سلام
چند وقت هست وارد دوره دکترا در دانشگاه شدم و در پژوهشکده ی اون جا هم کار میکنم. اون جا آزمایشگاه های مختلفی برای رشته های مختلف هست و جای بزرگی هست و افراد زیادی هم مشغول به کار روی پروژه های مختلف هستن. توی این مدت چند ماهه 2 تا دختر نظرم رو خیلی جلب کردن. از نظر ظاهر و خانواده (اینو به سختی تحقیق کردم) در یک سطح هستن. و شاید اساسی ترین فرق اون ها اخلاق شون هست. یکی از دخترها رو هر وقت که میبینم تنهاست و خیلی شیک و با وقار و (به چشم برادری واقعا خوشگل) و آروم و با متانت میاد و میره. اما اون یکی دختر که اونم ظاهر خیلی خوبی داره اما همیشه 2-3 تا دختر دیگه رو دنبال خودش راه میندازه و هیچ وقت تنها ندیدمش! کلا مشخصه این رئیسشونه. یعنی در واقع یک جور حس رهبری و سردستگی در وجودش هست. چون چند بار شنیدم مثلا به دوستاش میگه اینجا نشینیم بریم فلان جا. یا این کار رو نکنیم اون کار رو بکنیم و بقیه رو هم دنبال خودش میکشونه.
حالا مشکل اساسی در واقع خود من هستم. من یک خردادی اصل و اورجینالم! متولد برج 2 قلوها (یا بقولی 2 شخصیتی ها). شما خط اول طالع خرداد رو ببینی با این جمله شروع شده: "اکثرا 2 زنه است!". تازه من فکر کنم دست پایین گرفته و تا 3-4 تا هم جا داره. در واقع من 2 تا شخصیت یا روحیه ی کاملا متفاوت و متضاد دارم. یعنی یه روز ممکنه تو فاز غم و اندوه و افسردگی باشم، خیلی آروم و چراغ خاموش بیام و برم.
یه روز دیگه کاری کنم که همه متوجه بشن من اومدم و رفتم! یا مثلا یه هفته کلی آدم رو جمع کنم که فرضا 4 شنبه بعد ظهر بریم شمال، بعد خودم ظهرش زنگ بزنم بگم من نمیام و در نهایت اون ها برن و من تنها بشینم تو خونه آخر هفته. یا برعکس شب ساعت 12 وسط زمستون گیر بدم که پاشید بریم شمال و یک هفته کار رو هم تعطیل کنیم. بعد حتی اگر کسی هم نیومد خودم تنهایی برم.
خلاصه الان هم هر کدوم از این دخترها یک جنبه از روح منو ارضا میکنه. و چون در کل آدم آرومی هستم (خصوصا هر چی سنم بالاتر میره) از نظر منطقی تصمیم گرفتم که برم سمت خانومی که آروم میاد و میره. ولی تا میام اقدامی بکنم این دختر کله شقه رو میبینم و میره روی مخم ! و خیلی خودم رو کنترل میکنم که نرم سمتش و نادیده بگیرمش، ولی قشنگ با روح و روان من بازی میکنه و با همه وجود دلم میخواد برم سمتش!
جالب اینجاست که یکبار یک جایی خوندم که دخترها جذب کسی شبیه پدرشون و پسرها جذب کسی شبیه مادرشون میشن و مسخره کردم. چون من و مادرم دقیقا 180 درجه نظر مخالف هم داریم در تمامی زمینه ها. و همیشه جنگ و دعوا داشتیم با هم. ولی اونم یک جور شخصیت شبیه همون دختر دومی داره که سر دسته هست پیش دوستاش.
خودش هم 31 سال مدیر مدرسه بوده. و الان در کمال ناباوری حس میکنم گرایش منم به خاطر همین سمت اون دختر دومی هست. ولی چون سرنوشت بابام رو هم میبینم نمیخوام با کسی شبیه مادرم ازدواج کنم. چون بقول اون ضرب المثل "2 تا ببر روی یک کوه نمیتونن زندگی کنن" پدر منم 35 سال مدیر یه جای بزرگ بوده. پدر بزرگم هم معمار بود و کلی کارگر داشت. جد پدری هم زمین دار بود و کارگرها براش کشاورزی میکردن.
منم همیشه تو فکر اینم که شرکت خودم رو تاسیس کنم و هیچ وقت برای کسی کار نکردم. برای همین تقریبا به لحاظ منطقی میدونم که با دختر دومی به مشکل میخورم به احتمال زیاد. چون فکر میکنم کسی نیست که خیلی به حرف کسی گوش بده و احتمالا دوست داره خودش و حرف خودش همیشه پیش بره.
ولی لعنتی کل سلول های منو به رقص بندری وادار میکنه هر وقت میبینمش و حس میکنم خیلی حرف ها دارم که باهاش بزنم ولی بیخیال میشم و راهم رو میکشم و میرم.
از اون جایی که میدونم در یک محیط مشترک فقط 1 شانس دارم و باید یکی شون رو از همون اول انتخاب کنم، نمیدونم واقعا برم سمت کدوم؟، اون اولی که آروم و با وقار هست هم خیلی جذابه واسم. تازه شاید خوشگل تر هم باشه. و واقعا هیچی کم نداره و اصلا شاید بله هم نگه بهم. و عقلا و منطقا و دلی هم اولی رو هم دوست دارم و چند بارم خواستم برم سمتش. ولی این پارازیت که میاد همه کار رو خراب میکنه...
بعضی وقت ها میگم شاید قسمت دومیه هست و شاید واقعا باهاش به مشکلی برنخورم. خلاصه نمیدونم چکار کنم و از هر کمکی صمیمانه استقبال میکنم
← رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه) ← بررسی معیارهای ازدواج پسران (۷۱ مطلب مشابه)
- ۱۱۷۸۶ بازدید توسط ۶۱۴۵ نفر
- چهارشنبه ۱ آبان ۹۸ - ۱۱:۰۰