من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که بعضی پدر و مادرها لیاقت احترام گذاشتن ندارن
یکی مثل پدر من؛ نه پسر سیگاری هستم نه اهل هیچی، هر وقت می خوام برم بیرون همه ش گیر میده دائم تلفن می کنه. اصلاً هیچ وقت ازش اجازه نگرفتم که با دوستانم برم مسافرت شهر دیگه. دوستانم همه شون ماشین خودشون رو دارن.
پدر محترم من ماشین خرید گذاشت وسط حیاط ما شدیم نگهبانش. ماشین مثلاً اسمی مال منه ولی حق نداری بهش دست بزنی. تو زندگیش هیچی یاد نگرفته. هیچی مثلاً دلش خوشه کارمند بازنشسته ست، بیشتر شبیه گدای بازنشسته اش یادتون وضع زندگی.
این قدر بد زندگی کرد. شلخته و کثیف هیچکس نیومد خواستگاری خواهرام. به همه چیز شک داره بدبین بد دل شکاک. برای هیچکس تره هم خورد نمی کنه تو کل عمرش تا حالا ضامن هیج احدی نشده و از افتخارات ش هست. دوست داره بچه هاش پخمه و بی دست پا باشن که خودش زور بگه. هیچکس رو به بدی پدرم ندیدم. به بدی و بی معرفتی اصلاً ندیدم. همه ش گیر گیر میخواستم بیام تهران برای یه استخدامی میگفت خوب نیست باهاش بحث کردم گفتم تو شرکت داری یا کارخانه که این جوری به من زور میگی مادرم از خودش بدبختتر خودشه تا حالا ندیدم هیچ مردی این قدر به زن و بچه اش زور بگه.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)