دختر غصه دارد، پسر ناله می کند ،پدر مادر ما هم دل داریم و در این محل هیچ کدخدایی نیست .
روزها چقدر سریع پشت سر هم می گذرند. چقدر داریم دور می شویم از خوشی ها و ناخوشی های دوران کودکی. چقدر زود گذشت بازی های سرخوشانه ی کودکی هایمان
دختر:من مادر می شوم، پسر:من هم پدر،یکی دیگر از دخترها دستش را بلند می کرد و می گفت: من هم بچه! کم کم توجه بچه های دیگر به این بازی جلب می شد. هر کدام نقشی را بر عهده می گرفتیم و لحظات را شاد سپری می کردیم. یادش بخیر!نه غل و غشی بود و نه سنگ های کوه شده ی جلوی پایمان،همه چیز ساده بود.هیچ کسی سخت نمی گرفت و چه خوب خوش می گذشت و چه آسوده بود افکارمان .
غصه؟؟نه. فکر نمیکنم. جایی نداشت،اما امان از گذر روزها،ای کاش هیچ وقت آرزو نمی کردیم بزرگ شویم. ای کاش دغدغه هایمان همان دغدغه های خاص کودکیمان بود، روز ها ناجوانمردانه سبقت گرفتند و گذشتند،و ما هم خیلی فاصله گرفتیم.
از سادگی های بازی های کودکانمان حتـی! بزرگ و بزرگ و بزرگتر شدیم درگیر درس و مشق و آینده...
خیلی ها دارند نفس کم می آورند. خیلی ها دارند کم کم نا امید می شوند... خیلی ها امــا مشتاقانه امّید به آینده دارند. درس درس درس،تئوری پشت تئوری،راستی چقدر با کاربردهای خوانده هایمان عملا دست و پنجه نرم می کنیم؟
بزرگ و بزرگتر می شویم عقلمان را امّا نمی دانم.افکار و باورهایمان را امّا نمی دانم. برای برنامه ریزی های زندگیمان هم حرفی برای گفتن، نه ندارم! روزها ناجوانمردانه از پس و پیش هم می گذرند و کار من هنوز لنگ ست . غصه؟نا امیدی؟ شکست؟ دارد حال و روز لحظه هایم . امّید اما ،بیرمق می زند.
می گویند پایان شبه سیه سپیدست...یا بعد از هر سختی آسانی.راستی چقدر باورشان داریم؟فقط می گوییم؟؟
ایکاش پدر بزرگ هنوز هم اینجا بود تا دستانش را روی زانو می گذاشت و "یا علی"گویان بر می خاست . کجایند آن کد خداهای زندگی؟ کجایند آن مسئولان مسئول؟ کجایند تا باور هایمان را زنده کنند تا با حضورشان دلمان قرص تر شود؟کجایند تا برای حل مشکلاتمان ریش گرو بگذارند؟؟
ما کودکی را خیلی سریع رد کردیم تا چشم بر هم گذاشتیم هم جوان شدیم. و من می ترسم از اینکه جوانی هم قالـم بگذارد!نکند برود و نفهمم رفتنش را... می گویند سن ازدواج دارد روز به روز بالاتر می رود.می گویند تا جوانی، جوانی کن . ریش سفید ها امّا می گویند نگذار حسرتی به دلت بماند از لحظاتت خــوب استفاده کن .خیلی از ما جدیدا حداقل 12 سال درس می خوانیم ولی فقط می خوانیم .
کمتر کسی اما حواسش به کاربردی یاد گرفتن است...امتحان که تمام شد کوچه های مدرسه ها نگاه کردنی ست. یا از حیاط مدرسه دود بر خواسته یا برگه های کتاب ها پاره پاره شده اند!!!چرا نوجوانها "دیگر" حال دلشان خوش نیست؟
یادش بخیر دوران دبیرستانمان،سال آخر یک چیز دیگری بود...عزممان جزم تر می
شد. خوب تر :) درس می خواندیم شاید چون می خواستیم دستمان را دراز کنیم و
رویاهایمان را بگیریم،هر کسی رویایی داشت یکی در آرزوی روپوش سفید ،یکی
خواهان کلاه ایمنی و یکی هم در آرزوی چکشی برای کوباندن روی میز . درس می خوانیم خوب یا بدش را باید دقیق تر بسنجم ، امــا می خوانیم .
