سلام بر دوستان
من یه مشکل دارم که حسابی فکرم مشغول کرده. حال واقعیم خوب نیست، هر چند که در بیرون ظاهری محکم و استوار و راضی دارم.
حدود یک و سال نیم هست که فردی برام نشون آورده و من و خانواده ام بهش وقت دادیم تا شرایطش آماده کند. من خیلی تلاش کردم تا خانواده ام این وقت بهش بدهند و جواب منفی ندهند. اما الان بعد شناخت بیشتر احساس خوبی نسبت بهش ندارم، فکر میکنم درسته پسر خوبیه اما بدرد من نمیخوره، از بودن و ارتباط باهاش دیگه لذت نمیبرم، بلکه گاهی اذیتم میشم.
از طرفی چون دور از خانواده و دانشجو و ساکن خوابگاهم . هیچ کسی ندارم باهاش در دل کنم و خانواده ام هم نمیخوام نگران کنم. تصمیم دارم بعد دفاع که درسم تموم شد، برگردم خونه و موضوع عنوان کنم.
من مدتهاست با این حس همراهم و تلاش زیادی کردم حل بشه و خوبیهاش بدونم اما اون حتی نمیتونه منو شاد کنه و راضی کنه دیگه. حتی جملات احساسیش دیگه برام معنی نداره. فکر میکنم شاید دارم افسرده میشوم. اینکه ظاهرت با درونت نخونه خیلی خیلی سخته. مشکل اصلی اینه این مشغله ذهنی نمیزاره رو درسم تمرکز کامل داشته باشم و بازده ام اومده پایین و این مسئله باعث میشه کارم و ... تموم نشده. یعنی افتادم تو یه حلقه باطل تا درس تموم نشه نمیشه ماجرا تموم بشه و تا تموم نشه مشغله اش نمیذاره درس خوب جلو بره.
حال روحیم خیلی بده و نکته بعد اینکه همه فامیل من و دوستان و همکلاسی هامون ما رو نامزد میدونن،از لطمه بعد بهم خوردن نامزدی و نقل مجلس شدن میترسم. من دختر با آبرویی هستم و درس خوان و مورد مشورت دوستام. و اینکه پسران نسبت به خواستگاری دختری که قبلا 1 سال با پسری شیرینی خورده بودن و گاهی با هم بیرون میرفتن و صحبت میکردن و اس ام اس میدادن ( البته با رعایت مرزهای دینی، هر دو معتقد بودن) چه دیدی دارند؟ من شانس ازدواجم بعد این ماجرا خیلی کم میشه. البته اصلا منظورم نیست بهم میزنم تا با یکی بهتر ازدواج کنم، نه چون بعد این همه مدت هنوز عاشقش نشدم، کنارش حسه لذت نمیبرم، برخی کاراش نمیپسندم... من بر اساس حس تعهد و دلسوزی و مهربانی باهاش رفتار میکنم نه عشق...کمکم کنید دارم بهترین زمان های عمرم هدر میدم.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۹۴۷ بازدید توسط ۱۵۹۸ نفر
- سه شنبه ۶ آبان ۹۳ - ۲۲:۱۲