اما دیگه برنگردین.😂😂😵😂😂

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

به خخخخ

آدرس نظر
سه شنبه ۱ فروردين ۹۶
۱۵:۰۹
گزارش تخلف

خخخییییللللللیییییس با حال بود خدایی

خیلی خندیدم

دمت گرم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مصی

آدرس نظر
چهارشنبه ۲ فروردين ۹۶
۰۴:۲۵
گزارش تخلف

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام بعضی از این سوتی هایی که میگم برای سال 95عه بعضیاشون برای قبلنا

خاطره اولم اینه داشتم با دوستم از پله های بیمارستان پایین میومدیم منم که سرسری از میومدم یهو محکم از پله لیز خوردم و کمرم محکم به پله عقبی خورد دوستم هم همینحوری داشت میرفت نفهمید اصن من نیستم خخخ

بعد چن ثانیه تازه فهمید اومد پیشمو اینا منم همین بلند شدم چون لباس کاراموزیمو تازه شسته بودم و اتو کرده بودم اول از همه نگاه کردم کثیف نشده باشه همینجوری داشتیم راه میرفتیم گفتم *** تو دهن این پله ها, نگو نگهبان شنیده بود وقتی داشتم رد میشدم از خنده لبو شده بود خخخ

یه بارم برامون مهمون اومده بود برای عیادت بابام, بابام هم تو اتاق من دراز کشیده بود منم میخاستم هول هولی لباس بپوشم اونیکی اتاقم کسی بود البته بابام خواب بود ولی احتمال دادم یه موقع بیدار بشه برای همین رفتم تو کمد لباس بپوشم هینجوری که داشتم تند تند لباس میپوشیدم یدفه اونا رسیدن تو اتاق حالا فرض کنین من تو کمدم منم خیلی ریلکس جلوی چشم اونا از کمد تشعیف فرمان شدم بیرون, کلی بهم خندیدن خخخ

یه بارم میخاستم برم تو ماه رمضون نون بگیرم نزدیک نونوایی شدم انقد جمعیت زیاد بود داشتم شاخ درمیاوردم هی به جمعیت نگاه میکردمو مستقیم میرفتم سمت نونوایی باز هی نگاه میکردم میرفتم سمت نونوایی آخر دیدم یدفه ای فرو رفتم نگو رفتم تو جوب,خخخخ

یه عالمه دیگ مونده اما حال ندارم بنویسم

راستی بچه ها خیلی سوتی هاتون باحال بود بازم تعریف کنید

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

دنیز

آدرس نظر
پنجشنبه ۳ فروردين ۹۶
۰۴:۲۵
گزارش تخلف

سلام دوستان عید مبارک

عالی بودین😚

چن روزپیش کلی دنبال متن خوب واسه تبریک عیدبودم بلاخره متن بلندبالایی روپیداش کردم وفرستادم واسه دوستم که کلا خستس اونم درجواب نامردی نکرد وجواب دادوفرمودhappy،،،،،،واقعاخسته نباشه مطمعنم متن روهم نخونده یه نوروز موروزی دیده وبس

....

یکی دوز پیش توپارکی منو داداشم دوچرخه گرفته بودیم تایمش که تموم شه داشتیم برمیگشتیم که تحویلشون بدیم به داداشم متذکرشدم که تیک اف نکشیا جلوشین زشته یچی میگن خیلی شیک داشتم میومدم اونجام که شلوووغ رسیدم ترمزگرفتم بیام پایین پاموگذاشتم زمین زانوم رفت تو اقا دوچرخه محکم خوردزمین خودمم افتادم روش خیلی ببببببدبوداون لحظه

.....

یه بارم قشنگ داشتم راه میرفتم فوضولی میکردم ببینم پسراتوکافی نت دارن چی سرچ میکنن صاف رفتم توشیشه یه آن نکشیدمحوشدم..

