سلام
22 سالمه، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیتم، بقیه به غیر از یه داداشم ازدواج کردن. راستش این چند وقته تو خونه مون یه جریاناتی پیش اومده که چند روزه دعا میکنم کاش بچه بودم و درکی از اوضاع دور و برم نداشتم، موضوع داداش دومم، این دفعه دومه که قهر کرده.
دفعه اول سر اینکه میخواست با بابام شریک بشه مغازه بخره، بابام قبول نکرد و گفت دختر مجرد دارم شاید فردا شوهرش دادم و فلان بهش نداد، خودش رفت یه مغازه خرید، از قضا سرش کلاه گذاشتن بابام همه چک هاش رو پاس کرد، کمک شون کرد، بعد داداش بزرگم میخواست خونه بخره، بابام اندازه همین مقدار که چک های اون داداشم رو پاس کرد همون مقدار به داداش بزرگم کمک کرد خونه خرید بعد زن داداش دومیم اومده تو روی ما میگه به اون ها یهو پول دادین به ما خورد خورد، بعدم بماند که چه جریاناتی پیش اومد و 5 ماه قهر کردن.
آخر سر هم جلو منو مامانم میگه بابام بدبختم کرد، هر چی میکشم از خانوادم میکشم.
دفعه دوم هم سر اینکه یه خونه خریده دو طبقه ش رو رهن داده، تو یه خونه نشسته که شریکی بین داداش هامه، حالا اون یکی داداشم میگه من خودم پول دارم، میخوام یه خونه بخرم یا سهمم رو بخر یا سهمت رو بفروش، اونم میگه نه میخرم نه میفروشم، من میخوام دو سال اینجا بشینم، جفتش که سود کرد بفروشم یه خونه خوب بخرم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)