جوانتر که می شوی حباب آرزوهایت که بزرگتر می شود حرف از اجتماع که به میان می آید وقتی درگیر رویای شیرین سر و همسر می شوی وقتی دلت غنج می رود برای تاتی تاتی کردن های بچه ات، امـــا یک هـو تلخ می شود کامت .
شیطان قهقه می زند ،پای می کوبد، دست می زند ،نا امیدی پخش می کند حسرت می خوری بغض می کنی و غم در نگاهت لانه می کند . شیطان کارش را خوب بلدست. ناامیدی دارد موفق می شود.تا زانو زدن به زمینت راهی نمانده...
می گویند سن ازدواج دارد بالا می رود...خیلی بالا ...یک هو می شنوی فلانی از فرط غصه در کار خدا دخالت می کند و مرگ می خرد برای خودش!
قدیم تر ها که بود می گفتند باید خوب دقت می کردی.مگر نمی دانی اخبار را یک بار می گویند و تو یادت می ماند دقیق تر شوی، حواس جمع تر شوی ،دست به خیری آن موقع ها خیلی بیشتر بود
الان اخبار را هر لحظه می توانی دنبال کنی، بشنوی، خیلی تکرارش می کنند بیحوصله می شوی هر لحظه اراده کنی اخبارگو آماده ی تکرار کردن ست.بیخیالی سراغت می آید.امار می گوید: سن ازدواج بالا رفته ،رکود دامن گیر شده ،حال دل خیلی ها خوش نیست...تا حالا شده چرایش را دقیقا موشکافی کنی؟
پسر می نالد دختر غصه دارد حق هم دارند خیلی هایشان می گویند ماهم دل داریم . خودتان را یادتان نمی آید؟ولی خیلی از پدر و مادر ها سکوت می کنند ،بچه راست می گوید حرف راست هم جواب؟ نه ندارد.
آن موقع پیشرفت علوم مثل حالا اینقدر زیاد نبود.سادگی و قناعت کلاس کاری اش بالا بود تلاش و پشتکار پله تا ثریا می زند آن موقع لب ها خندان تر بود . سن ازدواج بالا رفته، رکود دامن گیر شده ،حال دل خیلی ها خوش نیست . پسر می نالد دختر غصه دارد...ما همه مقصریم!!
اخبار گو حوصله ام را سر می برد مدام تکرار می کند رکود دامن گیر شده و... پسر می نالد دختر غصه دارد...پدر مادر ما هم دل داریم. ولی هیچ کسی جوابگو نیست انگاری...
سادگی آن دوران کجا رفته؟ تلاش و پشتکار از کدام حوالی گذشته؟ پدر مادر ما هم دل داریم....دختر غصه دارد پسر می نالد و باز اخبار گو تکرار می کند... و باز حوصله ی سر رفته ی من... پدر ،مادر ،ما هم ،دل داریم!
سال اسب خیلی وقته که گذشته اما شاهزاده ی سوار بر اسب خیلی ها ،هنوز نیامده ،ما همه مقصریم!
پسر :می نالد...دلم سر و همسر می خواهد عشق می خواهد دلم میوه ی عشق می خواهد اما نمی شود.چرا؟ کار و پول آقا جان ..کو؟دیدی سلام مرا هم برسان
دختر:غصه دارد ...دلم یار می خواهد ..یک تکیه گاه می خواهد دلم گفتن مامان بابا امد می خواهد اما نمی شود.چرا؟چون کسی نیست!
