سلام
با وجود اینکه از وقت ازدواجم داره میگذره و دارم وارد 30 سالگی می شم ولی خانواده ام اصلا به فکرم نیستن. خودمم که شخص خاصی رو در نظر ندارم که بهشون بگم فلانی رو می خوام. به شدت احساس خستگی و تنهایی می کنم. نمی دونم شاید این به خاطر خوب بودن خودم هستش.. شاید زیاد از حد خوبم نسبت بهشون .
واقعیتش اینه که نسبت به احترام و خوبی کردن به پدر و مادر خیلی حساسم و همیشه سعیم بر این بوده که نذارم چیزی تو زندگی اذیتشون کنه حتی اگه خودم به خاطرش اذیت بشم .
نه این که هیچ مشکلی نداشته باشیم و همه چیزو براشون فراهم کرده باشم ولی تا اونجایی که از دستم بر می اومده هواشونو داشتم و اینو جزء وظیفه خودم می دونستم و می دونم.
به خاطر همین طرز رفتارم فکر میکنم اونا فکر می کنن هنوز بچه ام . با این که خارج از خونه خیلی موفقم و همه بهم احترام میذارن ولی توی خانواده به چشم یه بچه به من نگاه می کنن .البته هیچ وقت از این قضیه ناراحت نبودم. چون خارج از خونه چه دانشگاه و چه محل کارم از دوستان و همکاران احترام دریافت می کنم.
ولی اخیرا این فکر که اونا اصلا به فکرم نیستن به شدت اذیتم می کنه موندم چی کار کنم، بهشون بگم بابا اگه من اینقدر در برابرتون متواضعم دلیل بر این نیست که دیگه هیچ نیاز دیگه ای ندارم زن نمیخوام ؟ زندگی نمی خوام ؟ و ...
از یه طرف هم حجب و حیایی که هست نمیذاره مستقیم بگم بهشون. اونا هم که ماشالله انگار نه انگار. من نیاز مالی ندارم که مثلا پدرم کمکم کنه ولی حداقل انتظار دارم یه بار جدی بگن تو اصلا قصد ازدواج داری یا نه ؟
البته اینا همه درد دل بود چون تو فضای واقعی کسی نیست که حرفاتو بهش بگی ... ولی اینجا حداقل میتونی مطرح کنی و یه چند نفر بهت دلداری بدن . خخخخخخ
ولی از تموم پدر و مادرایی که این مطلبو می خونن و اقایون و خانومای مجردی که ایشالله در اینده ای خیلی نزدیک مامان بابا میشن می خوام خواهش کنم همون قدر که به فکر نیاز های مادی فرزندانشون هستن به فکر نیازهای عاطفیشون هم باشن که این دومی شاید از اون اولی خیلی مهمتر و حساستر باشه. دومی باعث می شه که فرزندتون احساس امنیت کنه و احساس کنه کسی تو زندگیش هست که به فکرشه و اونو درک می کنه..
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۲۶۹۸ بازدید توسط ۱۸۹۸ نفر
- جمعه ۳۰ مهر ۹۵ - ۲۲:۳۵