سلام
مدتی هست که با این وبلاگ آشنا شدم و هراز گاهی سر میزنم و به نظرم این وبلاگ برای خودش یه جامعه کوچیکه و میشه تجربیات ارزشمندی رو کسب کرد .
مدتی هست مسئله ای ذهنم رو درگیر کرده و علی رغم اینکه خیلی اهل درد و دل کردن نیستم تصمیم گرفتم اینجا مطرح کنم تا بهم راهکار بدید .
بنده دانشجو هستم آدم آروم کم حرف و عملگرا با یه ظاهر ساده و کمی خجالتی ، به خاطر مسائلی که در ادامه عرض میکنم همیشه سعی میکردم با کسی زیاد صمیمی نشم تا یه وقت از گذشتم نخوام بگم .
در واقع از زمان کارشناسی این تصمیم رو گرفتم و این روال رو تا الان ادامه دادم . از ابتدای دوره ارشد با خانمی از همکلاسی آشنا شدم که خوب به اقتضای شرایط در بسیاری از کلاسها بنده با ایشون برای ارائه کنفرانس ها و مسائل دیگر درسی به نوعی هم گروه بودیم .
البته بنده همون روال معمول خودم رو در ارتباط با اطرافیان با ایشون هم در پیش گرفتم و همیشه خیلی رسمی و مودبانه . تا اینکه چن روز پیش یه اتفاق آزار دهنده برام افتاد .ایشون شماره بنده رو از یکی از پسرای کلاس گرفته بودن و از طریق واتس آپ به بنده پیام دادن و خودشون رو معرفی کردن و از علاقشون نسبت به بنده نوشتن .این که مدتهاست بنده رو زیر نظر دارن و بنده با ملاک هاشون برای ازدواج هماهنگم و ...
بعد ازم خواستن من هم یه مدت به این قضیه فکر کنم و اگه منم راضی باشم پا پیش بذارم . میخواستم همون لحظه بهشون بگم که ایشون کلا در مورد من اشتباه میکنن و همون جا تمومش کنم ولی نمیدونم چرا نتونستم .
اما مشکل من ؛
بنده پرورشگاهی هستم تو سن دو یا سه سالگی اون طور که تو پروندم نوشته منو تو یکی از خیابانی یکی از شهرهای جنوب کشور پیدا میکنن که تو جیبم یه برگه بوده که ظاهرا از فقر خانوادم و ناتوانی در تهیه مخارج بنده توش نوشته بوده از وقتی به خاطر دارم دور و برم آدم های بی کس کاری مثل خودم رو دیدم تو یه پرورشگاه که همه یا بی سرپرست بودیم یا بد سرپرست ، به هر حال تو یه همچین محیطی بدون درک مفهوم پدر و مادر و با یک گذشته مبهم و سوالات زیادی در ذهن سال های بی کسی و تنهایی من گذشت .
زمانی که وارد مدرسه شدم با مفهوم تنهایی و بی کسی بیشتر آشنا شدم نمیدونستم داشتن پدر یا مادر چه حسی داره ولی میدونستم که نداشتنش آدم رو تبدیل به یه قایق کوچیک وسط یه اقیانوس طوفانی میکنه .
برای آدمی مثل من شرایط برای تبدیل شدن به هر نوع انسان مبتذل و اوباش و شری مهیا بود اما همیشه احساس میکردم خدا در مسیر راهم گارد ریل هایی قرار داده تا از یه سری حدود خارج نشم .
اون روزها تنها فکر و ذکرم درس بود یعنی خودم اینطور میخواستم چون اینجوری ذهنم کمتر درگیر هزاران سوال بی جوابی میشد که برام پیش میومد .
البته بارها به خاطر اتفاقاتی که نمیخوام اینجا بگم میخواستم ترک تحصیل کنم ولی باز هم خواست خدا و همراهی یکی از مشاوران پرورشگاه که خودشون هم قبلا از بچه های همون پرورشگاه بودن دوباره برگشتم مدرسه .
همیشه به من میگفت گذشتت دست خودت نبوده اما اگه میخوای آینده رو بسازی بهترین راه درس خوندنه . خلاصه من هم به توصیه ایشون گوش کردم مشکلات رو فراموش کردم و تمام سعیم رو کردم برای بهترین بودن تو درس و تحصیل .
دانشگاه رو با رتبه سه رقمی قبول شدم یه رشته خوب تو یه دانشگاه خوب . احساس میکردم حالا نوبت منه که حقمو از این دنیا بگیرم . تصمیم گرفتم گذشتم و حذف کنم به خاطر همین هرگز با هیچ کس درباره خودم و گذشتم حرف نزدم و اگه مجبور میشدم یه گذشته ساختگی رو براش تعریف میکردم .
همیشه تو درس بهترین بودم و تا نهایت توانم براش تلاش کردم و خدا رو شکر تا حد زیادی به اون چیزایی که میخواستم رسیدم . این زندگی من بود .
راستش هیچ وقت به ازدواج با یه آدم معمولی که تو یه خونواده کامل بزرگ شده فکر نکردم .همیشه احساس میکردم اگه یه روزی بخوام ازدواج کنم حتما اونم باید مثل خودم باشه .
ولی حالا با این شرایط رو به رو شدم این خانم تا حد زیادی شبیه خودمه یعنی روحیش مثل منه پدر ایشون کارخونه دار هستن و آدم های موجهی هستن .
اما اون چیزی که من همیشه ازش میترسم اینه که یه روزی مجبور شم حقیقت گذشتم و بگم . از یه طرف وقتی به دلم رجوع میکنم میبینم که ایشون کیس مناسبی هستن و خودم هم تمایل دارم و از طرفی هم ...
به نظر شما یه آدمی مثل من از طرف یه همچین خانواده ای پذیرفته میشه ؟ اگه بفهمن من پرورشگاه بودم باز هم تمایل به ازدواج با من دارن ؟ نمیدونم احساس میکنم تقصیر خودم بوده که این شرایط پیش اومده شاید رفتاری انجام دادم که نباید انجام میدادم شاید باید جلو بوجود اومدن این وضعیت رو میگرفتم یه جورایی بین دو راهی ارزش ها و اصول شخصیم و انتخاب این خانم گیر کردم . خدایا خودت کمکم کن
پیشاپیش از پاسخ هاتون ممنون
مرتبط با اصالت در ازدواج:
چهارمین معیار برای ازدواج ← اصالت خانوادگی
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۴۹۵۱ بازدید توسط ۳۴۰۱ نفر
- پنجشنبه ۶ آبان ۹۵ - ۲۲:۰۵