با سلام به همگی

من دختری هستم که در روستا زندگی می کنم و از بچگی دوست داشتم که در شهر بزرگ زندگی کنم و همه دغدغه ام این بود که چون محیط زندگیم کوچیکه پس همه چی محدودیت برام محسوب میشه و به همین دلیل تا دبیرستان اون جا رو تحمل کردم و زندگی کردم. خانواده ام خدا رو شکر خوبن و رابطه خوبی با هم داریم و خوشیم خدا رو شکر و همسایه هامون هم همین طور، اما بازم دلم خوش نیست چون تو محیط کوچیک زندگی میکنم و شرایطم بده. 

از وقتی بچه بودم کسانی رو که تو شهر زندگی میکردن بهشون حسودیم میشد تا الان و راستش من شاید ذاتا این جوری شدم. خلاصه تلاشم رو کردم از محیط زندگیم فاصله بگیرم و کنکور شرکت کنم و برم دانشگاه و بعد ارشد خوندم و تو این مدت 7 سال رو دور از محیط زندگیم و خانواده گذروندم بدون اینکه ناراحت باشم یا سخت باشه برام. از تک تک لحظات تو شهر بودن و دانشگاه و خوابگاه استفاده می کردم و با دوستام خوش میگذشت. 

با این که به وسیله تحصیل دور شدم از روستامون اما سال آخر تحصیلم غم بزرگی اومد برام که اگه دوباره برگردم همون جای زندگیم چیکار کنم. دوباره فکر کردم که باید شغل پیدا کنم و اون جا موندگار بشم اما هر شغلی هم دوست دارم. همه دعام از بچگی از خدا این بوده که با کسی ازدواج کنم که خودش تو شهرستان زندگی میکنه و کارش اون جاست و موقعیت خوبی هم داره. 


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)