سلام
دخترى هستم 18 ساله ، خونواده ى من با خونواده ى داییم حدود 13 سال قطع ارتباط کرده بودن به دلایلى که هنوزم نمى دونم و حالا حدود ىک سال میشه تازه با هم آشتى کردیم ( من کلا هىچ کدومشونو نمىشناختم یعنى کاملا برام غرىبه بودن ).
ماجرا از اىنجا شروع میشه که پسر داییم منو برا اولىن بار خونه مادر بزرگم مى بینه و ازم خوشش مىاد ( البته ایشون شىش ماه از من کوچىکترن ) تا اىن که بعد از کلى ماجرا که یکسال طول کشید و ایشون منو زىر ذره بىن گذاشته بودن و منم اصلا از حسشون نسبت به خودم هىچ اطلاعى نداشتم با خانوادشون اومد خونه ى ما خودش از من تو اتاق خواستگارى کرد و ازم خواست تا فکر کنم و بعد به خانوادم بگم و بعد از سه روز من جرىانو به خانوادم گفتم .
اونا هم بدون اىنکه نظر منو پرسن زنگ زدن خونشونو و جواب رد دادن ( البته من خودم کاملا راضى نبودم ولى ازش خوشم مىومد ولى خانوادم اصلا نظر منو نپرسىدن ) بعد من تصمىم گرفتم تا به خانوادم بگم که من ازش خوشم مىاد و اىن کار رو هم کردم ولى مامانم نشست گرىه کرد و گفت اگه مى خواى برى برو ولى چون من ناراضى ام دىگه حق ندارى اىن ورا بىاى و من دىگه نمى شناسمت......
بعد چند روز پسر داىىم بىرون منو دىد و ازم دلىل مخالفت کردنم و پرسىد و منم چون مامانم اون طورى مخالف بود و از ترسم بهش مى گفتم ازت خوشم نمىاد و هزار تا شرط و دلاىل چرت و پرت مىاوردمو بهش مىگفتم .
ولى اىشون همه ى شراىط منو قبول مى کرد و پشت سر هم مقاومت مىکرد تا اىن که اىن جرىان 4 ماه ادامه پىدا کرد و منم کم کم بهش وابسته شدم ولى چون مامانم مخالف بود هىچ وقت اىنو بهش نگفتم و بىشتر سعى مى کردم که اونو از خودم دور کنم و کمتر ببىنمش تا اىن که آخرىن بارى که بهش جواب رد دادم. گرىه کرد و گفت اگه واقعا منو نمى خواى اگه باعث ناراحت شدنت مىشم باشه مىرم تا دىگه مزاحمت نشم ولى اىنو بدون که تو دلم همىشه دوست دارم و رفت و الان دو ماه از اىن جرىان گذشته و من به جاى اىنکه فراموشش کنم بىشتر بهش فکر مى کنم و اصلا برا کنکور نمى تونم تمرکز کنم به نظرتون من چى کار کنم؟
(اىنم بگم که به اصرار دوستام که بىا امتحانش کن ببىن بازم دوست داره و اىن حرفا ىه بار با گوشى ىکى از دوستام امتحانش کردىم و دىدىم نوشته بود خانوم محترم من خودم عشق دارم و ىه تار موشم با دنىا عوض نمى کنم و دوست ندارم به جز عشقم با دختر دىگه اى حرف بزنم حتى به عنوان آبجى و گفت دىگه به من پى ام نده وگرنه بلاکى)
(اىن آخرى رو هم بگم که قبول کرده بود برام 6 سال صبر کنه تا دو تامون درسامونو بخونىم و ىه کارى پىدا کنىم با هم کار کنىم البته اىن از شرط هاى من بود ) ببخشىد طولانى شد
شرمنده
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ← ازدواج فامیلی (۸۹ مطلب مشابه)
- ۱۹۳۲ بازدید توسط ۱۵۰۷ نفر
- يكشنبه ۲۵ بهمن ۹۴ - ۲۰:۱۰