سلام
ببخشید خیلی دلم پره. ما یه پدری داریم در معنای واقعی دیکتاتور که همش میگه تا تو خونه ی منید باید هر کاری من می گم بکنید. هیچ محبتی به زن و بچه اش نداره.
بارها پیش اومده ما رو جلو غریبه ها کوچیک کرده. هر کاری براش می کنیم به چشمش نمیاد و همیشه با بد و بیرا باهامون حرف میزنه و با این که وضعش خوبه ما سه تا خیلی در نداری زندگی می کنیم. ما وسعمون نمی رسه وگرنه تا الان رفته بودیم جای دیگه زندگی کرده بودیم از دستش.
من حدود چهار ساله با آقا پسری تو دانشگاه آشنا شدم . قرار ازدواج کذاشتیم که ایشون تشریف بیارن خواستگاری ( به خاطر پیدا کردن شغل و پس انداز کردن پول این رابطه طولانی شده).
ایشون هم از خانواده شون دل خوشی ندارن. هر موقع که بابام با ما بد رفتاری میکنه من فقط می تونم با ایشون درد دل کنم که یکم سبک شم. اما حرفایی که من از بابام به ایشون زدم باعث شده ایشون دیدش به بابام بد شه و با اینکه همو خیلی دوست داریم و کلی برای آینده نقشه کشیدیم برای ازدواج دو دل شده. چون میگه برای من خانواده زنم خیلی مهمه و می خوام جای خونواده بی مهر خودمو بگیره و یه دیکتاتور رو نمی تونم تحمل کنم.
حالا واقعا من نمی دونم چیکار کنم. اگه از بابام نمی گفتم و بعدا خودش متوجه میشد متهم به دورغگویی و پنهان کاری میشدم و حالا که گفتم آینده خودم مبهم شده.
تو رو خدا بگید چیکار کنیم؟
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۶۰۶ بازدید توسط ۱۱۶۲ نفر
- شنبه ۱۳ شهریور ۹۵ - ۰۹:۲۹