قدیم تر ها که بود پسرها همه فن حریف بودند هم مکانیکی می دانستند هم الکتریکی و هم خیلی چیزهای دیگر... نه اینکه از همان اولش بلد بوده باشند ها نه فکر نمی کنم. اما وقت می گذاشتند تلاش می کردند از همان کوچکیشان از همان بدو ورودشان به نوجوانی در ذل گرمای تابستان عرق می ریختند و از نا استادی استاد می شدند..صبر تلاش و تحمل را در کار معنی می کردند...و دست آخر برای خودشان کاری میساختند
قدیم تر ها که بود مادر ها دختر ها را در متن زندگی قرار می دادند مهارت های اولیه و لازم را برای مدیریت خانه اینگونه می آموختند. با پستی و بلندی غم و شادی دارایی وگاه نداری زندگی روبه رو می شدند و با همین آموخته ها بود که " مدیریت بحران" یاد می گرفتند .
حال دل بیشتر خانه ها خوش بود. دختر ها دختر بابا بودند اما در کنار مادر چم و خم زندگی را هم خوب می آموختند استاد تجربه شده بودند شاید به همین دلیل ستون خانه بودند، استوار و محکم و در عین حال آرامش دهنده. پسر ها هم واقعا برای آموختن و کسب حرفه تلاش می کردند مرد عمل بودند.مثل کوه بودند برای خوشان.
شاید جوان های آن موقع به همین خاطر سریع خم به ابرو نمی آوردند و دلشان به هم قرص بود.و زندگی هایشان خیلی بیشتر از حالا پایدار
قدیمی تر ها از هـیـچ هـمـه چیز ساختن را خوب می دانستند.
اما امروزی ها درست در وسط ناز و نعمت تکنولوژی و فناوری علوم هستند اما زیاد دلشان خوش نیست.این را من نمی گویم آمار و ارقام بالا رفته ی سن ازدواج می گوید. راستی ما امروزی ها چقدر دلمان خوش است؟؟
طیف غالب امروزی تر ها به زبان می گویند دوست داریم ازدواج کنیم اما خودت هم خوب می دانی خیلی هایشان می ترسند
شاید اضطراب مسئولیت پذیری باشد شاید نگرانی وضع معیشتی اقتصادی باشد...یا
شاید ترس از سلب ازادی یا شاید ترس مواجه شدن با شکست و جدایی .
در عصری زندگی می کنیم که هر لحظه به کمال رسیدن علم و تکنولوژی را شاهد هستیم...اما معیار هایمان افکار و باورهایمان علم و عملمان دقیقا چقدر به روز هستند و متعالی؟
شاید از جمله اصلی ترین مواردی که باعث می شود حال ازدواج روز به روز خراب و خراب تر شود نگرانی های اقتصادی ست کار است و شغل مناسب و درآمد حلالی که با تلاش فرد به دست می آید
بعضی ها دم از
بیکاری می زنند، بعضی ها هم کار دارند در این دسته بعضی ها راضی اند و
بعضیها هم قریب به اتفاق ناراضی.یک سری راضی ترین ها هم هستند که اگر
بخواهیم نیمه ی پر لیوان را نگاه کنیم (بدون بند پ :) )با امّید پیشنهادشان
این است تلاشتان را بیشتر و بیشتر کنید حتی اگر قرار باشد متحمل سختی راه
بشوید .
همین الان سریع یک عده جبهه می گیرند که مردیم از بس تلاش کردیم گشتیم نبود نگرد نیست . یک عده هم هستند که تلاششان ستودنی ست شاید برای استاد شدن در یک حرفه ای که خواسته باور و ایمان و هدفشان باشد...قابل احترامند ، چون با توجه به تجربه ی خیلی هایمان از مدک بگیر های لیسانسه به بالا .
