به نام خدا
کسی نمیتونه کمکی کنه ولی میخوام دردم و بگم .
یه روز خدا با یه نفر اشنا شدم ... اولین پسر زندگیم و اخرین پسر زندگیم. قصدمون دوستی نبود چون من اهلش نبودم و نخواهم بود به همین خاطر خونواده ها رو در جریان گذاشتیم و یه روز انتخاب کردیم برا ملاقات خونواده هامون.
منو به خودش وابسته کرد منو عاشق خودش کرد انقد مهربون حرف زد انقدر گفت دوس دارم انقدر گفت عاشقمه انقدر گفت تو فقط مال خودمی که شدم لیلا...
با حرفاش من و عاشق کرد بد جور . اولین کسی بود که عاشقش شده بودم. دقیقا قبل روز ملاقات خونواده هامون پسره جا زد گفت هم دوستت دارم هم بعضی وقتا دوس دارم بهم برسیم هم بعضی وقتا برعکسش .
اون موقع حس کردم دنیا رو سرم خراب شد. از یه طرف عشقی که بش داشتم از طرفی اعتماد این که بش داشتم و اولین فردی بود که بش اعتماد کرده بودم از طرفی خورد شدنم جلو خونوادم...
تا چند مدت عین دیوونه ها شده بودم مادرم از حالم همه چی و فهمید سعی کرد به روم نیاره دوس داشتم زمین دهن باز کنه برم داخلش.
نه خواب داشتم نه خوراک همین که میخوابیدم به شکل وحشتناکی از خواب میپریدم... چیزی کم نداشتم زندگی خوب و ارومی هم داشتم خانواده خوب و ارامش همه چی داشتم اما زندگیم و بهم ریخت .
دیگه اون روز فهمیدم زیادن دخترای که نر نیستن اما خیلی مردن و زیادن نر های که بوی از مرد بودن نبردن. اون روز فهمیدم مرد بودن به اینه که رو حرفت وایسی دل نشکنی نامردی نکنی فهمیدم خیلی از نر ها رو حرفشون نمیمونن در حالی ک خیلی دختر ها مث مرد رو حرفشون میمونن.
دیگه نمیتونم کسی و دوس داشته باشم از هر چی پسر ( مرد نما ) متنفر شدم به زمین و زمان بی اعتمادم جز خونوادم.... به هیشکی دیگه نمیتونم اعتماد کنم ... اعتمادم و ازم گرفت احساساتم و ازم گرفت غرورم و ازم گرفت ... خورد شدم هم در مقابل احساسم هم در مقابل خونوادم....
با این همه درد و عذاب که برام داشته از این حسرت میخورم که هنوزم دوسش دارم. ولی از خدا میخوام یه دختر ناپاک که بوی از نجابت نبرده نصیبش بشه اون وقت بفهمه که نجابت و پاکی من قیمتی داشت که اون ارزشش و لیاقتشو نداشت.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۶۶۶ بازدید توسط ۱۲۹۸ نفر
- جمعه ۲۵ دی ۹۴ - ۲۰:۴۱