سلام
دختری ۲۳ ساله ، فارغ التحصیل رشته زبان انگلیسی و ساکن یکی از شهرهای نسبتا بزرگ هستم. موضوعی هست که فکر منو درگیر کرده و به راهنمایی نیاز دارم. اگر توضیحاتم انسجام لازم رو نداره پیشاپیش ازتون عذر میخوام.
تا دو ماه پیش اگر راجع به ازدواج من بحثی بود معتقد بودم هنوز زوده و آخرین خواستگارم رو اردیبهشت ماه رد کردم بدون اینکه درمورد سن، اخلاق، ظاهر، شغل و بقیه شرایطش کنجکاوی کنم چون کلا قصد ازدواج نداشتم ( اینو اضافه کنم به هیچ وجه دل آقا پسر رو نشکوندم چون نه ایشون رو دیده بودم نه اطلاعی از شرایط شون داشتم که بخوام خرده بگیرم). فقط گفته شده قصد ازدواج ندارم و در حال تحصیلم.
آخرین خواستگارم از دوستان یکی از فامیل بودند که متاسفانه فامیل ما قضیه خواستگاری منو به بقیه گفتند و تا یه مدت هر کسی منو میدید میگفت چرا قبول نکردی ؟ تو دیگه بچه نیستی و سن ازدواجت گذشته و تا کی میخوای درس بخونی ؟ به کجا میخوای برسی و این داستان ها که این شروع سر درگمی من بود.
من از نوجوانی برنامه داشتم اول به یه استقلال مالی نسبی برسم و بعد ۲۴-۲۵ سالگی ازدواج کنم نه زودتر؛ همه منو تا الان به عنوان دختری که خوشبختی خودش رو وابسته به ازدواج و وجود یه مرد تو زندگیش نمیدونه میشناسند نه اینکه از دوست داشته شدن بدم بیاد ولی مخالف ازدواج تو سن پایین هستم بذارید بیشتر توضیح بدم.
من یه دختر مقید هستم که هیچ گونه رابطه ای رو قبل از ازدواج بدون اطلاع خانواده ها درست نمیدونم ( یعنی عدم تمایلم به ازدواج زود هنگام به دلیل داشتن روابط آزاد نیست ).
نکته اصلی اینه که دختران تو فامیل و حتی منطقه ما تو رنج سنی ۱۴ تا ۲۱ سال ازدواج میکنن و هم زمان تحصیلات شون رو تا پایان کارشناسی ادامه میدن یا به همون دیپلم اکتفا می کنند. مثلا دوستان من همشون ۴ سال لیسانس رو عقد بودند و بعد از اتمامش مراسم گرفتند یا دختر عمو و دختر خاله من که هم بازی هام بودند هر دو ۱۴سالگی عقد کردن و الان که ۲۰ سالشونه دو سه سالی میشه خونه خودشون هستند یا خانوم دایی و خانوم عموی من هر دو همسن من هستند دو تا بچه زیر ۵ سال دارند و همشون دیپلم دارند.
میخوام بگم در حال حاضر من تنها دختر مجرد بین فامیل و دوستان هستم که تا دو ماه پیش با این قضیه مشکلی نداشتم ولی بعد رد کردن آخرین خواستگارم و شنیدن زمزمه های فامیل ناخواسته رو بحث ازدواج و هدف های خودم دقیق شدم؛ مثلا تو این دو ماه حدود ۱۵ تا عروسی و عقد کنان دعوت شدم که سن عروس ۱۷-۲۰ بوده.
به مهمونا که نگاه کردم متوجه شدم اکثر دخترای همسن من بچه به بغل هستند و کوچکترها هم نامزد حتی دو تا از دوستام که پزشکی و دندان میخونن با اینکه فقط ۴ سال از درسشون گذشته متاهلند و خونه خودشونند. به ذهنم رسید نکنه واقعا سن ازدواج من گذشته و من زیادی بی خیال حرف مردم و عرف بودم.
این افکار با من بود و زمانی به اوج خودش رسید که طبق عادت پست های خانواده برتر رو دنبال می کردم با پست ها و نظر هایی برخوردم که دخترای مجرد همسن من و تا ۲۶ سال از تجردشون و نبودن خواستگار ناراضی بودند. حدود یه هفته پیش هم مراسم عقدکنون یکی از دوستان خانوادگی دعوت بودیم؛ افکارم به حدی بهم ریخته بود که یه لحظه فکر کردم نکنه وجود من دختر ۲۳ ساله تو مراسم عقد یه دختر ۱۵ ساله نحس باشه. به خودم که اومدم دیدم منه دختر شاد به یه دختر نگران و افسرده تبدیل شدم.
البته مشکل اصلی من موضوع دیگه ای هست اونم دوگانگی و تناقض شخصیت الان و دو ماه پیشم و بهم خوردن اهداف و برنامه هام .
من الان کمتر از یک ساله که تو آموزشگاه زبان تدریس می کنم ولی هیچ تفاوتی با یه بیکار ندارم. اینکه چطوری سر یه اشتباه وارد این رشته شدم مفصله و از حوصله شما خارج . من تو این جایگاه به یک درصد استقلال مالی مد نظرم نرسیدم. مدرسه غیر انتفاعی رفتم گفتن پارتی. آموزشگاه های زبان رفتم گفتن کادرمون تکمیله؛ این آموزشگاه هم بخاطر حقوق کمتر قبولم کردن بقیه معلم ها جلسه ای ۱۱ تومن میگیرن من تازه کار جلسه ای هفت تومن که برای یه ترم میشه ۱۵۴ تومن به عبارتی ماهی ۵۰ تومن! خیلی مضحکه.
