سلام خدمت دوستای گل خانواده برتری
میدونم که سوالم ممکنه طولانی بشه ولی با این حال ممنون میشم اگه بخونید و نظراتتون رو بگید چون واقعا به کمکتون احتیاج دارم. حتی اگه وقت ندارید متن رو کامل بخونید قسمت های بولد شده رو بخونید و به هر حال نظرتون رو بگید.
دختری بیست و دو ساله هستم که از بچگی هم خودم هم خانوادم اهمیت زیادی واسه درس قائل بودیم و از بچگی همه نوع تفریح و کارهای غیر درسی رو کنار گذاشتم تا درس بخونم و همش فک میکردم وقتی کنکور دادم و درسم تموم شد به اینکارایی که دوست داشتم میرسم. همه میگفتن فشار درس و استرس با کنکور تموم میشه و ادم آزادانه میتونه به کارایی که دوست داره برسه.
سال کنکورم نمیدونم چرا شدیدا بیخیال شده بودم برام مهم نبود تو چه دانشگاهی باشم. نمیدونم شاید خسته شده بودم از زندگی یه بعدیم. و همین مسائل باعث شد که رتبه خیلی بدی بیارم و یه دانشگاه غیردولتی رو انتخاب کنم که هم دانشگاه برم و هم بتونم سال بعدش دوباره کنکور بدم. وقتی به دوستام نتیجه ام رو گفتم خیلی مسخره ام کردن جلوی خودم. دیگه معلوم نبود پشت سرم چیا میگن. من تو مدرسه خیلی خوبی درس میخوندم که اونجا هم دقیقا همه چی فقط درس بود و تمامی بچه ها شدیدا درسخون بودن. اکثرا بهترین نتایج رو تو کنکور اوردن و من تو یه سالی که دوباره میخواستم کنکور بدم هیچ کدوم دیگه سراغمو نمیگرفتن…
خیلی تلاش کردم و سال دوم رتبه خوبی
اوردم و از اون جایی که رتبه ام از رتبه مورد نیاز رشته مورد علاقم بهتر شده
بود رفتم سراغ دومین رشته مورد علاقم که رشته تاپ تری بود. اون موقع همش
سرخورده بودم بخاطر نتیجه کنکور اولم واسه همین رفتم رشته سخت تر رو انتخاب
کردم که اطرافیانی که منو به خاطر نتیجه ام آزار داده بودن دیگه منو پایین
نبینن.
وقتی رفتم دانشگاه خیلی خوشحال بودم که خیلی از دوستام تو همون
دانشگاهن و خیلیاشون هم توی رشته منن و فکر میکردم که اونا از من استقبال
کنن. ولی برعکس چون پشت کنکور مونده بودم همچنان منو پایین تر خودشون حساب
میکردن.
واسه همین من سعی میکردم با نمره هام خلاف اینو اثبات کنم ولی به
خاطر فشار و استرسی که به خودم وارد میکردم نتایج بدتری میگرفتم. به مرور
زمان بچه های دیگه هم منو کمتر میدیدن و ازم دوری میکردن و بعدشم استادا
منو یه دانشجوی درس نخون و کم کار و بی استعداد میدیدن. فقط بچه هایی که
وضع درسیشون از من بدتر بود از من دوری نمیکردن.
نمیدونم چرا جو یک دانشگاه
باید اینجوری باشه ولی خب بود… به مرور زمان طوری شد که منم خودمو طوری که
بقیه منو میدیدن میدیدم. اعتماد به نفسم خیلی کم شد. خیلی واسه اینکه نظر
همه رو عوض کنم واسه امتحانا به خودم فشار میاوردم و نتایج بدتری هم
میگرفتم.
بالاخره رفتم با یک مشاور مشورت کردم اون هم گفت که نمره اصلا
تضمین موفقیت نیست و مهم وارد بودن به رشته است. منم سعی کردم دیگه تمرکزم
رو روی تئوری ها نذارم و سعی کنم بیشتر به کاربرد ها و کارهای عملی رشته ام
توجه کنم.
ولی تو دانشگاه ما استادا و دانشجوها خیلی به تئوری کار
میپردازن و اهمیتی واسه کارهای عملی قائل نیستن. استادا من و دانشجوهایی
مثل من رو کاملا نادیده میگیرن و دانشجوها صرفا با توجه به نمره هاشونپیش
استادا ارزش بندی میشن. چند ترم سعی کردم که به نظرات استادا و بقیه توجه
نکنم و کار خودم رو بکنم تا اینکه این ترم به خودم اومدم و دیدم که چقدر از
چارت عقب افتادم.
دیدم دیگه از درسام و کلاسامون لذت که نمیبرم که هیچ بلکه عذاب میکشم. دیدم حتی دیگه تصمیم به کار توی رشته ام ندارم هم بخاطر بی علاقگی خودم هم بخاطر اینکه حقوق ها انقد پایینه که ذره ای از زحمت هایی که میکشیم رو جبران نمیکنه. دیدم که اعتماد به نفسم رو تو این زمینه کاملا از دست دادم. (البته اعتماد به نفسم کمی ضعیفه کلا) و الان صرفا به خاطر مدرکی دارم ادامه میدم که هیچ استفاده ای براش ندارم. و از زمانی که به اینها پی بردم نتایجم از بد به افتضاح رسیده. چه دانشجو چه استاد تحقیر امیز با من رفتار میکنن. از لحاظ روانی واقعا در عذابم از این تنش هایی که به خودم وارد کردم تو این سالا.
>>>حالا سوالم اینه:
ایا من به تحصیل ادامه بدم؟ با توجه به سختی رشته ام افراد با انگیزه و پرتلاش هم کم میارن. ارزش داره به خاطر صرفا مدرک و درجه تحصیلی این سختیارو بکشم. (واقعا هر روز که میرم دانشگاه فقط عذاب میکشم…)
حرفای بالا رو گفتم که به این پی ببرید که من تا الان خیلی واسه دید بقیه نسبت به خودم ارزش قائل بودم. میدونم اشتباهه ولی شجاعت و اعتماد به نفسش رو تا حالا نداشتم که واسه دل خودم تصمیم بگیرم.
من اگه الان کنار بکشم چهار سال زندگیم کاملا بی فایده بوده ولی میدونم اگه ادامه بدم یه سال دیگه هم بی فایده میشه!
احساس میکنم منی که تو زندگیم جز واسه درس وقت نذاشتم بدون درس دیگه هیچی نخواهم بود.
به نظرتون پشیمون نمیشم؟ خودم رو بعد از این کار بدتر شکست خورده نمیبینم؟
میدونم خیلیاتون میگید که زن وظیفه ای در قبال وظایف مالی در خانواده نداره و میتونه بره دنبال علایقش… ولی من همیشه میخواستم خودم تو زندگیم روی پای خودم باشم.
در ضمن از اونجایی که تجربه دو بار کنکور دادن رو داشتم دیگه تحمل کنکور دادن رو ندارم. ولی این روزا واقعا مردم بد میدونند که یه نفر حتی لیسانس رو هم نداشته باشه...← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۲۲۱۸ بازدید توسط ۱۷۱۲ نفر
- پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵ - ۲۲:۲۵