اما خیلی از این من نوعی ها با توجه به مدرکمان یا کارشناس و متخصص نیستیم و آگاهی و دانش لازم را نداریم . یا به امید پشت میز نشینی شب را روز و روز را شب می کنیم ولی در این میان هستند کارآفرینان موفقی که از هیچ شروع کردند...
لطفا
کتمان نکنیم خیلی ها نه تنها برای خودشان بلکه برای عده ی دیگری کار
ساختند...در آمد حلال مهیا کردند...پس کار نشد ندارد ...اصلا شعار نیست
بلکه شعور ست :)
یک دسته هم هستند که واقعا کار و شغل مناسب را
دارند ولی نگرانند...نکند کم بیاورم نکند یک روز هیچ نداشته باشم.وااااای
اداره کردن یک زندگی خیلی سخت است...سرسام آقا جان سرسام قیمت ها را چه
کنم؟ نه نمی شود!
خیلی هایمان می نالیم...شاید بخاطر بی برنامگی هایمان ست یک جور عجیبی خودمان را گم کرده ایم انگاری مربی بالای سرمان نیست خارج گود می دویم و الکی الکی تلاشمان را وقف چیزهای بیهوده می کنیم.کمتر کسی جلوی راهمان را می گیرد و فرمان ایست می دهد برای دمی اسوده نفس کشیدن بابت خستگی راه .
راهنماهای زندگیمان خیلی کم شده اند و خودمان همچنان در گروه بیخیال ها عضویم. باید خودم برای خودم ریش سفیدی کنم.باید راه آمده را از نو بازنگری کنم با عقلم چاره بیاندیشم تا راه پیش رویم را دقیق تر مشخص کنم .
ازدواج منچ بازی کردن که نیست یک دفعه ببینی وسط ماجرایی و نزدیکست از نرده پایین بیایی...حرف یک عمر زندگی ست آن هم مشترکش، که همکاری کردن در آن حرف اول را می زند.هم پاشدن می خواهد مسئول شدن می خواهد وفادار ماندن و در شادی و غم همراه بودن را خواستارست
پس باید اول خودشناسی کنم خودم را به چالش بکشانم قبل از اینکه وارد زندگی مشترک بشوم باید نقاط ضعفم را بشناسم و به نقاط قوتم تبدیلشان کنم .
باید از نو معیار هایم را به خودم یادآوری کنم برای ویرایش کردنشان وقت بگذارم تا یک معیار منطقی و درست خروجی باور هایم باشد
باید آگاه باشم تا دست به انتخاب درستی بزنم
چون وقتش شده که مزه ی خوش آسانی بعد از سختی را بعد از به روز کردن خودم بچشم
چون وقتش شده جـوانـی کنم . چون وقتش شده تا خیلی سخت نگیریم . وقتش
شده ساده بگیریم چون این طوری خیلی بهتر می شه زندگی مشترک رو آغاز کرد
چون دیگه فرق نمی کنه فرش حتما باید ماشینی باشه یا دست باف .
فقط اگر با
عزمی جزم باور ها دستخوش تغییر بشه وقتی نور امید پله بزنه و به خدا برسه
دختر و پسر دلشون گرم تر می شه که فرد مقابلشون خدا مد نظرشه متعهده و وفای
به عهد داره . فقط اگر معیار ها از نو ویرایش بشه و حضور خدا پررنگ تر .
خدا زن و شوهر را از فضل خود بی نیاز می سازد(نور-32) و هیچ ضامنی بالا تر از خدا نیست . شروع یک زندگی مشترک را اگر نخواهیم سخت بگیریم شما چگونه تحلیل می کنید؟ شما چه راهی را پیشنهاد می دهید؟
بابت خواندن متن سپاس گزارم
با آرزوی بهترین ها برای همه ی مان
.آراد
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه) ← مطالب آ. راد (۲۶ مطلب مشابه)
- ۳۰۷۱ بازدید توسط ۲۱۸۴ نفر
- سه شنبه ۳۰ شهریور ۹۵ - ۲۲:۵۵