سلام

من دختری ۲۲‌ ساله و دانشجو در شهر دیگری هستم و توی خوابگاه با یک سری از همکلاسی هام زندگی می کنم. من هوش اجتماعی EQ پایینی دارم و این یه سری مشکلات برام بوجود آورده من آرومم و اکثر مواقع حاضر جوابی نمی کنم و طعنه کنایه رو یا خیلی دیر می گیرم یا اگر متوجه بشم نمی‌دونم چی جواب بدم گاهی هم می تونم جواب بدم ولی چون طرف دوستمه میگم اون منو ناراحت می کنه ولی من دلم نمیاد ناراحتش کنم و جواب بی ادبی یا تیکه شو نمی دم مگر اینکه دیگه تحملم تموم بشه و خیلی شدید باشه که در اون صورت واکنش بدی نشون میدم. 

فکر می کنم همین باعث شده آدم ها بعد از شناختن من کم کم گستاخ بشن و به خودشون اجازه بدن هرجور می خوان از ظاهر و رفتارم ایراد بگیرن و با هر لحنی باهام صحبت کنن. و به خاطر همین قضیه جرات نمی کنم باکسی صمیمی بشم چون به زودی می‌فهمن من چقدر بی شیله پیله و شل و ولم و اون ها هم پر رو بشن به مرور.

یه مشکل دیگه م اینه گاهی اوقات حواسم پرت میشه سوتی های کلامی میدم یا چیزی رو فراموش می کنم ولی شدید نیست یعنی مثلا شاید هر یکی دو هفته یه دونه سوتی بدم یا یه گیج بازی واقعاً خفیف در بیارم مثلا‌ یک بار شعله ی‌ زیر قابلمه مو زیاد کرده بودم و دسته اش ذوب شد :)

مشکلم اینه که الآن بعد از یک سال معاشرت با این ۵ نفر هم اتاقی ( و همچنین همکلاسی ) اون ها همه شون به من به چشم یک آدم گیج و اسکل و نابالغ که نمی دونه چه جوری کاری رو انجام بده یا چه زمانی چه حرفی بزنه نگاه می کنن و باهام بدرفتاری می کنن و برای هیچی هم روم حساب باز نمی کنن.

ترم های اول بهم می گفتند تو واقعاً باهوشی درس نمیخونی ولی معدلت بالا میشه ولی الآن به چشم خنگ ترین و ابله ترین دختر دانشگاه به من نگاه می کنن .

مثلا یه بار تو بیمارستان اشتباهی به یکی از آقایون پرستار توی بخش که مسن بود گفتم حاج آقا که با مهربونی ازم خواستن فامیلشون رو بگم و گفتن شبیه حاج آقاها نیستن و منم عذرخواهی کردم. 

بعدش اومدم این قضیه رو به عنوان سوتی فان برای مثلا دوستانم تعریف کنم و یکی دوتاشون روشون رو کردن اون رو  پوزخند زدن و یکیشونم با لحن خیلی بد و عصبی بهم گفت میتونستی بهش فقط بگی جناب! ببین، بگو جناب!

یا یک بار می خواستم یکی از دانشجوهای مسئول سالن رو توی سالن همایش صدا بزنم و چون فامیل شون رو نمی‌دونستم بلند صداشون زدم آقای سبزپوش، و همون دوستانم به شدت خجالت زده شدن از این طرز صدا زدنم و گفتن کارم بچگونه بوده و کلی هم سرزنشم کردن و خندیدن بهم . چند نفر توی سالن هم خندیدن.

از سوتی های عملی ام هم یکیش اینه که یک بار توی بخش آمپول شکستم و انگشتم کمی زخم شد ، بار دوم که اومدم آمپول بشکنم‌ با خودم گفتم با کاغذ سرنگ بگیرمش که دوباره انگشتم زخم نشه ولی باز هم همونجاش زخم شد . و وقتی رفتم انگشتم رو بشورم دوستم دید و با لحن ناجوری بهم گفت خب مگه تو نمی دونی که نباید دوباره مثل سری قبل بشکنی؟!! گفتم مثل‌ سری قبلی نشکستم با کاغذش گرفتم ولی باز هم شد دیگه

بدترین سوتی کلامی اخیرم این بود که به  معاون مشاور آموزشی مون که باهاش کارآموزی داشتیم گفتم اساتید ما هر چند هفته یک بار چهارشنبه رو اجازه میدن کارآموزی نریم و برگردیم شهر خودمون. چون به حساب خودم می خواستم اون رو هم راضی کنم که بذاره اون چهارشنبه رو نریم کارآموزی. که باعث شد دوستانم خیلی عصبانی بشن چون بنظرشون اون شخص می‌رفت و به مشاور آموزشی مون می‌گفت اون قضیه رو . 

