باسلام
من دختری هستم 19 ساله مجرد دانشجوی گرافیک . پنج تا بجه ایم من اخریم
من از همان زمان بچگی که یادمم نمیاد شاید از همون اول تولد مورد آزار جنسی بودم . توسط داداش دومیم
کم کم یزرگتر میشدم و میدیدم که با من ... ولی متوجه نمیشدم چیکار میکنه خجالتم میکشیدم به خوانواده بگم
دیگه خلاصه تحمل میکردم از طرفی یه جورایی هم عادت کرده بودم تا اینکه اون رفت سربازی بعدم سریع داماد شد .
ضربه بدی خوردم خیلی حالم بد بود اون موقع تقریبا 13 ساله بودم. و هنوزم دقیق نمیدونستم اون با من چیکار میکرد ؟
تا اینکه ایقد روم فشار اومد بعضی وقعتا کارایی که با من میکرد و خودم با خودم انجام میدادم بدون اینکه بدونم اینکار خودارضاییه .
بعدش که فهمیدم دیگ هزار بار توبه کردم نشد . هر کار کردم نشد که ترک کنم
تا اینکه پارسال با یه انجمن شعر اشنا شدم اونجا یک استاد پیدا کردم که ایشون به من گفت تو سایت شعر عضو شم
کلاسای هنری میرفتم که استاداشونم مرد بودن اما بغیر اونا و خانوادم به هیچ عنوان با پسر دیگه ای ارتباط نداشتم حتی با پیام ، حتی پسرعمو عمه خاله هام هیچی
تازه شدیدا از دوست پسر عشق و عاشقی متنفر بودم
تا اینکه تو سایت همه پسرا نظر میذاشتن برام . اما یه پسری چند بار پیام خصوصی میداد که براش دعا کنم اون یه شهر دیگ بود 24 ساله دانشجو
خلاصه سرحرفو باز کرد و منم که تا حالا از این کارا نکرده بودم بهش داداش میگفتم بعد ازم درخواست عشق کرد و کم کم یخ منو اب کرد.
تا اینکه بعد گفت میشه صیغه بخونه که محرم بشیم تا گناه نباشه با هم بحرفیم
اول خیلی میترسیدم و هی میگفتم نه اما نمیدونم چی شد که قبول کردم و خلاصه بهم یاد داد از هم پشت تلفن سکس کنیم .
اولین بار منم ازون متوجه شدم که اون کارا چی بوده و به چه منطوری تا قبلش اصلا نمیدونستم چطوری ادما بچه دار میشن . خلاصه مدت یک ماهی ما با هم بودیم اما دائم احساس گناه میکردم دنبال راهی بودم که از دست اینکارا خلاص شیم و از طرفی خیلی تنها بودم و دلم میخواست پیشم باشه تا اینکه اون دید نه من اهلش نیستم یه داستانی درست کرد و رفت . و دوباره یه ضربه بدتر دیدم . عاشقش نبودم اما وابستش شدم . خلاصه کلا دو ماه طول کشید بعد تموم
گدشت و من امسال اردیبهشت واسه یه درسم احتیاج به راهنمایی و خلاقیت داشتم و گیر کرده بودم . تو سایت شعر درخواست کمک دادم و یه پسری حسابی کمکم کرد و کسی بود که خیلی بدم میومد ازش . اما ازش قبول کردم کمکش رو و همون داستان قبلی دواره تکرار شد
اما این با اون فرق داشت و من عاشقش شدم ما از اردیبهشت باهمیم و اون حتی بخاطر من تا دمه مرگ رفت و برگشت خیلی خوبه .
ما اول برنامه ریختیم برا عروسی اما مریضیش همه چی رو بهم ریخت و الان هیچ امیدی واسه ازدواج نیس اما همو دوس داریم و میخوایم تا قبل ازدواجون با هم باشیم اونم یه شهر دیگ من تا حالا ندیدمش اما دوسش دارم
با اونم ازون صیغه ها بعضی وقتا میخونیم چون خیلی خیلی خیلی رو دو تاییمون فشار هست تا جایی که ممکنه تحمل میکنیم اما دیگ گاهی میخونیم .
اون کمکم کرد برای مدت دو ماهی بود خود ارضایی رو ترک کردم اما بازم دوباره شروع شده و من دارم روانی میشم .
هم خود ارضایی میکنم اما کسی که دوسش دارم نمیتونم بهش برسم هم نمیدونم کار درستیه ما صیغه میخونیم.
دائم احساس گناه دارم منی که اصلا ازین چیزا بدم میومد و ایقدر بخدا نزدیک بودم حالا رسیدم به اینجا .
گناهه محض
خیلی دلم برا خدام تنگ شده خیلی حالا داداش من داره راحت زندگیشو میکنه من از این 19 سال عمر یه سالشم بخاطر اون ارامش نداشتم
شما بگید تقصیر من چی بوده که ....
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میدونم هوامو داری
اما خستم خسته
کمکم کنین بچه ها من فردا میرم قم و خیلی خجالت میکشم. خدا کنه ازون جا برگردم ادم بشم. برا همیشه برام دعا کنید
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۸۲۴ بازدید توسط ۲۱۶۲ نفر
- پنجشنبه ۱۶ بهمن ۹۳ - ۰۸:۵۱