سلام
من یه دختر 22  ساله ام و  دانشجوی پزشکی . سه سال ترم دوم دانشگاه یکی از همکلاسی هام از من خواستگاری کرد ایشون پسر فوق العاده باشخصیت و سالم و سنگینی بودن من خودمم دختر خوبی بودم و هیچ وقت هیچ رفتار سبکی ازم سر نزده بود .
دلیل علاقشون به من هم طبق گفته ی خودشون همین بوده من ظاهر خوبیم دارم  . ما یک سال زیر نظر خانواده ها با هم در حد دانشگاه و تلفن ارتباط داشتیم تا اینکه سال بعدش اومدن خواستگاری ( به خاطر یه سری مشکلات مراسم خواستگاری دیر برگزار شد) و ما صیغه محرمیت خوندیم پدر من خودشون همون اول این آقارو دیده بودن و تایید کرده بودن به همین خاطر ما خیلی تحقیق نکردیم و پدرمم خیلی سخت نگرفتن .
خانواده ما از نظر سطح فرهنگی و مالی خیلی از اونا بهترن البته نامزدمم همون برخورده اول به پدرم گفته بودن که وضع مالی پدرشون خوب نیست و نمیتونن انتظار کمکی از طرف اون ها داشته باشن من خودمم با این مساله مشکلی نداشتم چون به هر حال فکر کردم که ما بعدا خودمون حداقل در حد معمول در آمد داریم و مشکل مالی نخواهیم داشت.

اما مشکلی که هست اینه که خانواده نامزدم با این که ادمای فوق العاده نازنینی هستن و همیشه به من احترام میذارن و خیلی خوش برخورد و مهربونن اما اصلا اجتماعی نیستن و اهل معاشرت نیستن یعنی فقط با خانواده خودشون ( خواهر و برادر ) ارتباط دارن .
مثلا تو این یک سال که ما نامزد کردیم فقط یکبار خانواده منو دعوت کردن یا مثلا فامیل نزدیکی از ما فوت کرده حتی به پدرم زنگ نزدن که تسلیت بگن اینا خیلی منو ناراحت میکنه البته تنها مشکلشونم فقط همیناس و گرنه از نظر رفتاری و برخورد خیلی خوب و محترمن .
من بعضی وقتا احساس میکنم خانواده من به خاطر این موضوع ناراحتن و به خاطر من هیچی نمیگن چون خانواده من خیلی اجتماعین و ارتباطات واسشون مهمه بعضی وقتا میگم کاش با یه نفر مثل خانواده خودمون ازدواج میکردم که پدر و مادرم راحت تر باشن اما از طرف دیگه من عاشق نامزدمم واقعا دوسش دارم چون واسه من سنگ تمام میذاره خیلی منو دوست داره خیلی بهم کمک میکنه .
به خاطر من کنار درس خوندن کار میکنه با اینکه درسش واسش خیلی مهمه همیشه اولویت زندگیش منم هر وقت اراده کردم کنارم بوده حتی اگه هر کاری داشته تو این دوره زمونه که پسر پاک خیلی کمه همه به پاکیش قسم میخورن حتی دوستای همکلاسی خودم میگن اصلا ندیدن که به کسی نگاه بندازه با اینکه فوق العاده زیبا و خوش تیپه و همه آرزشو داشتن که بشون توجه کنه. 
از نظر درسی عالیه و همه میگن آینده درخشانی داره و حتما پزشک خوبی میشه.حتی به منم خیلی کمک میکنه با اینکه ترمای اول درسم خوب نبود ولی از بعد از نامزدیمون هر ترم بهترین شاگردای کلاسیم.
همیشه بهم میگه فقط به امید من تلاش میکنه که بهترین زندگی رو واسه من فراهم کنه.خیلی آدم معتقد و باخداییه حتی یه نماز قضا هم نداره .این همه گفتم که بگم این اقا خودش به شخصه واقعا بهترین کسیه که دلم میخواد کنارش زندگی کنم اما خسته شدم از عذاب وجدان برای خانوادم و حرفای بقیه که چرا یه شوهر پولدار نکردی همش به من میگن احساسی تصمیم گرفتی و ... .
همشم به خاطر پوله چون خودشونم میدونن این پسر بهترین آتیه رو داره .مامانو بابام خیلی از ما حمایت میکنن حتی مامانم گفته من خونه و همه چیزو براتون فراهم میکنم شما فقط درس بخونید و نگران هیچ چیز نباشید اما بقیه خیلی ناراحتم میکنن حتی نزدیکترین کسام .
من میخواستم اینو بپرسم واقعا به نظر شما من اشتباه کردم که با کسی ازدواج کردم که واسه من میمیره و خودمم حتی یه روز نمیتونم دوریشو تحمل کنم؟
اونم فقط به خاطر اینکه الان پول دار نیست !! حرفای بقیه خیلی اذیتم میکنه هر چند خودم به تصمیمم ایمان دارم ولی بعضی وقتا خیلی این تیکه ها ناراحتم میکنه نمیدونم چجوری از دست این ادما و حرفاشون راحت شم.
چیکار کنم که نسبت بهشون بی توجه باشم؟؟ ببخشید خیلی طولانی شد ولی واقعا ناراحتم.
ممنون میشم اگه کمکم کنید

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)