یه بارم داداش کوچیکم به هوای اینکه مانکنه دست کردتوجیب مرده مرده هم همینجوری داش نگامیکرد حالاماقش کردیم مونده بودیم چجوری بهش بگیم طرف ادمه مانکن نیس...

یه چن وقت پیشم حرم بودیم یه گله بیست نفری مردباهم داشتن ازجلوی ماردمیشدن میرفتن یهوداداشم ازپشت صدامون کردگفت اقا یه دیقه واستین ماوایستادیم ودورهم جم شدیم هیچ اونام واستادن اومدتوجمع وای غش کرده بودیم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

سوتی من افتضاحه

آدرس نظر
يكشنبه ۱۳ فروردين ۹۶
۰۰:۰۵
گزارش تخلف

خخخخ

تو باغ بودیم

من دختر هستم عشق دوچرخه ! عاااشق دوچرخه !

یه دوچرخه ی خراب اونجا بود یه دستی بهش کشیدن دادن بهم بازی کنم ولی اینم بگم صندلیش مشکل داشت !

کنار صندلیش از لبه ی کناری .یه پیچ بزرگ شبیه میخ بیرون زده بود 😓😓😓😓

... خلاصه دو سه روزی باهاش بازی کردم تا این که ...

چشمتون روز بد نبینه روز آخری جو گیر شدم خواستم جلو کلی فامیل شامل دایی و پسر دایی و دامادمون و خیلیای دیگه ...که اونجا نشسته بودن مانور بیام 😂😂که...

آقا نمیگم 😢😢😢

یه دور گرد زدم جلوشون بعد همونجا

خوردم زمین صدا اومد ژرررررر..

حدس بزن چی شد ....بعد میخواستم بلند شم اون پیچه فرو رفته بود کنار پامو زخم کرده بود گیر کرده بود به شلوارم نمیتونستم بلند شم خخخخ میگفتم مامان 😢😢دوزاریش نمی افتاد میگفت بلند شو میگفتم مامان...😓😓میگفت بلند شو 😐😐😐😐

مردا صحنه رو ترک کردن بیچاره ها ولی غش کرده بودم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم

بعدش افسردگی گرفتم 😦😦😦😦😦

تابستان ۹۵

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

محمد

آدرس نظر
دوشنبه ۱۴ فروردين ۹۶
۱۴:۳۲
گزارش تخلف

مادربزگم سال 94 آخراش فوت کرد و پدربزرکم سال 95

هفت سال از دوتا مراقبت میکردم با اینکه بیست سالمه

سوتیم این بود که کمترگریه کردم واسه پدربزرگم

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

اپل استور

آدرس نظر
يكشنبه ۳۰ مهر ۹۶
۱۸:۳۵
گزارش تخلف

عالیییییی

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

مریم

آدرس نظر
سه شنبه ۳ ارديبهشت ۹۸
۱۶:۲۵
گزارش تخلف

به مهندس

واااای موردم از خنده😆😅😂

عاالی بود😅😅😆😆

واقعا موهای استاد سیخ شد؟؟؟

😅😅😅😅

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

اگر اطلاعات بیشتری در این مورد می خواهید، با ↓گوگل↓ در خانواده برتر جستجو کنید
نظر شما تائید یا ماندگار خواهد شد اگر عاری از توهین، تحقیر، تهمت، تمسخر، شایعه پراکنی و نظرات گمراه کننده باشد - لطفا در مورد موضوع اصلی پست نظر دهید - برای مطالعه سایر شرایط تائید نظر، از صفحه "قوانین تائید نظرات کاربران در خانواده برتر" بازدید بفرمائید.

