سلام
بنده امیرحسین هستم با اسم مستعار امیر خان... پس از مدت خیلی زیادی که در سایت فعالیت نداشتم (تقریبا دو سال) دوباره تونستم برگردم...
خب حقیقتاً شاید موضوعی که میخوام مطرح کنم تکراری باشه و یا چیزی باشه که دیگه اکثر جوون ها باهاش کنار اومدن کم و بیش و قبولش کرده باشن... ولی برای من قابل هضم نیست... چه چیزی باعث شد که به اینجا برسیم؟ چرا؟ جوابی که بهش نمیرسم شاید به خاطر علل متعددش باشه...
چیزی که اکنون شاهدش هستیم و خود بنده دارم به وضوح در بطن جامعه می بینم اینه که دیگه بعضی دخترها و پسرها اصلاً فکری به ازدواج نمی کنن چون نمی تونن...!! نمونه بارزش خود من... اوایل که زیاد با بقیه ارتباطی نداشتم فکر میکردم شاید اوضاع من فقط اینه... ولی متأسفانه می بینم که قریب به ... درصد حداقل پسرها شرایط شون مثل من هستش... یا پولی برای ازدواج و حتی امرار معاش خودشون ندارن حتی با وجود کار... یا مورد قابل اطمینانی پیدا نمی کنن... یا کلاً زدن تو خط روابط آزاد و تو این وادیا نیستن... یا هر جا میرن رد میشن...
یه عده که کلاً نامید اصلاً اسمشم نمیارن و ... الآن بنده سرباز هستم داخل یک یگان که حدود دویست سرباز با هم هستیم از این همه سرباز صفر و لیسانس و فوق و ... کلاً پنج نفر هستن که میشه گفت متاهل هستن یا در شرف ازدواج هستن... بقیه هیچ!!!!
حتی برنامهای ندارن... با اینکه دیگه الآن سن ازدواجه و یا حداقل سنی هست که باید جدی بهش فکر کنیم امّا... حتی از چندین نفر شنیدم که کلاً تا آخر عمر قصدی ندارن... برخی هم که از سبک زندگی و وضع شون معلومه چی در انتظارشونه...
سوالم اینه چی باعث شد که به اینجا برسیم؟
درسته اقتصاد یکی از اون هاست که به تنهایی عامل بسیار بزرگیه ولی نمی تونم باور کنم که فقط این باشه ...
حقیقتاً بنده خودم دیگه به جایی رسیدم که اگه الآن میلیاردم هم بشم باز هم تصمیمی به ازدواج ندارم... بعضی ها مثل من هستن... چرا... چه چیزی روی ما تاثیر گذاشته...
یا خیلی دخترهایی که می بینم داخل فامیل آشنا دوست غریبه و ... که حتی سن شون به مرز چهل رسیده با وجود امکانات خواستگار پول درآمد خودشون پدرشون و حتی زیبایی که دارن... ولی مایل به ازدواج نیستن به هیچ وجه!؟
نمی دونم ولی واقعاً چیزی که احساسم بهم میگه اینه که داره تبدیل به بحران بزرگی میشه... خود من چند وقته نه خبر ازدواجی شنیدم و نه دیدم و ... انگار اصلاً ازدواج داره تبدیل به رؤیا میشه...
چند وقته پیش پسر عمه م که تازه ازدواج کرده بود هم با زنش کارشون به طلاق کشید چند روزی به تهران اومده بود که پیش ما بتونه اینجا کاری دست و پا کنه و ... بله فرار کرده بود! به من میگفت خواهشاً امیر تو اشتباه منو تکرار نکن... بدبخت انگار داشت التماس می کرد... که برای موضوعی مجبور شد برگرده شهرستان زنش هم یا حکم جلب اومد و ...
بله الآن زندانه! مهریش هم دویست سکه تمامه...
می دونید من خودم نه اهل دوستی و روابط آزادم و نه تا به حال با جنس مخالف رابطهی هر چند کوچک هم نداشتم.... ولی به خودم میگم اینکه نمی شه... یعنی چی بالاخره خوب این هم نیازه چه میشه کرد... ولی از طرفی ازدواج که هیچ دوستی هم که نمی شه.... فقط تنها راه تنهایی هست... همینی که الآن هستم... ولی خوب که نگاه میکنم خلع یه رابطه احساسی رو در خودم به شدت حس میکنم...
شاید تا همین دو سه سال پیش هم برام مهم نبود... ولی نمی شه که تا کی ... افسرده شدم دوست و رفقام همه رو کنار گذاشتم... تفریحاتم هم محدود شده به شب چند قدمی تو پارک و آهنگ های غمگین قدیمی ...
وضعیت اسفبار ما و جوونی ناکام مون برای همیشه تو تاریخ ثبت میشه... امیدوارم حداقل دیگه برای آیندهها بهتر بشه...
ببخشید اگه طولانی بود بیشتر شاید شبیه درد و دل شد...
ولی خوب ممنون میشم شما هم نظرات خودتون رو به اشتراک بذارید...
ممنون
امیرخان
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) ← موانع ازدواج (۴۹ مطلب مشابه) ← مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل درک نشدگان (۱۰۲ مطلب مشابه) ← مسائل پسران دهه شصتی (۴۳ مطلب مشابه) ← مسائل دختران دهه شصتی (۴۸ مطلب مشابه)
- ۴۳۵۴ بازدید توسط ۳۳۱۷ نفر
- چهارشنبه ۱۸ خرداد ۰۱ - ۱۴:۲۱