سلام
نمی دونم از چی و از کجا بگم ولی الآن هم به درد دل نیاز دارم هم به راهنمایی؛
راستش مشکلم اینه که بیش از حد به عقلم متکی هستم، بیش از حد به منطق بها میدم و بیش از حد تلاش میکنم انسان درستی باشم، تا قبل از این مدت راضی بودم امّا الآن به جایی رسیدم که دیگه مطمئن نیستم، من همیشه برعکس همه بودم (از الآن بگم مذهبی نیستم و نبودم)، امّا همیشه سعی میکردم کاری که درست و انسانی و منطقی هست رو انجام بدم همین باعث شد تنها تر از همیشه بشم.
زمانی که دبیرستان میرفتم هیچ وقت به هیچ پسری اجازه ندادم بهم نزدیک بشه چون رنج سنی اون پسرها هم ۱۷ تا ۲۰ سال بود دلیل اجازه ندادنم این بود که درک نمیکردم پسری که پول تو جیبش رو از پدرش می گیره که اون پدر با هزار زحمت بدست آورده چرا باید حاصل اون زحمت رو این جوری بده به یک نفر دیگه، من رد می کردم و با خودم حس میکردم به نوبه خودم کار درستی در حق اون پدر و یا حتی اون پسرکردم که شاید باعث بشه اون پسر به جای این کارها بره دنبال زندگیش و سعی کنه برای آینده ش سرمایه جمع کنه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) روابط اجتماعی دختران (۲۶۴ مطلب مشابه) تقویت روابط اجتماعی (۸۶ مطلب مشابه)