و ممکن بود مشاور بگه باید به جای تمام اون چهارشنبه ها جبرانی بریم یا حتی قضیه رو اون قدر بزرگ کردن که گفتن ممکنه کارآموزی ما رو بندازه به خاطر این موضوع! و با اینکه اون استاد گفت از نظر من مشکلی نداره و می تونید چهارشنبه نیاید و من با بچه ها همراه هستم و اینها ، اون ها همه شون از ترس، چهارشنبه رو رفتن ! و فقط من نرفتم. و البته هیچ اتفاقی هم نیفتاد و اون استاد هم چیزی رو به جایی منتقل نکرد خدا رو شکر. ولی اون ها به خاطر اون حرفی که زدم خیلی زیاد سرزنشم کردن و گفتن دیدی چه گندی زدی و حالا به خاطر تو ما کارآموزی میفتیم و من کلی غصه خوردم . ولی بخیر گذشت

من نسبت به اون ها شخصیتم بی خیال تر و ریلکس تره و خیلی مواقع هم شده سر یک سری مسائل نظر متفاوتی باهاشون داشتم و در نهایت اون ها به ایده ی من تره هم خورد نکردن ولی تهش به حرف من رسیدن. یک نمونه اینکه سر چه ساعتی با اتوبوس برگردیم شهر دانشگاه که من می‌گفتم دوساعت زودتر حرکت کنیم و اون ها می گفتند زوده و تو اسکلی می خوای اون موقع بری و بعد اون ها همه شون دیرتر راه افتادن و من تنهایی زودتر اومدم و دقیقه نودی با کلی ساک و ظاهر آشفته و گرسنه رسیدن دانشگاه در حالی که من رفتم خوابگاه ساکمو گذاشتم و یه چیزی هم خوردم و خودم رو مرتب کردم و بعد اومدم دانشگاه. و بعدش بهم گفتن تو خوب موقعی رسیدی . از این مثال ها هم زیاد اتفاق افتاده ولی نمی‌دونم چرا هیچ کدوم شون باعث نشد ذره ای به من هم ایمان بیارن.

من آنقدر ساده بودم قبلآ اگه سوتی هم می دادم خودم می رفتم باحالت فان براشون تعریف می کردم چون خودم هم حس بدی نسبت به سوتی هام آنچنان نداشتم ولی اون ها هر بار همینارو توی سرم می کوبیدن و مسخره یا سرزنشم می کردن جوری که الآن دیگه واقعاً دلم نمی‌خواد وقتی اون ها دورمن صحبت کنم . یکی شون که برگشت بهم گفت تو کلا دیگه حرف نزن

از این جور اتفاقات ساده زیاد میفته‌ برام و هر بار واکنش اون ها به من خیلی بده ولی بقیشون مثلا وسط راه گوشی شون رو جا بذارن کسی به روی اون ها اصلاً نمیاره و باهاشون بد رفتاری نمی شه که حس بد بگیرن یا سوزن فرو کنن توی سرم مریض که کل سرم حروم بشه و نشت بده و مجبور به تعویضش بشن کسی چیزی به اون ها نمیگه

ولی کوچکترین سوتی که من بدم دیده میشه و با سرزنش کردنم همراهه

حتی از ظاهرمم خیلی ایراد می گیرن اون اوایل خیلی ازم تعریف می کردن که خوشگلی و فلان ولی الآن فقط بدی های ظاهرمو می‌بینن من خب ریزجثه هستم ولی دو تا از همون دوستانم که همقد من ۱۶۰-۱۵۹ هستن همه ش بهم میگن کوچولو و من ناراحت نمی‌شدم و چیزی نمی‌گفتم تا اینکه آخرین بار بهم گفتن اون پسره توی کلاس که از همه قد کوتاه تره ( زیر ۱۶۰ ) خیلی به تو میاد مخصوصاً جثه اش! و دوتایی با هم بهم خندیدن! تعجب من از اینجا بود که اون پسره همقد اون ها هم بود و اینکه یکی از بچه هامون اصلاً ۱۵۵عه ولی چنین چیزی رو به من برداشتن گفتن و نه حتی به اون هر چند به اون هم نباید بگن! منم می شد بهشون بگم اون پسره به شما هم میاد و اینها ولی خب می‌دونستم ناراحت میشن‌ پس چیزی نگفتم بهشون.

نمی‌دونم واقعاً مشکل از منه یا اون ها ؟ من تو دبیرستان اصلاً مشکلات این جوری نداشتم با دوستانم. حتی تو جمع های دیگه هیچکس باهام این قدر بد برخورد نمی کنه . با آدم های دیگه خیلی حس بهتری دارم به خودم تا وقتی با این ۵ نفرم . خیلی اعتماد به نفسم از وقتی وارد دانشگاه شدم داره خورد میشه. حس می کنم به هیچ دردی نمی خورم و اینکه خوش صحبتی و حاضرجوابی هم بلد نیستم و اکثرا قاطع نیستم ( نه اینکه نتونم فقط حس می کنم بقیه خوش شون نمیاد و خودم هم اعتمادبه‌نفس قاطع بودن رو ندارم) و  خیلی ناراحتم کرده و حس می کنم دلیل اصلی رفتارهای نادرست دیگران با من ریشه اش به همین بر می گرده .خیلی ناراحت میشم وقتی با لحن بد بهم چیزی رو گوشزد می کنن انگار که خودم عقلم نمی‌رسه... میشه کمکم کنید؟چه کار کنم که دیگه اون ها باهام این طور رفتار نکنن دیگه واقعاً دارم خسته میشم از این شرایط🥺



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)