خب من عمه م و شوهر عمه م پزشک متخصص بودن، هر دو صبح ها بیمارستان، عصرها مطب و بچه ها کلا زیر دست مامان بزرگم بزرگ شدن.
زمانی که رفتم پزشکی با خودم میگفتم من میشم قطب مالی خانواده و یه همسری انتخاب میکنم که قطب عاطفی خونه باشه و اصلا با پزشک ازدواج نمیکنم. اما الان احساس میکنم به یکی از همکلاسی هام علاقه دارم ولی به شدت میترسم برم جلو و پشیمون بشم.
میترسم اولویت خانم های پزشک درس و تخصص گرفتن و کار باشه نه خانواده، میترسم اصلا اهل هیچ نوع پخت و پزی نباشن و همه ش از رستوران غذا بگیرن، میترسم خونه زندگی شون داغون باشه از کثیفی، میترسم همگی بچه ها رو بذارن مهد کودک و شیر خشک بهشون بدن، هر چند که خودشون خوندن تو درس هاشون مزایای شیر مادر چیه!، میترسم بچه م در آینده کمبود محبت داشته باشه.
اینم بگم من به پزشکی فقط به عنوان شغل فکر میکنم نه بیشتر. مثلا اگه روزی 4 ساعت کار نیاز مالیم رو تامین کنه خب فقط 4 ساعت کار میکنم ولی خیلی پزشک ها صبح تا شب مطب هستند و خونه نمیرن و این منو میترسونه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج با دختران شاغل (۲۶ مطلب مشابه) زندگی با خانم شاغل (۲۵ مطلب مشابه)