اعتراض به عدم تائید یا سانسور شدن نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

مطالب پیشنهادی از بایگانی خانواده برتر برای آشنایی در مورد نحوه ی نظر دادن و تائید آن ها

دسترسی سریع
جدیدترین نظرات برو بالا (گوشی)

به وبلاگ خانواده برتر خوش آمدید.
ویژگی های اصلی خانواده برتر:
1 - می توانید با هویتی ناشناس، در مورد مسائل مربوط به ازدواج، مدیریت خانواده و ... سوالات خود را مطرح کرده و از سایر کاربران مشورت بگیرید.
2 - سایر کاربران راهی برای ارتباط گرفتن در خارج از وبلاگ با شما ندارند، مگر این که خودتان بخواهید، بنابراین بدون نگرانی از بابت افشای شماره تماس، آی دی، ایمیل و ...، می توانید در بحث ها شرکت کنید و به دیگران مشورت بدهید.
3 - اگر خود را مصلح اجتماعی می دانید، می توانید با توجه به قوانین وبلاگ، مطالبی که خودتان نویسنده ی آن ها باشید را در پست های مستقل ارسال کنید.
4 - در خانواده برتر به طور رسمی افرادی تحت عنوان پزشک، مشاور، وکیل و ... نداریم، بنابراین پاسخ هایی که در وبلاگ خانواده برتر ارائه می شوند "جنبه مشورتی" دارند نه "مشاوره" . برای دریافت مشاوره به افراد متخصص مراجعه فرمائید.
5 - مطالبی که در خانواده برتر منتشر می شوند تنها جنبه اطلاع رسانی دارند و شما نمی توانید از آن ها به عنوان درمان و ... استفاده کنید. بنابراین قبل از اجرای آنها در زندگی، تصمیمات نهایی خود را با افرادی مورد اعتماد در میان بگذارید . شرعا و قانونا ، مسئولیت آسیب های وارده به خاطر عدم اجرای این توصیه بر عهده ی خود شخص خواهد بود .
---------------------------
حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی، نخست، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است.
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان، واگذار تا در آن نقادی کرده، بهترین را برگزینند؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است.

دنبال کنید. دسترسی سریع برو بالا

لینکدونی

دسترسی سریع برو بالا

جدیدترین نظرات تائید شده

۲۶ آبان ۰۳، ۱۰:۲۴ - نویسنده: reyhane
موضوع هرچی میخواید بزارید سلام دوستان من دخترم و ۱۸ سالمه حقیقتش من یه مشکل خیلی بزرگ دارم که اونم مازوخیسم و ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۲ آبان ۰۳، ۰۸:۰۹ - نویسنده: گل گندم
سلام خدمتتون. من چندسالی هست ازدواج کردم که بعدازدواج بوسیله ارتباط شوهرم بادوست صمیمیش ارتباط خانوادگی هم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۱۴ آبان ۰۳، ۱۳:۳۹ - نویسنده: حسین
سلام محیط جدید اصلا جالب نیست من با شماره نتونستم عضو شم تا سوال بزارم ایمیل میخواست ایمیل من هم قبول نکرد باگ داره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۱ آبان ۰۳، ۰۴:۰۰ - نویسنده: زهرا
سلام دوستان وقتتون بخیر ممنون میشم متن من بخونید و حرفی لازمه بگید دوستان من با یه اقا پسر از فامیل که در ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۲ مهر ۰۳، ۱۵:۲۱ - نویسنده: دختر ناتوان
من یک دختر دوازده سالم حدود دو ماه عاشق آرین سلیمی شدم مامانم گفت که چرا نباید عاشقش باشم منم پذیرفتم ولی هر ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۰ مهر ۰۳، ۰۲:۲۵ - نویسنده: عجب صبری خدا دارد
یه روزی اومدم اینجا یه متن دلتنگی گذاشتم یه بی معرفت یه هرزه یه بی ..... نمی‌دونم واقعا چی بگیم که لایقش ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه دلنوشته های خانواده برتری ها - 2) تعداد نظرات پست (۴۰۹) - (۱۶۴۵۶ بازدید توسط ۱۰۴۷۵ نفر)
۲ مهر ۰۳، ۰۷:۴۳ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
و‌همچنین آقای ناصردولت آبادی وپسرشون آشیخ جعفرروچطور؟؟میشناسید یاراه ارتباطی باهاشون سراغ دارید؟یاکسیو میشناسیدکه‌بتونه دراین زمینه کمکم کنه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۹ شهریور ۰۳، ۰۹:۰۵ - نویسنده: هلی
چطوری مشکلمو بیان کنم و مشاوره های دوستان رو ببینم؟ زدین بخش نظرات و ارسال سوال ولی وقتی میزنم روش چیز مفیدی ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱۶ شهریور ۰۳، ۰۲:۴۶ - نویسنده: ملورین. جعفری
سلام من نسبت به مرد ها به شدت تنفر دارم من وقتی ۱۷ سالم بود یک مردی با هزار تا التماس با من اوکی شد ، همون ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۹ شهریور ۰۳، ۱۳:۱۹ - نویسنده: پرینازم ...
سلام آقای نجفی بزرگوار امیدوارم که حالتون خوب باشه. من قبلاً یه کامنتی می‌دیدم شخصی می‌گفت کاربر قدیمی هستم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۵ مرداد ۰۳، ۰۰:۳۰ - نویسنده: سمانه
سلام من ۳۴ سالمه یه خواستگاری دارم که ۴ ماه باهاش رفت و امد کردم ولی من هیچ حسی به ایشون پیدا نکردم، علی رغم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۴ مرداد ۰۳، ۰۷:۳۲ - نویسنده: Shirin
سلام وقتتون بخیر آقای نجفی یعنی این وبلاگ دیگه هیچ وقت به روال سابق برنمی گرده ؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۷ مرداد ۰۳، ۲۲:۵۲ - نویسنده: لیلی
سلام‌. ساقی جانِ اهل شیراز اگر هنوز به اینجا سر می زنی بگو تا یه راه ارتباطی بدم. دلم برایت تنگ شده:)

