سلام دوستان...
راستش واقعا نیاز به کمک یکی دارم . به نظرم رسید شاید تو فضای مجازی یک عده غریبه بهتر از دوستان بتونن کمک کنن . لطفا طولانی بودن مطلب رو تحمل کنید و اگر میتونید راهنمایی کنید .
من وقتی زیر 9 سال داشتم پدر و مادرم از هم جدا شدن .طلاقشونم یک چیز طبیعی بود برای همه . چون ازدواجشون عجیب بود . پدرم به مراتب از لحاظ مالی و فرهنگی از مادرم فقیر تر بود .
مادرم سر لج و لجبازی با یک فردی که قرار ازدواج گذاشته بود و اون فرد زیر همه چیز زده بود و رفته بود به پدرم جواب مثبت داد.... البته نمیشه فامیل کوته فکر که دختر رو انگشت نما میکنن رو هم فاکتور گرفت.
قبل از جدایی پدر و مادرم من دوران خیلی سختی رو داشتم . تک بچه بودم و هیچ کس هم تو فامیل هم سنم نبود... اجازه بازی با بچه های همسایه رو هم نداشتم . همیشه تو خونه مشغول نقاشی و کارتون دیدن و بازی با عروسکام بودم . پدرم اعصاب ضعیفی داشت و فحش و کتک کاری و داد و هوار 3 وعده در هفته خوراک ما بود....
بعد از طلاق مادرم 2-3 سال افسردگی گرفت . بازم من بودم و خودم و مادری که صبح تا شب برای پول در آوردن میرفت سر کار . حتی گاهی وقت ها شب تا صبح هم سر شیفت میموند تا اضافه حقوق بگیره .
تا اینکه اون فرد لعنتی برگشت . ادعای پشیمونی کرد و اظهار علاقه به مادرم . زنش بچه ها رو برداشته بود و رفته بود اون سر دنیا . مادرمم علاقه ش دوباره افسار به دست گرفت و به اون فرد جواب مثبت داد و ازدواج کردند....(نه صیغه)...یکی دو سال اول اوضاع بد نبود . من به شاد بودن مادرم راضی بودم و اون مرد و با عشق مثل یک پدر میخواستم .
ولی نمیدونم چی شد که کم کم موضعش عوض شد . الکی بهونه گیری میکرد و 2-3 ماه قهر میکرد میرفت . چرا دخترت دیر اومد سر سفره . چرا فلان جا نخندید . چرا اون لباس رو پوشیده .
از اول هم خرجی خونه رو نمیداد به اون صورت. فقط میومد و میخورد و میخوابید و میرفت سره کار . چون مهندس معدنه و گاهی 3-4 روز و شب اصلا شهر نمیومد . به شدت مادرم و خانوادش رو تحقیر میکرد . خودم که هیچ . عملا ببخشید ببخشید .... به هیکل من .
بدترین صفات رو به من نسبت میداد . تمام بچه های فامیل مادرم رو به زشتی , چاقی , احمقی و کودنی متهم میکرد . در حالی که خانواده مادریم افراد فوق العاده با فرهنگ و زرنگ و موفقی هستند . خالم رو که مدل هست قیافش رو به شغال تشبیه میکنه. داییم رو که نفر اول تو صنعتی شریف بود یک کودن مثبت میدونه. پدر بزرگم رو که بنگاه ماشین داره یک دزد میدونه.
ولی مادرم با تمام اینا میساخت بجای اینکه به روش بیاره منو دعوا میکرد که چرا اینجوری میکنی و خدا لعنتت کنه نمیذاری راحت زندگی کنیم و تو مادرت رو دوست نداری .
بار ها غرور منو خرد کرد . غرور یک نوجوون همه چیزشه . ولی منو مجبور میکرد که به پست ترین حالت ها از شوهرش بابت کار های نکرده عذر خواهی کنم .
مادر من بد نبود . بهترین مادر دنیاست . قابل پرستشه در برابر خیلی مادرا . ولی علاقه ی کورکورانش به اون فرد عشق مادریش رو تحت الشعاع قرار میده .
الان مدتیه که شوهرش اصلا پا تو خونه نمیگذاره مگر اینکه من نباشم . باید ساعت های زیادی رو با پدرم و زن بابام بگذرونم تا اون بیاد خونه . زن بابای بد دهن و دروغ گویی دارم .
بهونه جدیدشم اینه که من باید از این خونه برای همیشه برم .
این تنها چیزی که مادرم مخالفت کرد . ولی صبح تا شب کارش گریه کردن و تو اتاق تاریک موندن و حرف نزدنه .
برای اولین بار تو این سال ها به من خرده نمیگیره ولی دارم آب میشم .
من تازه تخصص قبول شدم و واقعا این مسائل احساسی درسم رو تحت الشعاع قرار میده .
مادرم خیلی زحمت کشه . از گلوش میزنه , غذا نمیخوره , ساعت های طولانی رو بجای استفاده از مترو از اتوبوس های شلوغ استفاده میکنه و 100 تومن 200 تومن جمع میکنه که من خوب بپوشم و راه برم .
برای همینه که میگم قابل ستایشه . همه بهش میگن بیخیال این مرد بشه .
ولی بخاطر علاقش و ترس از تنهایی پیری نمیتونه .
پدرم افتضاحه . خونش برام گوره . ولی چاره ای ندارم .
واقعا موندم....
مادرم جوونیش رو و سلامتیش رو برای من هدر داد تا به قول خودش خوب بپوشم و راه برم .
سر یک دو راهی موندم . برم یا بمونم و آب شدن مادرم رو ببینم .
شاید خونه بابا وحشتناک باشه . ولی شاید هم بعد چند وقت عادت کنم .
نمیدونم واقعا جمع کنم و بعد بیشتر از 15 سال زندگی با مادرم برم پیش بابا و یا بمونم و این وضع رو نگاه کنم؟
این رابطه واقعا نیاز به یک اصلاح داره .
خودشم دوستم داره و دوریم اذیتش میکنه .
بخاطر علاقش حاضرم برم . ولی خونه بابام مرگه .
البته الان 3 روزه که حرف میزنه.... ولی باز امروز شوهرش زنگ زد و دوباره روز از نو و روزی از نو .
این بساط هر هفته ماست .
مامانمم مدتیه که داره کم کم کلافه میشه . به نظرم اومد داره از این وضع خسته میشه ولی فکر نمیکنم حاضر بشه پا رو علاقش بذاره و تنهایی پیری رو تحمل کنه .
خواهش میکنم راهنماییم کنید و یک راهکار جلوی پام بزارید. دوستام تنها کاری که بلدن اینه که دست رو کتفم بزارن و بگن درست میشه.
در ضمن...
رمان هم ننوشتم...اگر نگارشم یکم مثل کتابا بود برای اینه که تا حالا بیشتر از 2000 تا کتاب خوندم....
چون دیدم عده ای میان و مشکل یک نفر رو به داستان تشبیه میکنن.....
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۸۸۳ بازدید توسط ۲۱۲۰ نفر
- شنبه ۳ مرداد ۹۴ - ۲۲:۵۵