سلام
سوال اصلیم خط اخره لطفا اگر وقت ندارید همونو بخونین... ممنون..
نمیدونم مشکلم رو چطور توضیح بدم فقط اینقدر برای من بزرگ و کلافه کننده هست که حتی به فکر خودکشی هم میفتم به خاطرش ...
همش از تابستون سال پیش شروع شد . من نه تنها تو کلاس و فامیل حتی تو سطح شهر هم نمونه بودم... و قطعا همه شهر از من انتظار دارن..
همون روز اول که خواستم شروع کنم به درس خوندن برای کنکور یه مشاور تلفنی خوب گرفتم . چند هفته اول خیلی عالی شروع شد... ولی الان چند ساعته دارم فکر میکنم چی شد که همه چی خراب شد یادم نمیاد...
شاید از وسواس شدیدم روی شروع خوب بود.. شاید از دعواهای مشاورم.. هر چی که بود من مثلا به خاطر اینکه یک هفته رو خراب کرده بودم و به برنامه مشاورم نرسیده بودم بعدش رو هم خراب کردم.. یعنی ول کردم همه چی رو..
همش میگفتم از اول مهر درستش میکنم باز..و متااااااسفانه این بین به صورت تفریحی میرفتم چت برای اولین بار... و هی به خاطر فرار از وضع درسام بیشتر پناه میبردم به چت تا برای چند ساعت ذهنم ازاد شه از درس... و هی وابسته تر شدم به چت کردن.. اول مهر هم رد شد و درست نشد...
ابان ... اذر... دی ... بهمن... و .... یه طوری شدم که درسای مدرسمو به زور میخوندم. و متااااسفانه اصلا حقیقتو به بقیه نمیگفتم و نگفتم تا به الان.. به خونوادم.. به مشاورم.. به هیچکس... یعنی الان زندگیم یه ساله دروغ شده همش.. از خودم بدم میاد دیگه ... همش دروغ دروغ دروغ.. که همه چی خوبه.. که دارم میخونم...
مشاورم دو ماه قبل عید گفت نرو مدرسه که تو خونه بیشتر بخونی... منم نرفتم... من همش صفر ساعت! و همشش غرق در دنیای مجازی....و منتظر یه معجزه... باورم نمیشه الان که دارم اینارو تایپ میکنم!!
من همش دنبال یه شروع فوق العاده بودم..اشتباه کردم..همه چیو خراب کردم... الان کمتر از سه ماه به کنکوره . من نیمه دوم درسای چهارمو که نرفتم مدرسه هنوز نگاه هم نکردم... اصلا نمیتونم شروع کنم به خوندن شون... هر روز که بلند میشم هزار و یک فکر به سرم میاد و بیشتر از همه ترس و شرمندگی ...
دوم سوم رو هم که کلا هیچی...یعنی هیچی که میگم یعنی صفر صفر... الان بیشتر از اینکه تو دلم شرمنده دیگرانم شرمنده خودمم... اخه به یه جایی رسیدم که دیگه نمیشه گفت جبرانش میکنم... من اینی نبودم که الان دارم توصیفش میکنم... یه دختر شاد و پر انرژی و درس خون و زرنگ که تنها هدفش دندان مشهده نباید این باشه!! نباید هر شبش با گریه و استرس صبح بشه! نباید هر روزش با دروغ به خونواده و عمو و عمه و همسایه و مشاور سپری بشه!
من مسئولیت اشتباهمو پذیرفتم و مقصر رو کسی غیر خودم نمیدونم...الان من موندم و دنیای مجازی ای که صبح تا شبم رو در اون سپری میکنم و این همه مشکل که مسبب همش خودمم...
الان هم تنها راه اینه که نرم کنکور تا اعصابم خرد تر نشه...و بشینم یک سال دیگه بدون مجازی و بدون فکر احمقانه با یه روحیه توپ بخونم..
ببینید..اصلا امکانش نیست الان حقیقتو ب بقیه بگم.. چون اگر متوجه بشن قطعا نمیذارن یک سال دیگه بمونم و کلی دعوام میکنن و ایندم کلا میره رو هوا... اینو مطمئنم پس لطفا نگین حقیقتو بگو..
به مشاورم هم که هرگز.. خودش از همه بدتره...تازه به اون بگم خونوادم هم میفهمن و باز حالت قبل...
اگر هم برم سر کنکور خب چی بزنم وقتی هیچی نخوندم ؟ ! قطعا بعدش بس که میزنن تو سرم که باز دااغون تر از این میشم و هیچی به هیچی...
تنها راه واسه این که روحیم کمتر! خراب شه اینه که به یه بهانه ای روز کنکور نرم سر جلسه.. مثلا حااالم بد شه..
خواهش میکنم کمکم کنید... نه سرزنش... که خودم به اندازه کافی خودمو سرزنش میکنم.. ببخشید طولانیه ، دلم زیادی پر بود..
با این همه سرگردونی چیکار کنم؟
← ادامه تحصیل (۴۸۰ مطلب مشابه) ← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۶۰۲۳ بازدید توسط ۴۲۳۳ نفر
- شنبه ۲۶ فروردين ۹۶ - ۱۰:۱۰