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۱۶ مرداد ۰۳، ۲۳:۴۶ - نویسنده: ریحان ...
سلام. امروز هفتمین سالگرد آیدا بود . آیدای عزیزم روحت شاد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (متاسفانه خانم آیدا ( پاسخ دهنده به سوالات پزشکی) رو از دست دادیم) تعداد نظرات پست (۱۳۲) - (۱۲۶۰۸ بازدید توسط ۸۹۲۸ نفر)
۸ مرداد ۰۳، ۰۰:۵۴ - نویسنده: مونا
سلام به نظرم رزبلاگ خیلی بهتره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۶ مرداد ۰۳، ۱۸:۱۵ - نویسنده: مروان الشقب
چقدر اینجا سوت وکور شده....

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه شخصی مروان الشقب) تعداد نظرات پست (۱۹۵) - (۸۵۳۲ بازدید توسط ۵۴۳۵ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۱۴:۴۱ - نویسنده: آرام
سلام وقت بخیر. تاییدیه فعالیت من در وبلاگ انجام شده؟ چون پیامی نیومده برایم و چطور باید با عضویتم وارد بشوم

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۱۱:۳۳ - نویسنده: سلام
به سوسن ۶۶ وقتی می خوای کد امنیتی رو بزنی صفحه کلید رو انگلیسی کن

