سلام
کاربر رؤیا هستم، چه قدر اینجا سوال پرسیدن سخته چند بار متن رو پاک کردم و نوشتم.
مطمئنم البته مطمئن که نه، ولی به احتمال زیاد برای خیلی از شماها پیش اومده که از یه راهی یا مسیری که مدام جلوتون قرار می گیره فرار کنید و ...
راستش خب من دختر شری هستم به غیر حالا شوخ بودن و این حرف ها پیش فعالی هم دارم، خلاصه به واسطه ی همین رفیق های ناباب زیادی داشتم که بین شون من متفاوت بودم چون تنها وجه مشترک مون شر و شیطون بودنم بود، نماز نمی خونم و کلا از نظر مذهب به قول بابام صفرم.
ولی با این حال همیشه ادعام می شد که خدا خیلی منو دوست داره نمی دونم چرا آخه من از یه جاهایی به شکل عجیبی نجات پیدا کردم که بقیه نتونستن گاهی یه کارهایی برام کرده که اصلاً نگم تنها کسی که همیشه هوام رو داشته و من همیشه شرمنده ش بودم البته این هم بگم یه دفتر دارم برای خدا همیشه تمام کارهای روزانه م رو، حرف هام رو، درد و دل هام رو براش نامه می کنم.
همیشه بابت هر چیزی که داده خدا رو شکر می کنم تقریبا هر روز، سرتون رو درد نیارم من کلی مطالعه کردم راجع به دین یعنی یه عالمه می دونم درسته ها ولی حریف نفسم نمی شم.
و مشکل اینجاست که چند ساله دست از سرم بر نمی داره مدام جلو چشمم سبز میشه مدام همه جا حرف از اون راهیه که من ازش فرار می کنم حتی اون جاهایی که میگی دیگه خبری نیست میبینی ...
یه حسی یه حس خیلی قوی بهم میگه راهه درسته یه حسی میگه اگه این راه رو بری همه مشکلاتت حل میشه
ولی نفسم نمی ذاره هی میاد تو گوشم میگه آره بعدا مسخره ت می کنن میگن دختره دیروز تو ماشین آهنگ می ذاشت قر می داد حالا برای ما چادر چاقچور کرده یک دفعه صداهه میگه ازدواج رو بگو تو که پسر مذهبی نمی خوای خو الآن این جوری باشی که تا آخر عمرت هیچی
چه جوری مثل قدیم ها بری کافی شاپ چه جوری ..... و من بی خیال اون راهه میشم و بعدش حالم بد میشه خیلیی بد انگار ...
نمی دونم چی بگم ولی شما اگه جای من بودین چه کار می کردید.
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) ← ارتباط با خدا (۳۳ مطلب مشابه)
- ۸۴۰ بازدید توسط ۶۷۳ نفر
- دوشنبه ۸ شهریور ۰۰ - ۲۱:۲۳