با سلام خدمت کاربران محترم سایت
من دختری 25 ساله هستم. مدت 3 ماه هست که با آقا پسری 31 ساله نامزدی بدون صیغه محرمیت کردیم.
در کل حدود 9 ماه هست که با ایشون از طریق معرفی یکی از دوستان آشنا شدم. بنده مدرک کارشناسی بهداشت حرفه ای دارم و در حال حاضر شاغل هستم و ایشون دیپلم برق دارن و بعنوان فردی فنی مشغول به کار هستند .
بعد از مطرح کردن موضوع آشنایی با خانواده مادرم گفتند سطح تحصیلات شما متفاوته و شما اینقدر زحمت و تلاش نکردید که بیاید با یکی پایین تر از خودتون ازدواج کنید.
ولی من گفتم ممکنه ایشون از لحاظ تحصیلی در حد من نباشند ولی فرد پاک و سالمی هستند و رفتار و اخلاق خوبی دارند.
بعد از آشنایی اولیه خانواده ها و انجام تحقیقات و مثبت بودن نتایج اون خانواده پذیرفتند من و ایشون به نامزدی هم در بیایم. (با برگزاری یک مراسم کوچیک در حد بزرگترای فامیل)
با برگزاری مراسم نامزدی دیدار های من و ایشون بیشتر شد و روابط بین خانواده ها شکل گرفت. توی این رفت و آمد من به نتایج جالبی رسیدم. دیدگاه من به زندگی با ایشون کاملا متفاوته.
مسائلی برای ایشون جذابه که برای من جذاب نیس. علایق و ارزش های من برای ایشون ارزش تلقی نمیشه.
بعنوان مثال خدمتتون عرض کنم که ایشون به فکر گرفتن گواهینامه پایه یک هستند و تو خیابون یه کامیون میبینه و میگه ببین این کامیون چقدر قشنگه ولی بنظر من یه کامیون هیچ جذابیت ظاهری نداره و صرفا یه وسیله اس برای جابه جایی بار.
من علاقمندم به کلاس زبان انگلیسی برم ولی ایشون میگن دیگه زبان به درد تو نمیخوره. تو یه راست باید برای سر خونه و زندگیت....
من به چیزایی میخندم که اون نمیخنده. شوخی هایی میکنه که بنظرم بی مزه و بی معنی هست و من رو نمیخندونه و بیشتر عصبی میکنه...
هر چند من سعی میکنم خودم رو با شرایط وفق بدم و هر چند کم به شوخی هاشون بخندم ولی تا کی میتونم این کار رو انجام بدم.
از دیگر شناخت هایی که پیدا کردم حساسیت های زیاد ایشون تو روابط من با دیگرانه . رک و راست بهم گفت خوشم نمیاد با هر کسی حرف بزنی بگی این آقا همکلاسیم بوده این آقا همکارم هست خوشم نمیاد تو گروه های فضاهای مجازی باشی که آقا توی اون حضور داره.
ولی بنظر خودم اگه روابط در حد معقول و عرف جامعه باشه اشکالی نداره... میگه من با کار کردن تو مشکلی ندارم ولی وقتی از بازنشستگی حرف میزنم میگه اوه یعنی میخوای اینقد کار کنی من نمیذارم...
البته همه این ها رو به شوخی و خنده میگه تا من ناراحت نشم ولی من ته دلم میمونه و میدونم اینا فقط شوخی نیس و ایده های توی ذهنش هستند که ممکنه روزی عملی بشه...
در خصوص مسائل مالی؛ ایشون توی برنامه ریزی های آیندشون کاملا روی حقوق من حساب باز کردند و به امید حقوق من وام میگیرند که مثلا با هم قسطش رو بدیم...
مثلا میگه خودت وام شریک نشو چون تمام حقوق من میره برای قسط های دیگه و تو صد درصد باید به من کمک کنی...
میخوام برا خودم با پـــــــــــــول خودم گوشی بخرم میگه الان نخر الان خرج عروسی داریم... آیا من اختیار پول خودم رو ندارم؟ آیا من باید خرج عروسی رو بدم؟
در صورتیکه میدونم و میخوام در زندگی مشترک در مسائل مالی به همسرم کمک کنم ولی اینکه خودش بخواد اختیار پول های منو از الان تو دستش بگیره برام غیر قابل هضمه..... حتی الان هم که قسطاش شروع نشده از من پول قرض میگیره و قصد برگردوندن اونا رو نداره... این پول از پس انداز شخصی منه ولی میگه من و تو نداریم... خودش پس اندازی نداره
از طرفی خانوادش اصرار دارن هر چی زودتر مراسم عقد و عروسی با هم ( به خاطر هزینه ها ) برگزار بشه ولی من این موضوع رو نمیخوام... موضوعات دیگه ای هم هست ولی نمیخوام وقت شما گرفته بشه...
راهنماییم کنید آیا ادامه این نامزدی به صلاح هست یا خیر؟؟؟؟ خواهرم میگه چون شما مراسم گرفتید نمیتونی از نظرت برگردی... تو مرحله ای نیستی که بخوای تصمیمت رو عوض کنی.. آبروی خانواده در خطره... اینم اضافه شده به مشکلات قبلیم....
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۴۵۶۸ بازدید توسط ۳۴۶۸ نفر
- پنجشنبه ۱۲ آذر ۹۴ - ۱۹:۰۱