سلام به همه
می خوام درباره دو تا حس حرف بزنم ، یکی حس نیاز به مشکلات ، و یکی حس نیاز به غم
من آدمی هستم که مشکلات رو سریع حل می کنم ، و باز کارهای جدیدی برای انجام دادن پیدا میشه و باز اون ها رو هم انجام میدم و...
1؛
می خوام درباره یه حس خاص حرف بزنم ، حسی که کم و بیش همه مون تجربه ش کردیم ، حسی که وقتی همه ی مشکلات و دغدغه هامون رفع شدن به سراغمون میاد ، نمی دونم اسمش رو چی میشه گذاشت ، از یه طرف خوبه در اول ، و از طرفی هم می تونه یه کم سخت و آزار دهنده باشه ، کنکاش کردن در این حس برام کمی سخته ولی فکر کنم مفهوم رو رسونده باشم.
وقتی همه مشکلات حل میشن و همه چیز زندگی و آینده هم به طور دقیقی برنامه ریزی شده ، یه حالت یکنواختی به آدم دست میده و زندگی هیجانش رو از دست میده ، واقعاً مشکلات هیجان زندگی هستند ، زندگی یه جورایی کسل کننده میشه ، هر چند من راه هایی برای این طور مواقع پیدا کردم مثلا:
انجام دادن کارهای سخت و کمی بالاتر از توان خودمون
کمک کردن و حل مشکلات دیگران هم وقتی مشکلات خودمون حل شده خیلی حس خوبی میده.
یا این که ساختن یه مشکل جدید ، مثلا می تونید موبایلتون رو پرت کنید تو دیوار و یه مشکل ایجاد کنید ، البته اگر nokia 1100 نباشه چون در اون حالت مشکل بزرگی ایجاد می کنید چون باعث تخریب دیوار میشه، که البته این راه حل رو به طور کلی پیشنهاد نمیدم.
2؛
و امّا حس نیاز به غم ، این حس هم در نوع خودش جالبه ، چون اکثرا مشکلات زیادی داریم و افسرده هستیم این حس رو خیلی احساس نمی کنیم ، امّا مدتیه که حال خیلی خوبی داریم و تقریبا هیچ دلیلی برای ناراحت بودن ندارم و هزاران دلیل برای شاد بودن دارم ، هر چند روز یک بار احساس می کنم واقعاً نیاز دارم که چند ساعتی رو غمگین باشم و گریه کنم و بعد دوباره با انگیزه به زندگی ادامه بدم.
در عمل راحته انجام دادنش ، ولی پس از ساعت ها تلاش نتونستم دلیلی برای ناراحت بودن پیدا کنم و به این احساس نیازم پاسخ بدم ، برای پاسخ دادن بهش می تونید به سختی های گذشته زندگی تون فکر کنید و گریه کنید ، هر چند خودم این کار رو عقلانی نمی دونم.
و البته یه سری جاها ما آدم ها به نوعی به عمد گریه می کنیم ، مثلا خوندن زیارت عاشورا ، دیدن یه فیلم درام ، یه موسیقی و آهنگی که بهش گوش می دیم و یا... و شاید ما این کارارو می کنیم چون بهشون نیاز داریم.
نتیجه گیری نویسنده :
شاید نکته ای که فهمیدم این بود که ما زندگی مون ترکیبی از غم ها و شادی هاست و این خودش یه نعمته ، اگر غمی وجود نداشت شادی ارزشش کمتر می شد و زندگی مون هم یکنواخت می شد.
فکر کنم نتیجه همه ی حرف هام این بود که نباید لزوما دنبال شاد زندگی کردن و دور بودن از غم و گریه باشیم ، باید قدر غصه خوردن و گریه کردن و همچنین قدر مشکلات مون رو هم بدونیم ، غم و ناراحتی لزوما چیز بدی نیست ، بلکه یه نظرم حتی یه نیاز طبیعیه.
این نتیجه گیری بیشتر برای خودم مفید بود ، امیدوارم برای شما هم مفید بوده باشه.
← مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)
- ۴۹۵۴ بازدید توسط ۴۱۳۶ نفر
- سه شنبه ۱۱ خرداد ۰۰ - ۲۲:۱۶