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱ مرداد ۰۳، ۰۰:۱۲ - نویسنده: سوسن۶۶
سلام میشه لطفا کدامنیتی وبلاگ جدید رو موقعی که میخوایم نظر بدیم ورش دارین اصلا نمیتونم کامنت بزار گوشیم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۸:۱۱ - نویسنده: علی
سلام خسته نباشید من برگه معافیت تحصیلی رو برا گزینش درجه داری پرینت گرفتم شب اش رفتم پایگاه اونجا گم کردم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۱:۳۸ - نویسنده: ونوس
ممنونم آقای نجفی دیدم آدرس جدید و اصلا خوب نبود خوشم نیومد اینجا مگه چش بود آدم سرگیجه میگیره چشم نواز ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۰:۱۸ - نویسنده: هدی
در ادامه سوالم با توجه به پاسختون ، چطوری باید متوجه بشم که همسرم نظرش در مورد ** ***** چیه چون نمی تونم در ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۰ تیر ۰۳، ۰۰:۰۷ - نویسنده: یاسمن
سلام خسته نباشید من خانواده ام اهل نماز و روزه و خیلی با ایمان هستن ولی چادری نیستند (حجابشون کامله) و نسبت ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۱۹ تیر ۰۳، ۰۰:۱۳ - نویسنده: هدی
سلام خسته نباشین یه سوال کوچیک دارم پسرای مذهبی و اهل هیئت و... ****** ** ******* رو مکروه یا کلا اشتباه می دونن و ازش اجتناب می کنن؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۱۸ تیر ۰۳، ۰۳:۲۲ - نویسنده: نچ
سایت جدید افتضاحه. مهم تریناش: با موبایل لیست کامنت های جدید نمیاد . درحالیکه‌ قالب قبلی ینی اینجا میاد پست ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۶ تیر ۰۳، ۱۰:۴۸ - نویسنده: ونوس
آقای نجفی سلام دقیقا کی شروع میکنید چرا اینجا خاموش شده اینقدر حوصله ندارید بهتر نیست کلا جمع بشه اگر نه خب یه کار ی بکنید دیگه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۱ تیر ۰۳، ۱۷:۴۷ - نویسنده: فاطمه رحمانی
سلام. من بخاطر شرایط خاص و معلولیتی که در دستها دارم، در دستهام با محدودیت حرکتی مواجه هستم و همیشه دنبال ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چکار کنم که چادرم ثابت بمونه و عقب نره؟) تعداد نظرات پست (۴۹) - (۴۱۵۱۲ بازدید توسط ۳۱۶۲۵ نفر)
۹ تیر ۰۳، ۰۰:۵۵ - نویسنده: خاویار
لطفا وبلاگ برگردونید به حالت قبل توروخدا اونجوری خیلی بهتر بود

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۳ تیر ۰۳، ۲۲:۵۶ - نویسنده: ناشناس
نجفی با اینجا چیکار کردی ؟ اینجا یه زمانی خیلی پربازدید بود... نمی بینی چه سوت و کور شده ! همه چی رو برگردون به سیاق سابق

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۱۷:۰۹ - نویسنده: رها
ب نظرم ادامه نده این وبلاگ دیگه بازدیدی نداره با وجود این همه شبکه های اجتماعی در همون زمام مورد توجه بود

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۱۱:۴۳ - نویسنده: ریحانه
ما تازه عروسی کردیم البته یه ساله عقدیم. همسرم خیلی پسر خوبیه. کاری و مهربون هست و قیافشم خوبه. ولی همش ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۳۱ خرداد ۰۳، ۰۹:۰۰ - نویسنده: سمانه
سلام. ببخشید سوال من درباره موضوعات سایت شما نیست در واقع من کمک میخوام چند ساله دارم تلاش می‌کنم هیچکسی کمکم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۷ خرداد ۰۳، ۲۰:۰۲ - نویسنده: njj jbh
در رابطه با نظر بالا گوش دادن به آهنگ هم سود داره هم ضرر(تاثیرش روی ضربان قلب و آسیب به گوش و...)اگه خواستید ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چرا در درس خوندن، از تلاش هام نتیجه نمی گیرم؟) تعداد نظرات پست (۳) - (۲۰۳۱ بازدید توسط ۱۵۴۸ نفر)
۲۶ خرداد ۰۳، ۲۳:۲۳ - نویسنده: ریحان ...
سلام.تو‌گوگل این‌سوالو‌سرچ‌کردم. اومدم‌‌اینجا،کامنتا رو خوندم،تا اینکه دیدم ریحان‌‌نامی که احتمالا خودم‌بودم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (شده که جرأت نکنید از دختر مورد علاقه تون خواستگاری کنید) تعداد نظرات پست (۲۵) - (۳۹۱۶ بازدید توسط ۳۱۱۶ نفر)
۲۶ خرداد ۰۳، ۱۳:۱۱ - نویسنده: mammad
اونقدر فضاهای آزاد برای شیر نظر و عقیده هست که بنظرم شماها پولتون رو اینجور دور نریزید بهتره

