سلام
من یه پسر 19 ساله م !
حدود 4 سالیه که مشکلی روند زندگیم رو به هم زده! به هیچ عنوان نمیتونم پیش مشاوره برم و خانوادمم که....خلاصه اومدم دل تنگی هامو اینجا به اشتراک بذارم! شاید مسخره به نظر بیاد اما دردش امونمو بریده! شاید اینجا بتونم مشکلمو حل کنم! شاید کسی باشه که مزه مشکل منو چشیده باشه!
من یه پسر 19 ساله م !
حدود 4 سالیه که مشکلی روند زندگیم رو به هم زده! به هیچ عنوان نمیتونم پیش مشاوره برم و خانوادمم که....خلاصه اومدم دل تنگی هامو اینجا به اشتراک بذارم! شاید مسخره به نظر بیاد اما دردش امونمو بریده! شاید اینجا بتونم مشکلمو حل کنم! شاید کسی باشه که مزه مشکل منو چشیده باشه!
داستانم از روزی شروع شد که مدرسه ها باز شد 15 سالم بود و کلاس سوم راهنمایی! تو همون روز اول ورود یه پسر کلاس اولی که هم زیبا بود و هم پولدار سر و صدای زیادی تو کلاس ما به راه انداخت! حرف های زشت بیشتر هم کلاسیام و فکرای شیطانی شون باعث شد دلم به حال اون پسر بسوزه! چند روز بعد از اون پسر خواستم که بیاد کتابخونه مدرسه چون خودم مسول کتابخونه بودم!وقتی اومد کلی باهاش حرف زدم و بهش گفتم مراقب خودت باش و با بزرگتر خودت رفیق نشو و یه سری ویژگی های دوست خوب رو هم بهش گفتم!
چند روز بعد اومد پیشم و گفت که میخواد من رفیقش باشم.تمام مدرسه آرزوی رفاقت باهاش رو داشتند اما اون به هیچ کس محل نمیذاشت!درخواستش رو قبول نکردم چون از نظر مالی و قیافه شباهتی نداشتیم!
چند روز بعد اومد پیشم و گفت که میخواد من رفیقش باشم.تمام مدرسه آرزوی رفاقت باهاش رو داشتند اما اون به هیچ کس محل نمیذاشت!درخواستش رو قبول نکردم چون از نظر مالی و قیافه شباهتی نداشتیم!
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)