سلام
من دختری 21 ساله هستم. پرستاری میخونم. اخیرا یه خواستگاری برام اومد که خیلی خیلی از من بالاتره و همین علت باعث شده همه اعضای خانوادم با این ازدواج مخالف باشن. خواستگارم منو تو دانشگاه دیده و بدون اینکه به خودم چیزی بگه مستقیم اومدن خواستگاری و منم متقابلا بدون اینکه از خودش چیزی بپرسم از دوستاش کلی چیز پرسیدم و متوجه شدم خیلی با هم اختلاف داریم! خودتون خانواده من و ایشون رو ببینید:
خانواده من از هر نظر که فکر کنید خانواده سطح پایینی هست. مثلا از لحاظ تحصیلات بالاترین مدرک لیسانسه که اونم منم و یکی از پسرعموهام. از لحاظ درآمد هم متوسط رو به پایین هستیم و پدرم شغل آزاد داره و مادرم خانه داره و برادرهام هم شغل ازاد دارن .
اما خواستگارم خودش دانشجوی داروسازی هست.تو خانوادشون عموش هم پزشک متخصصه. سه تا از پسرعموهاش از امریکا و کانادا دکتری گرفتن و برگشتن و سه تا عروس پزشک و داماد کارخونه دار هم تو خانوادشون دارن ( اینارو نزدیک ترین دوستش به من گفته). پدربزرگش هم از خان های بزرگ شهرشون هست و املاک زیادی داره. پدر و مادرش هم هر دو کارمند هستن.
پسره 25 ساله است و تک فرزنده و خونه و ماشین هم داره. تو کلاس شون به داشتن اطلاعات عمومی زیاد معروفه به طوری که بهش همه چی دون میگن! و مسلط به انگلیسی هم هست.
یه اختلاف دیگه هم داریم اونم اینکه من خیلی مذهبی نیستم اما نماز و روزه رو به جا میارم اما به گفته دو تا از دوستانشون آقا پسره آتئیست هست و به هیچ دینی هم اعتقاد نداره!
من این موارد رو به خانوادم گفتم و همه از همون اول مخالفت کردن. مامانم میگه هم از ما خیلی بالاترن هم چون پسره خوش قیافه است و دنبال دختر هم تراز خودش میگرده فقط به خاطر قیافه تو اومده خواستگاریت و این ازدواج 1 سال نشده به جدایی میکشه. برادرم هم میگه با ما خیلی فرق دارن و همچنین پسره سوسول هست و نمیتونه تکیه گاهت باشه و به خاطر قیافه و موقعیتش باید هر لحظه منتظر خیانت باشی!
اما چرا دروغ بگم؟ من میخوام باهاش ازدواج کنم. نه تنها من بلکه 99 درصد دختر ها هم همچین پسری که همه چیزش اوکی باشه گیرشون نمیاد اما من از حرف های مامانم و برادرم هم میترسم به هر حال تجربه دارن.
نظر شما چیه؟ به خانوادم فشار بیارم یا اینکه بی خیال بشم؟ اگه ازدواج کنم و به جدایی بکشه 1 جور سرخورده میشم و اگه بله نگم 1 عمر حسرت میکشم ولی من هر جور شده میخوام باهاش ازدواج کنم .
19 اسفند 96 :
اومدم نتیجه رو بگم:
سلام
من اواخر دی این پست رو ارسال کردم .تقریبا 29 یا 30 دی بود که از مامانم خواستم زنگ بزنه به خانواده پسره و اجازه بدن مدتی با هم حرف بزنیم تا ببینیم اوضاع چطوریه
تقریبا بیرون رفتنا و معاشرت هامون از اوایل بهمن شروع شد.ایشون که سوال زیادی از من نداشتن و بیشتر من سوال میپرسیدم.
اول در مورد اتئیست بودنشون پرسیدم که تایید کردن.دوم در مورد اختلاف دو خانواده سوال پرسیدم که گفتن خانوادم حق ندارن چیزی بگن و چون تک فرزندم همیشه حرف من بوده!در کل به من تضمین داد به هیچ عنوان مشکلی از این جهت برات پیش نمیاد.حتی گفت پدر و مادر من هر دو کارمند هستن و ما خانواده بالایی حساب نمیشیم که از بالا به پایین هم نگاه کنیم!در مورد سایر اعضای خانوادشون هم گفت مگه اونا برای پسراشون زن گرفتنی نظر مارو گرفتن که حالا من بیام به نظر اونا اهمیت بدم؟
همچنین پرسیدم چرا من؟!گفت ملاک اول و دوم و سوم من قیافه بود و تو همون قیافه ای هستی که من میخواستم.گفت به هر حال در مورد اخلاقیاتت و خانواده هم تحقیق کردم و میدونم دختر خوب و خانواده خوبی هستین!
اما در مورد اتئیست بودن:خودشم همون روز که این سوال رو پرسیدم گفتش که 1 بار به این موضوع جواب میدم و بعد این نه من با عقاید تو دارم نه تو با من کاری داشته باش.بعد اون هم انصافا هیچ بحث اعتقادی بین ما شکل نگرفته.در مورد تربیت بچه ها هم پرسیدم که گفت بجه راه خودش رو پیدا میکنه و نه من و نه تو حق نداریم چیزی رو بهش اجبار کنیم.
به طور کلی تو این تقریبا 50 روز با اینکه هم تو تلگرام حرف میزدیم هم تقریبا هر روز بیرون میرفتیم نشد که از دستش ناراحت بشم یا به من کم احترامی کنه یا بحث عقاید رو وسط بکشه یا خودشو بهتر بدونه و...البته در کل سخنور خوبی هستن و جوری حرف میزنن که ادم قانع میشه!
تو این 50 روز بابام و داداشم هم تحقیق میکردن.همه همسایه ها و دوستان و...چیزی جز تعریف نگفتن.هم از خودش هم از خانواده اش همه تعریف کردن و گفتن جز خوبی و ادب از پسره ندیدیم و همه روی سالم بودنش تاکید کردن.البته خب معلوم هم شد همه اعضای خانواده پدری ایشون از لحاظ اعتقادی همینطوری هستن یعنی کلا خانواده بازی هستن و بچه هاشون اینطوری بزرگ میشن!خانواده مادریشون تقریبا مذهبی هستن و شبیه خانواده ما هستن.البته ایشون گفتن که بیشتر با خانواده پدری راحتن.
بعد از همه اینا مامانم و داداشم رو هم راضی کردم و فکر کنم جشن نامزدی همین نزدیکیا برگزار بشه.
لازمه تشکر کنم از تمام کسایی که دفعه قبل راهنمایی کردن و گفتن 1 مدت باهاش حرف بزن و بعد تصمیم بگیر.این 50 روز خیلی زیاد به من کمک کرد که تصمیمی که میگیرم تا حد زیادی از جو احساسی اولیه دور بشه.به نظرم به خانوادم هم کمک کرد تا قبول کنن که ازدواج کنم چون حالا علاوه بر اختلافات طبقاتی فکر میکردن پسره به خاطر قیافه و موقعیتش از این چیزا سو استفاده میکنه و هزارتا دوس دختر داره اما فهمیدن که اشتباه میکنن.
به احترام این افرادی که به من کمک کردن لازم دونستم بیام بگم که نتیجه چی شد.ممنون از همه شما امیدوارم همتون خوشبخت باشید
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۶۹۳۵ بازدید توسط ۴۶۲۱ نفر
- دوشنبه ۲۵ دی ۹۶ - ۲۱:۵۰