سلام 

امیدوارم کمک کنید به من؛ من از نظر ذهنی کاملاً خسته هستم هیچ خواهر و برادری برای کمک گرفتن ندارم

مادر و پدرم بشدت درونگرا هستن و اصلاً خیلی اهل حرف زدن و مشورت دادن نیستن

من نزدیک دو سال پیش با آقایی آشنا شدم ما نزدیک ۸ ماه با هم آشنا و دوست بودیم و مشخصاً از هم خوشمان می امد و ولی هیچکدام پیش قدم نمی‌شدیم بعد ۸ ماه سر یک بحث دوستانه خیلی اتفاقی بلاخره احساس ۸ ماهی که به هم داشتیم به هم گفتیم کم جهت رابطه ما عوض شد با این که خودمان اسمی برای رابطه مون نذاشته بودیم راستش تو یک سری موارد خیلی تفاهم داریم.

ولی کم بعد یک سال تقریباً نمی شه شبی با هم باشیم و دعوامون نشه از سمتی هیچ کدوم حاضر نیستیم قبول کنیم و رابطه تمام کنیم

در حالت انقدر تحمل می‌کنم تا بلاخره اون خودش بخواد بره گیر افتادیم جفتمان جرات شکستن قلب همو نداریم جفتمان از نظر احساسی به هم وصل شدیم جفتمان از درد بعدش می‌ترسیم 

فکر نمی‌کنم هیچ ازدواجی جلوی پای ما باشه با این حجم اختلاف که از ۷ روز ۵ روزش قهر می‌کنیم نمی شه ازدواج کرد خود این آقا می گن من خودم می دونم که تو با من قرار نیست ازدواج کنی و خیلی شب‌ها با فکرش غصه می خورم و گفته تا وقتی خودت نخوای من هیچ جا نمیرم هر کاری تو بخوای کنیم

من هم راستش همین بهش می گم یعنی جفتمان موندیم تا دل همو نشکنیم

ولی الآن با خودم می گم اگه دو سال دیگه وقتش گرفتم رابطه همبن موند فرصت هاش از دست داد نتونست با کسی که باهاش بهتر حالش پیشش باشه چی کار کنم؟ از سمتی می گم یک سال و دو ماه وقتش گرفتی تو حق نداری تمام کنی خودش بخواد می گه

واقعاً نمی دونم باید جی کار کنم لطعا اصلاً بیاید به من فکر نکنید من چه کاری کنم بیشتر مناسب آینده آن آقا هست؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)