پسری 25 ساله هستم. خواهری دارم که 16 سالشه و یکی از همشهری هامون که قبلا چاقو کش بوده و هزار جور خلاف و کثافت کاری کرده بهش ابراز علاقه کرده.
تا حالا بابام به باباش 3 دفعه جواب رد داده اما دفعه آخر گفت تحقیق میکنم. نمیدونم خانوادم سادن یا خودشونو به اون راه زدن. من دارم گلومو جر میدم که این پسره هیچ جوره به درد ما نمیخوره اما مادرم روشن فکر بازی در میاره و میگه که خواهرت میخواد اونو و گذشتش مهم نیست و من بهش نه نمیگم.
بهش گفتم این حرفتو جایی مصداق داره که از پسره تحقیق کردی و خودت مطمئن شدی که موردی نداره و بعد میگی که باید دخترم تصمیم بگیره. نه الان که من میدونم پسره لاابالیه.
داری دستی دستی دختره رو بدبخت میکنی. این پسره 2 سال پیش به خواهرم اس ام اس داده بود و توش حرفای نامربوط و سکسی زده بود و من فهمیدم و کلی تلفنی با پسره دعوا کردم و فکر میکردم تموم شده.
اما نگو تو این دو سال سر کار بودم. ما از خانواده آبروداری هستیم (نمیدونم شاید بودیم). من دانشجوی دکتری هستم. تو تهران. مسترم رو از لندن گرفتم. پدرم آدم با اعتباریه. مادرم از سادات بزرگه.
خواهرم خیلی دختر باهوش و زرنگیه. شاگرد اول مدرسشونه. توی منطقه میشناسنش. به خدا میدونم این میتونه یه چیزی بشه. برگشته میگه من اصلا درس نمیخوام بخونم.
مادرمم میگه به خودش ربط داره. به خدا دارم دیوونه میشم. نمیدونم چی کار کنم. میخوام برم یه خونه برای خودم بگیرم و تنها زندگی کنم.
خیلی اوضاعم به هم ریخته. من همیشه سر زبون همه بودم. الگو بودم. خانوادم الگو بودن. وقتی میخواستن کسی رو مثال بزنن خانواده ی من اول بود.
اما نمیدونم الان چی به سرمون اومده. دارم میترکم. کمکم کنید.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۳۳۳۲ بازدید توسط ۲۳۶۸ نفر
- شنبه ۲۱ شهریور ۹۴ - ۲۲:۵۰