همه فکر میکنن ماهی حداقل ۵۰۰ دارم. چند روز پیش خواهرم ازم حقوقم رو پرسید وقتی فهمید ماهی ۵۰ دارم شوکه شد گفت خودتو مسخره کردی؟ این همه تو گرما ترافیک رفتی با بچه ها برای این مبلغ ؟! بشینی خونه سنگین تری. پدر و مادرمم مخالفن ولی میگن برای دل خودت اشکالی نداره برو.
کار ترجمه هم انجام نمیدم چون برام نمیصرفه ؛ خیلی دقیق میشم وقت زیادی میذارم یه کار عالی تحویل میدم ولی درآمدش خستگی یه ساعتمم رفع نمیکنه.
تا دو ماه پیش برنامه م این بود ارشد بخونم و بعدش ازدواج ولی الان قضیه فرق کرده. کنکور ارشد شرکت کردم رتبه نسبتا خوبی هم آوردم مطمئن هم هستم که روزانه قبول میشم.
الان بخاطر شرایطی که توضیح دادم و یه سری شرایط دیگه دو دلم. مثلا من هیچ وقت استرس کنکور و امتحان نداشتم ولی به شدت استرس پایان نامه دارم و یه استرس عجیب دیگه که روز دوری از خانواده گریبان گیرم میشه. الانم که وضعیت اقتصادی خوبی نیست همه چی روز به روز داره گرون تر میشه از بلیط های نجومی هواپیما، قطار و اتوبوس گرفته تا هزینه خوابگاه، پوشاک، کتاب و مواد غذایی ...
من دوران کارشناسی با اینکه دانشگاه دولتی بودم ولی خوابگاه نداشت و هر ترم خوابگاه خصوصی چیزی حدود یه تومن برام آب می خورد نمی خوام این قضیه برای ارشد تکرار بشه مخصوصا که چند روز پیش یه خبر خوندم از اعتراض بچه های ارشد پیراپزشکی به عدم تخصیص خوابگاه. پدرم از جون و دل برام خرج میکنه ولی خودم حس خوبی ندارم و شرمنده ش میشم.
از طرفی هم دو تا از معلم های آموزشگاه، ارشد دارن البته از آزاد و حقوق شون فقط همون جلسه ای ۴۰۰۰ تومن از حقوق من بیشتره. در مورد مشاغل دیگه، پدر و مادرم راضی نمیشن که منشی یا فروشنده بشم. هر دفعه هم که آزمون استخدامی اومده یا معلم زبان نمی خواسته یا یه نفر مرد میخواسته.
آشپزی شیرینی پزی آرایشگری رو در حد نیاز بلدم و هیچ وقت علاقه ای نداشتم به صورت حرفه ای یاد بگیرم تا به درآمد برسم.
الان ممکنه پیشنهاد بدید ازدواج همزمان با تحصیل ولی برای من غیر ممکنه چون از نزدیک شاهد مشکلات این نوع ازدواج بودم چند تا از دوستام تو خوابگاه متاهل بودن واقعا جنگ اعصاب داشتن؛ چون از طریق پیام و مجازی با هم در ارتباط بودن سر سوء برداشت از لحن، همیشه بحث داشتن که به گفته خودشون وقتی کنار هم بودند این مشکل رو نداشتن یا اینکه من همیشه متاهلان رو چمدون به دست می دیدم؛ تا سه روز تعطیل بود نصفش رو برای وصال یار تو جاده بودن. همشونم گله می کردن که کاش تو دوران تحصیل ازدواج نمی کردن.
من خودم نمیخوام این شرایط برام تکرار بشه مخصوصا که آدم تک بعدی هستم و نمی تونم همزمان روی پایان نامه و ازدواج و حاشیه هاش تمرکز کنم.هدفم از فوق لیسانس خوندن فقط بالا رفتن سطحم برای رسیدن به استقلال مالی و پیدا کردن یه شغله ( که بعید به نظر میرسه).
وقتی می بینم هم کلاسی های دبیرستانم که وضعیت تحصیلی خوبی نداشتند با پول و پارتی رشته های پیراپزشکی دانشگاه آزاد رفتن و حداقل دو تومن در ماه حقوق دارن و من رتبه زبان منطقه ماهی ۵۰ تومن؛ به معنای واقعی کلمه حس پوچی می کنم.
الان من سردرگمم؛ فوق لیسانس هایی که مثل من لیسانس با حقوق ناچیز روزگار میگذرونن، وضع گرونی، دوری از خانواده و استرسش، خطرات رفت و آمد، استرس پایان نامه، رفتن به دانشگاهی با حداقل ۱۰ ساعت فاصله ( دانشگاه اینجا فقط ۴-۵ دانشجو نخبه می گیره )، خطراتی که یه دختر رو تو شهر غریب تهدید می کنه، ۲۳ سالگی من، آینده تضمین نشده، تنها دختر مجرد فامیل بودن و سرزنش ها و ...
همکلاسی های دانشگاه و دوستانم به پیام نور و آزاد ارشد راضی هستن چون دغدغه ازدواج تو این سن رو ندارن ولی من ...
راهنماییم کنید چیکار کنم؟
با توجه به این شرایطم حدود یه هفته دیگه که نتایج ارشد اومد ثبت نام کنم به امید شغل دو سال بعدش یا بمونم خونه به همون ماهی ۵۰ تومن آموزشگاه و حس سرخوردگی راضی بشم و خواستگارام رو بدون بررسی رد نکنم و با کیس مناسبم ازدواج کنم؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← آموزش کسب درآمد برای دختران (۹۶ مطلب مشابه)
- ۳۱۷۵ بازدید توسط ۲۲۲۱ نفر
- چهارشنبه ۷ شهریور ۹۷ - ۱۷:۴۶