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۵ خرداد ۰۳، ۲۰:۲۷ - نویسنده: کاردان
لطفا معرف ازدواج دایم غیر سودجو و خیر واقعی معرف کنید جهت اقایی ۲۴ ساله و از هر لحاظ مناسب / دختر خانم مومن ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۵ خرداد ۰۳، ۱۷:۱۲ - نویسنده: حامد
نجفی جون میون کلامت یه سوال داشتم تاپیک یه خانوک بچد عنوانشو یادم نیست میگفت شوهرم برام لباس و اینا نمیخره ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۲ خرداد ۰۳، ۱۳:۲۷ - نویسنده: 💖💖🤍
ببخشیدمیشه پستهاییکه کاربرسارمین توشون کامنت گذاشتن رو بزاریدلینکشونو

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۲ خرداد ۰۳، ۰۷:۱۶ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
https://khbartar.blog.ir/post/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D9%85%D8%A...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۰ خرداد ۰۳، ۱۳:۲۴ - نویسنده: دخترماه‌پیشونی
سلام جناب آقای نجفی خداقوت ببخشیدامکانش هست اون پست هایی که من توشون نظردادم روبرام بزارید لینکشونوبتونم ببینم

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱۷ خرداد ۰۳، ۰۲:۰۱ - نویسنده: شوکولات #
ممنونم ازتون خیلی لطف کردین و اینکه میخواستم بدونم میتونم عضویت در بیان رو کامل حذف کنم؟اگه آره چطور؟میشه راهنمایی کنید لطفا

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱۶ خرداد ۰۳، ۰۰:۳۲ - نویسنده: شوکولات #
سلام آقای نجفی میشه لطف کنید کل نظرات بنده رو با نام کاربری شوکولات # پاک کنید؟ شوکولات #

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱۵ خرداد ۰۳، ۱۵:۰۷ - نویسنده: یونگیی مری می
نیعععع بستگییی دارههه ممکنه بعضی تایپای شخصیتی که درونگران بهتره با دذونگراها باشن ولی از نظر کارشناسای mbti ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (آدم درونگرا صرفا باید با آدم درونگرا باشه؟) تعداد نظرات پست (۱۵۹) - (۱۷۴۵۷ بازدید توسط ۷۹۱۱ نفر)
۱۱ خرداد ۰۳، ۲۳:۳۶ - نویسنده: یونگیی مری می
به زیبا فکر کنم جده بهت خیلی بیاد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چه مدل چادری بهم میاد ؟) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۱۵۰۳۵ بازدید توسط ۱۱۴۷۶ نفر)
۱۱ خرداد ۰۳، ۲۳:۳۴ - نویسنده: یونگیی مری می
به نظر من چادر حسنا بزنی عالیییه

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (چه مدل چادری بهم میاد ؟) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۱۵۰۳۵ بازدید توسط ۱۱۴۷۶ نفر)
۶ خرداد ۰۳، ۰۲:۴۹ - نویسنده: محمد حسین مصطفوی
بعد از تقریبا یک دهه دوباره در وبلاگ آنلاین شدم و اولین نظرم میدم ، بنظرم به لحاظ مسائل امنیتی و ایضاً ف ی ل ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۳ خرداد ۰۳، ۱۵:۲۰ - نویسنده: فاطمه رحمانی
سلام. من برای فصل گرم چادر جلابیب رو می پسندم. چون به علت اینکه هم جلو بسته هست و هم روی سر کاپ داره و هم ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (کدوم مدل چادر بهترینه ؟) تعداد نظرات پست (۱۵۶) - (۸۸۹۵۰ بازدید توسط ۶۶۴۶۹ نفر)
۲ خرداد ۰۳، ۱۵:۱۳ - نویسنده: Changiz
به زهرا واقعا فک میکنی اثر داره کارات!؟ خسته نکن خودتو ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲ خرداد ۰۳، ۱۵:۱۰ - نویسنده: Changiz
خوشم نیومد ... نمیشه فهمید کی نظرمون تایید میشه چرته

