یه دختر ۳۳ ساله ام از وقتی که یادم میاد زندگی جز سختی چیز دیگه ای برام نداشت همیشه وقتی مدرسه میرفتم تفاوت عمیق خودم و همکلاسی هام رو حس میکردم من یه کودک فقیر با یه بابای سخت گیر و بدبین بودم که به زمین و زمان گیر میداد یادمه تو مدرسه هیچ کس باهام دوست نمیشد چون هم فقیر بودم هم اینکه صورت ریزی داشتم که پر از مو هم بود ولی با استعداد بودم حتی از اون هایی هم که خیلی به خودشون می نازیدند من بهتر بودم.
بگذریم هر چقدر زندگی میگذشت تلخی هاش رو بیشتر به من خانوادم نشون میداد عامل بیشتر سختیها هم مشخصاً پدرم بود.
هیچ وقت خواستگاری نداشتم چون پدرم خیلی اخلاق گندی داشت من خودم هم ریزه میزه بودم قیافه م، وقتی بزرگتر شدم فهمیدم از خیلی از همکلاسیهایی که به من اون موقع میگفتن زشت یا هر چیز دیگه، پرهیز میکردن با من حرف بزنن وقتی تو اینستاگرام تک تک شون رو شاید باور نکنین دیدم با الان خودم مقایسه کردم تازه فهمیدم که یه سر و گردن ازشون بهتر هم هستم، منتهی شرایط زندگی برای من جور دیگه ای رقم خورده بود.
شاید اگر من هم شرایط اون ها رو داشتم تا الان ازدواج کرده بودم. به هر حال زندگی گذشت و گذشت خلاصه من رفتم سر کاری مرتبط با رشته ام از وقتی که رفتم سر کار هر چند دیر تو سن ۳۰ سالگی ولی باز خدا رو شکر میکردم دیگه برام هیچی مهم نیست نه این دنیا نه هیچ چیز دیگه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه) مسائل دختران دهه شصتی (۴۸ مطلب مشابه)