سلام به همه دوستان
فقط خواستم یه درد دل کنم
وقتی پست ها رو می خونم برای بعضی مشکلات واقعا قصه میخورم و دلم به درد میاد . من خودم هم کلکسیون مشکلات هستم. از همون بچگی پدرم زیاد اخلاق بسازی نداشت نه با مادرم و نه با فامیل برای همین همیشه تنها بودیم .
مادرم هم زیاد بهتر نبود بین بچه هاش همیشه فرق میذاشت هر چی میخرید فقط برای برادر و خواهر بود ،به درد دل هام اصلا گوش نمیداد و برادر و خواهرم رو بر علیه من میکرد و در کل اصلا حتی یک واژه محبت آمیز از مادرم نشنیدم و نمیدونم چرا همیشه من باید خوب می بودم با بقیه .
ولی مثلا برادر و خواهرم هر رفتاری بدی میکردن با من اصلا توبیخ نمیشدن ولی من همیشه برای موفقیت هاشون تو زندگی دعا میکردم ولی اونا حتی دریغ از کو چک ترین محبتی و ... .
دیگه الان که سی سالم شده کم آوردم شبا فقط گریه میکنم چون جوونیم رفت و هیچ چیزی از بهترین دوره زندگیم نفهمیدم، حتی دوست دارم برم یه جایی زندگی کنم که تنها باشم و یا اصلا نباشم .
فقط تنها نقطه روشنی که تو زندگیم دارم و فکر میکنم شاید دست خدا به یاری دل شکستم اومده اینه که جایی که کار میکنم یه خانم مدیر فوق العاده مهربون داره که واقعا دوستش دارم شاید باورتون نشه تا به حال ندیده بودم که یه آدم غریبه با دختر مردم اینقدر با محبت رفتار کنه و من به جای عشقی که باید به مادرم داشته باشم این خانم رو عاشقانه دوست دارم.
دوستای خوبم برام دعا کنید شاید نتونم طاقت بیارم. از سکوت خسته شدم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۱۶۷۸ بازدید توسط ۱۲۵۶ نفر
- جمعه ۳ مهر ۹۴ - ۲۲:۲۵