21 شهریور 97 :
سلام به همه شاید خبر خوبی باشه برا همه
بله رفتم رک و پوست کنده گفتم بهشون که این کارها یعنی چی ؟ اونم با منم منم کردن گفت که دوست دارم منم باهاش صحبت کردم که بیخیال شیم .بعد یه مدت دیدم که منم دارم نسبت بهش حسی پیدا میکنم ... و واقعا کلا درگیرش شدم ، شب بهش پیام دادم و اونم برگشت و صحبت اینا
هر دو هم ابراز علاقه نسبت به هم ...
چند
هفته با هم بودیم و صحبت بینمون بود ( پیام میدادیم ) اولش بهش گفتم بعد
اینکه از سربازی برگشتم خواستگاری میام ولی مخالفت کرد و گفت که خواستگار
های که تو این دو سال دیگه ای که دارم با چه دلیلی رد کنم و نمیتونم با پدر
و مادرم بحث ( ب قول خودش که میگه روی پدرم وایسم)
منم که گفتم باشه ولی اصلا اصلا فکر نمیکردم که منو قبول کنن چون اصلا شرایط ازدواج رو نداشتم اصلا ،و قرار خواستگاری و این حرفا ، بعد چند شب رفت و آمد و هر دو خونواده موافق بودن ،الان نامزد کردیم ( مادرشون مخالف بودن اولش ) چون من نه خونه دارم نه پول دارم فقط ولی بعد سربازی بنا به مهارتی که دارم میتونم کاری داشته باشم با حقوق ۲ میلیون ... و پدرم هم خیلی هوامو داره
آخر هم به کمک تقریبا یه جمع زیادی از فامیل ها راضی شدن مادرشون ،و تا بعد سربازی من عروسیمونه،به خدا اصلا نمیدونم چه جوری شد که منم یهو انقدر علاقه پیدا کردم بهش ( اینم بگم اون موقع هم خودم نمیدونستم انقدر دوسش دارم تا اینکه براش خواستگار اومد و همون شب چهار ستون بدن من لرزید و دقیقا همون شب خواستگاری پیام رو دادن بهش) ، راستی برای خانومم😅 ( خجالت کشیدم😅 ) ۲۵ تا مهر کردم و قرار بر این شد .
الان هم سرباز هستم و ۳ ماه خدمتم !همه میگن که سنت کمه آخه ۲۲ سالمه و خانومم هم ۱۹ سالشونه ولی به خدا سن کم ازدواج خیلی خوبه یا میگی چجوری قراره از پس همه چی بر بیایی ،خانومم هم یک سال قبلش پشت کنکور بودن و امسال کنکور قبول شدن و قرار بر این شد که ایشون درسشونو ادامه بدن ،منم هم از سربازی که برگشتم بنا بر شرط پدر خانومم باید هم دانشگاه برم و کار کنم ،بر ما ها آسون گرفتن ،و از همه پدر مادر های وبلاگ که پست منو میخونن لطفااا لطفااا به جونان هاتون در ازدواج زیاد سختگیری نکنید .
فقط میترسم ازین که زورم نرسه به زندگی و تو این شرایط سخت اقتصادی ،از این میترسم قول هایی که به پدر خانومم دادم نتونم کامل و درست اجرا کنم ،در مورد جهزیه هم دست همه فامیلا درد نکنه همه یه تیکه از جهزیه رو میدن ،ای کاش این رسم و فرهنگ برای همه اجرا بشه ، و در بابت خونه هم پدرم کمکم میکنه به اندازه ای که بتونم خونه ( به اندازه ۶۰ متر ) رهن کنم ،و عروسی هم به اندازه ۴۰ میلیون خرج میبرد ،که خرج ماشین عروس و لباس عروس و لباس داماد و میوه و شیرینه ... برای تالار هم برادر بزرگم یکم کمکم میکنه ... زمونه جوری شده که واقعا نمیشه بدون کمک ازدواج کرد ، از دختران وبلاگ هم خواهش میکنم مثل خانوم من زیاد به پسرا سخت نگیرن و خانوم من خیلی خیلی خیلی با من کنار اومد خیلی خیلی
اگه واقعا حتی یک درصد هم برام سخت میگرفتن من عمرا میتونستم حتی فکرش رو هم بکنم
-----------------------------
21 مرداد 97 :
سلام به همه
پسری بین سنین ۱۸ الی ۲۳ ساله هستم . خانواده های ما خیلی در ارتباط هستند ، همین ارتباط یعنی هر روز یکی رو ببینی ، متاسفانه از دخترای فامیل جدیدا یه جورایی که اصلا مورد پسند نیست بنده رو نگاه میکنن . یا جدیدا زیاد توجه دارن به حرف هام ، مثلا دارن صحبت میکنن بعد اون توجه نداره تا من مثلا کلمه ای که میگم با تمام توجه به حرف هام داره گوش میکنه ، اینو مادرم متوجه شدن .
امروز با من صحبت کرد در مورد این موضوع و من این رو قبل اینکه مامانم بگه میدونستم ، نمیدونم خدایی نکرده مثلا شاید ایشون علاقه مند شدن ، ولی من واقعا نمیتونم ایشون رو به چشم غیر از خواهر نگاه کنم ، مادرم هم میگفت که رابطه عاطفی بین تون ایجاد نشه ، من اصلا موقعیت ازدواج هم ندارم اصلا ، چیکار کنم تو رفتار هام که عادی بشه ایشون ؟ دلش نشکنه ، بخدا دقیقا مثل خواهرم میمونه .
دوسش دارم ولی مثل خواهرم خیلی هم دختر خوبیه ، تو ارتباط باهاش مثلا صحبت هایی که دو تایی میکنیم ( همه خونواده هستن و میبینن ) ، چیکار کردم که این حس رو پیدا کرده ؟ خواهر خودمم یه بویایی برده ولی به روم نمیاره ، تو جمع من پسر شوخیم (به قول خونوادم میگن که من نباشم خیلی مهمونی خشکه ) ، ولی به اندازش . خب چیکار کنم که ایشون مثل قبل بشن ؟
لطفا از نظر هایی که توی اون بگن که برو هاش مستقیم صحبت کن نباشه چون خودم روی صحبت کردن در مورد همچین موضوعی رو ندارم ، از کسایی که زحمت کشیدن و پست منو خوندن سپاس گزاری میکنم
دست همه درد نکنه
↓
کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران
↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)