سلام
من دخترم ،مجرد ، متولد 76 ، کنکور در پیش دارم رشتمم تجربیه . من اصلا اهل بهونه و توجیه نیستم واقعا از سستی خودم بود که تا الان کم کاری داشتم .

میخوام از این لحظه که متنمو نوشتم شروع کنم و میدونم که میتونم چون سابقه ی تحصیلی گذشتم مهره تاییده بر توانایی و پتانسیل بالام هم اراده اشو دارم هم تواناییشو استعدادم طبق تست های روانشناسی و روانپزشکی جزو نوابغه ولی من عقیده ام بر اینه که 100٪ تلاشه که جواب میده چرا که افراد با بهره ی هوشی پایین هم مطمئنن با تلاش نتیجه اشو میبینن

الان من به شدت ناراحتم تو این کم کاری هام محیط و دوستان اطرافم خیلی روم اثر داشتن من خودم محکم نبودم که همون دختر درسخون بمونم ولی محیطو اتفاقات اطرافم و دوست هام چه فامیل چه دوستهای مدرسه ایم خیلی روم اثر گذاشتن

ناراحتم جالبه منم که به دوستام انگیزه میدادم که هنوز دیر نشده میشه تو این مدت عالی خوند و پزشکی آورد و اونا هر وقت که فاز غم داشتن حس درس نداشتن با من هم صحبت میشدن ولی الان خبری ازشون نیست بخصوص دو تا دختر عمم .

امروز فهمیدم هر دوشون گوشی هاشونو جمع کردن و مدتیه شروع کردن , خیلی ناراحت شدم قرار بود با هم شروع کنیم کلا دلم از یکیشون خیلی پره اینی که میگم یه سال ازم بزرگتره و نامزد کرده دختر عمم زمانی که مهلت ثبت نام واسه رشته های پیراپزشکی بود که بخوان ظرفیت تکمیل کنن رفت تکنیسین دندون ثبت نام کرد و منو اطلاع نداد!!!

من مشکلات و شرایطی که داشتم بهتر بود خونه نشین نمیشدم پس تکنیسین هم واسم بهتر از هیچی بود ولی اون خبرم نکرد بعد که بهش گفتم گفت بخدا اصلا ایقد هول هولکی شدم فراموش کردم باور کردم یا وقتی نامزد کرده بود اوایلش که واقعا به اجبار عمم بوده و مخالف بود چقد من باهاش صحبت کردم و دلشو نرم کردم و با کارهایی که بهش گفتم انجام بده ناخواسته به نامزدش علاقمندش کردم .

حالا چن وقتیه اینقد تعریف نامزدشو خانواده ی نامزدشو میداد که تو دلم حسرت میشد که کاش ماجرای خواستگاری منم به خیر و خوشی تموم میشد اصلا حسود نبودم و نیستم فقط حسرت تو دلم ایجاد شد.

اطرافیانم بهم میگن توجه نکن اون میدونه موقعیت های تو رو نداره اینطور برخورد میکنه اما من همش ساده ام و میگم نه دختر عمم مث اجیمه چرا بخواد ناراحتم کنه ولی یه مدت بعد ک فکر میکنم تا واقعا حرفه اطرافیانم درست بوده مثلا میاد تعریف دوسته صمیمی نامزدشو میکنه خودشم میدونه همون دوسته نامزدش خواستگارم بوده و خانواده ام ردش کردن تو دله خودم میگم اگه پسره خوب بود که خانواده ام ردش نمیکرد دیگه چرا دخترعمه ی خودم ک میدونه میاد پز دوسته نامزدشم پیشم میده

موقعیت های دخترعمم یه  دورانی خوب بود ولی بخاطر اشتباهی که برادرش ( پسر عمم ) مرتکب شد دیگه موقعیت و خواستگارهایی مثه قبلشو نداشت نامزدش بهترین موقعیتو داشت بعد از خرابکاری برادرش

موقعیت نامزدش یه پسر27-28 ساله که دانشجوی عمرانه و میره تاکسی تلفنی کار میکنه . خیلی پسره مؤدب و خوبیه از لحاظ اخلاقی ولی بنظرتون موقعیتش تعریفی داره که دختر عمم اینقد دلمو میسوزونه؟

بقیه فامیل هی بهم میگن با اینایی که دیگه نامزد شدن نگرد میخوان تو رو از درس خوندن بندازن بوالله قسم قصدم غرور و تکبر و..... نیست فقط میگم بدونین موقعیت من تو شهرمون هم بالاس ولی دختر عمه هام نه فقط خانواده ی من و عموم موقعیتمون از موقعیت های بالای شهر و مکانمونه بقیه یا متوسطن یا پایین تر ولی من هیچوقت غروری به خودم نگرفتم و هیچ جایی هم دم از موقعیت خانوادگیم و... نزدم بجز اینجا که فضای مجازیه و کسی منو نمیشناسه و من واقعا محتاج یه هم صحبتم که حرفامو بشنوه و اگه موافق باشه تا خوده کنکور یا حتی بعده کنکور سنگ صبور هم باشیم و بهم یاد بده دیگه ساده نباشم که در دسترس باشم هر دوستی ازم استفاده کنه بعد که قوی شد بی خبر بزاره بره منم حرفای صدمن یه غازشونو باور کنم .

نمخوام احمق فرض بشم من هر کاری واسه دختر عمه هام کردم از روی علاقه بوده از روی این حس بوده که باهم پیشرفت کنیم بریم بالا و مایه ی افتخار خانواده و فامیلمون بشیم و بیشتر بهمون ببالن و دستگیر هم باشیم تو تمام لحظات اما حس میکنم این احساس های من جوابی نگرفت متقابل نبوده و میخواستن منو از درس خوندن بندازن و یا هی حسرت بذارن تو دلم که من نامزد نیستم اونا هستن بخدا بارها شده خانواده ام تا ازم عصبانی میشن که اینقد سنگشونو به سینه میزنم میگن دختر اگه ما میخواستیم تورو شوهر بدیم تا حالا صد دفعه شوهر کرده بودی اونا خودشونم میدونن که موقعیت های بهتر از اینی ندارن دلخوش همینن تو بچسب به درست کاری به اینا نداشته باش میخوان تو رو هم مث خودشون از درس فاصله بدن فکرتو درگیر کنن

پدرم مردیه که همیشه حتی جلوی زن و بچش از خواهروبرادراش دفاع میکنه ولی حتی پدرمم که اینقد هوادارشونه همین حرفا رو بهم زد

دلم گرفته سختمه منه احساساتی اعصابم بهم میریزه که من از جون و دل واسشون خواهری کردم و میکنم ولی اونا اینطور نیستن من واسه دیدنشون عین مرغ پر پر میزنم و چقد خوشحال میشم اونا هم همینطورن ولی نه در حده من من زیادی احساساتیم

میخوام ارتباطمو باهاشون 0 کنم و بکوب بخونم پزشکی بیارم میدونمم که میارم ولی میخوام این مدت قیدشونو بزنم فقط لطفا افکارتونو که با حرفام اومده تو فکرتون بهم بگین

واقعا من ساده ام؟

من زود رنج و احساسی ام؟

بد بینم؟

اگه آره یه دختر ساده دلم میخوام دیگه خودمو واسشون سبک نکنم میخوام بشم همونی که باید باشم یه دختر مغرور که فقط با همسطح های خودش باشه نه با افراد سطح پایین که بخوان از حس های پاکش سوءاستفاده بشه من دلم خیلی ازشون پره .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ادامه تحصیل (۴۸۰ مطلب مشابه)