سلام

دختری هستم 26 ساله، یا مدرک مهندسی از یه دانشگاه دولتی سرشناس، ظاهر نسبتا خوبی دارم، مادر بنده زن به شدت بدبین و بد دهنی هستن، همش توهم توطئه دارن، به حدی که تو تمام سالهای زندگی ام با محدودیت تو تمام زمینه ها روبه رو بودم، از ارتباط با دوستام، تا ارتباط با جنس مخالف و حتی بیرون رفتن از منزل.

توهم اینکه دوستام همگی قصد فریب من و دارن، تمام مذکرها قصد تجاوز به من و دارن، بیرون از منزل باشم قطعا در حال هرزگی کردنم، من تا بحال رابطه ی عاطفی و دوستی و ... با کسی نداشتم، اما متاسفانه کلماتی رو در مورد من به کار می بره که به شدت عصبی ام می کنه، جدا از همه ی این حرف ها بالا رفتن سنمم دامن زده به عصبانیتم، نیش و کنایه ی اطرافیان برای دختری مثل من که همش برای بهترین بودنم تلاش کردم در کنار حس تنهایی خیلی زجر اوره.

من دلیل اصلی تجردم رو مادرم می دونم که به خاطر بدرفتاری هاش و بی خردی هاش مجبور شدم دست رد به تمام افرادی که بهم توجهی داشتن بزنم، خواستگار سنتی مناسبی ندارم، چون خانوادم خیلی غیر اجتماعی ان، باید به پیشنهادهایی ام که به خودم می شد هم جواب رد می دادم چون مادرم حرف زدن با یه پسر رو هم هرزگی می دونست، خب تکلیف من چیه؟

من از اینکه روزهای جوونی ام اول پای کتاب و درس و دانشگاه و الان اینجوری پای تنهایی تلف شده در عذابم، کوچک ترین حمایت مالی از جانب خانوادم ندارم، میگن خودت باید مخارجت رو تامین کنی، یکی دو سالی با شرایط خوبی کار کردم و از سر بی انگیزگی و افسردگی استعفا دادم، کار کردن بدون تفریح، بدون ذره ی حمایت روانی، با وجود بدرفتاری خانواده و کنترل همه جانبه، اونم تو زمینه ی رشته ی  تحصیلی من خیلی ازاردهنده بود.
من که حق تفریح کردن و حتی خرج کردن واسه ظاهرم رو ندارم، پولم و واسه کی پس انداز کنم؟ نمی تونم از فکر شانس هایی که تو تمام زمینه ها به خاط سخت گیری خانوادم از دست دادم بیرون بیام، من تو شرایط بدی قرار گرفتم، مدام خودم و با دیگران مقایسه می کنم، نمی فهمم چرا باید از حمایت مالی محروم باشم، چرا باید از حمایت عاطفی محروم باشم، چرا باید از تفریح محروم باشم، چر باید از حق رسیدگی به خودم محروم باشم، تمام این محرومیت ها رو مادرم با بدبینی اش برام به بار اورده، به همین خاطر ازش متنفر شدم، همش باهاش درگیرم، مدام فحش های رکیک می ده، حق اختیار و انتخاب و ازم گرفته، هنوزم فک می کنه باید من و کنترل کنه و اختیارم و کامل تو دست بگیره.
خسته شدم از دستش، نیاز به ازادی دارم، نمی تونم قبول کنم وقتی تامین مخارجم با خودمه، اختیارم تو دست یه نفر دیگه باشه. حق نداشت و نداره به این سادگی جوونی من و تلف کنه، حق نداشت و نداره با بی خردی با سرنوشت من بازی کنه، نمی تونم به اعصابم مسلط باشم وقتی حرف های بد بهم می زنه، شاید اگه کنترل اعصابم و داشتم می تونستم بهتر تصمیم رو بگیرم برای فرار از این عذاب، خواهشا دوستانه راهنمایی ام کنین.

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)