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۸ ارديبهشت ۰۳، ۰۱:۵۰ - نویسنده: Angel girl
قالب وبلاگ جدید افتضاحه کاش میشد همینجا رو ادامه داد

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۷ ارديبهشت ۰۳، ۲۱:۰۱ - نویسنده: jafar salimi
سلام آقای نجفی بابت کد خیلی ممنونم موفق باشید

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۲۳ ارديبهشت ۰۳، ۱۰:۰۸ - نویسنده: زهرا
با سلام . میخواستم دوستان تجربیاتشون راجع به دیسک گردن بنویسن . من دیسک گردن شدید دارم . دکتر گفت سنت پایینه ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۲۲ ارديبهشت ۰۳، ۲۲:۰۵ - نویسنده: دنبال کننده خانواده برتر
با عرض سلام و خسته نباشید قالب سایت جدید اصلا شباهتی به اینجا نداره و حس خانواده برتر رو منتقل نمی کنه، اگه ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۲۰ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۰۸ - نویسنده: jafar salimi
سلام وقتتون بخیر شما قسمت بالایی هر مطلب یک باکس لینک مطالب تصادفی دارید اگر ممکن هست کد های باکس به من همب ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (ارتباط با مدیر (3)) تعداد نظرات پست (۳۵۹) - (۳۳۳۴۵ بازدید توسط ۲۲۱۱۵ نفر)
۱۸ ارديبهشت ۰۳، ۰۰:۱۲ - نویسنده: کاربر قدیمی ده ساله
سلام موافقم.. .. مخصوصا امکان ریپلای و پاسخ دهی بع کامنت ، بهترین راه برای رفع به حاشیه بردن پست ها بود ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۶ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۳۲ - نویسنده: مهندس منطقی به آقای نجفی
سلام ارادت؛ به نظر من بهترین کار ممکن را کردید. همه واقعا باید بتونن بدون محدودیت و به راحت ترین شکل ممکن ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۴ ارديبهشت ۰۳، ۱۰:۰۷ - نویسنده: لیلی
خوبه من دوست دارم سوال بپرسم ولی خب عضویت سوال کننده نبود راحت تر بود ،اگه عضو نباشه مگه چ اشکالی پیش میاد؟

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۷:۴۶ - نویسنده: سهیل
سلام زیاد با گزینه امتیاز دهی به نظرات موافق نیستم چون باعث میشه عده ای بر اساس تعصب قبلی امتیاز بدن یه حالت ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (نظرسنجی در مورد ادامه فعالیت خانواده برتر در فضای جدید) تعداد نظرات پست (۲۲) - (۶۸۱۲ بازدید توسط ۵۰۱۴ نفر)
۱۱ ارديبهشت ۰۳، ۰۹:۵۴ - نویسنده: هانیه
معلم ... خیلی سبک و سنگین کردم چی بنویسم ،از یه طرف چهره ی بعضی از معلمای دوران تحصیلیم جلوی چشمم بود ، ...

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)
۱۰ ارديبهشت ۰۳، ۲۳:۰۰ - نویسنده: کارزان
سلام دوستان و آقای نجفی میبینم هنوز سایت به فرمت قبلی بر نگشته؟ به هر حال زنده باشید

خواندن ادامۀ این نظر در پست : (صفحه درخواست و ارسال مطلب، بیان مشکلات، دغدغه ها و ...) تعداد نظرات پست (۲۲۹) - (۲۲۶۶۵ بازدید توسط ۱۵۱۹۳ نفر)

دسترسی سریع برو بالا

برو بالا