سلام
دختری هستم که در شرف ازدواجم . اما خوشحال نیستم. نمیدونم دخترای دیگه وقتی نامزد میکنن چطور انقدر شاد و شنگولن و هی عکس و تلفن شبانه روزی با یار دارن!
نامزدم پسر خیلی خوبیه اما من خیلی میترسم. آخه دور و برم زندگی عاشقانه و آروم رو از نزدیک ندیدم. از بچگی مدام درگیر مشکلات خانوادگی بودم. درگیر معضل بی پولی ٬ عدم درک متقابل ٬ پرخاشگری . اینا رو اکثر خانواده ها کم و بیش درگیرشن ولی من چون این ها رو هی تلنبار کردم تو خودم و از بچگی نقش آدم بزرگ ها رو بازی کردم یه جورایی الان ناخوشم.
مدام ترس دارم که نکنه لیاقت من بهتر از این چیزا بود و من تلاش نکردم. نکنه خوشبخت نشم.نکنه نتونم طرفم رو خوشبخت کنم.
از طرفی هم من با اصرار خانواده و دوستان جواب مثبت دادم. البته راه پس و پیش هم نداشتم آخه خانوادم کاملا با ایشون موافق بودن و آشنا هست طرف ، و منم ازشون بدی ندیدم و مورد تایید خانوادم بودن.
من حس قربانی شدن بهم دست داده. از بعد جواب مثبت دادنم حتی نزدیکانم با من درست و حسابی حرف نزدن ببینن ته دلم چیه ٬ بهم یه دلگرمی راهنمایی چیزی بدن.
هی دایره تنهاییم بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه به زوج هایی که خیلی خوشبختن و سال ها از ازدواجشون میگذره و انگار تازه عروس و دامادن حسادت کنم و باز این جور مواقع دلم میخواست با یکی حرف بزنم که عصبی میشدم و میگفتن حساسی و اعصاب مون خورد میشه پس حوصله حرف زدن باهات نداریم.
من دلم میخواست با عشق زندگیم رو شروع کنم و دوران شادی رو بگذرونم اما ... اما کسی حرف از عروسی بزنه یه جوری میشم. پرس و جو های اطرافیان به شدت آزارم میده. کی عروسی میکنید؟ چقدر با هم در ارتباط هستید؟ و ...
دوست صمیمیم یه بار بهم گفت دوست ندارم مجبور به ازدواج با کسی بشم که دوسش ندارم. یادمه من قبلا این حرف رو بهش زده بودم و بهم کلی نصیحت میکرد که نه شاید خوشبخت شی ٬ وقتی چاره ای نیست سخت نگیر و ... ولی وقتی تو شرایط من قرار گرفت حاضر نشد بهش فکر کنه چه برسه به واقعیت تبدیلش کنه .
یا دوستای دیگه م که کاملا عین من بودن ٬ سرسخت٬ اهل دوستی قبل ازدواج نبودن و اینا ولی الان توی شرایط من هستن و کاملا شاد هستن، دقیقا عین گذشته ی من! دلم واسه قبلا خودم تنگ شده. شاد و سرزنده بودم.
اما از یه نفر خوشم اومد و فکر کردم اونم همین حس رو داره و بعدش دیدم اشتباه میکردم و اونم عقب کشید. از بعد این خواستگاری ... آدم قبل نشدم. موندم چطور بعضی ها مدام آدم های زندگیشون رو عوض میکنن.
الان من موندم تنها و بی تجربه و فوق العاده شکننده تر و حساس تر از قبل ... تمام حرف های نزده ام شده عقده و تو قلبم جمع شده. توقعم از خانوادم بیشتر بود که لااقل از نظر روحی حمایتم کنن.
متاهل های محترم ٬ آیا کسی بوده که بدون علاقه اولیه ازدواج کرده و خوشبخته؟ خوشبختی چیه اصلا ؟ چطور بدست میاد ؟
دوستان ٬به نظرتون پسر مناسب ازدواج چه ویژگی باید داشته باشه؟ فکر کنید منم خواهر یا دختر خودتونم چه توصیه هایی بهم میکنید که خوشبخت بشم؟ راستی توی زندگی مشترک چه جور باید رفتار کرد که طرف مقابل سرد نشه ؟
منو شماتت میکنن که تحویل نمیگیری نامزدت رو اما من همش تو ذهنم میگم همش فکر دل اونن پس دل من چی؟ نمیتونم مثل عاشق پیشه ها نقش بازی کنم.
دختر پر توقعی نیستم. نامزدمم پسر خوبیه و دوستم داره. اما میترسم خوشبخت نشم و تا ابد حسرت دخترهای خوشبخت رو بخورم. میترسم نتونم عشق رو تجربه کنم.
ببخشید زیاد شد! الان حرفاتون بیشترین تاثیر رو توی روحیم میذاره. کمکم کنید. ناامید و شماتتم نکنید .
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← روابط عاطفی در دوران عقد (۷۴ مطلب مشابه) ← قبل از ازدواج لازم است بدانید (۲۹۶ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه) ← روابط عاطفی زن و شوهرها (۸۱ مطلب مشابه)
- ۲۱۱۵ بازدید توسط ۱۵۹۳ نفر
- شنبه ۲۹ دی ۹۷ - ۱۹:۲۳