حدود سی سالم هست و دو سال هست با پسری ازدواج کردم که تک پسر خانواده هست ( دو خواهر دارند که ازدواج کردن). ما دور از خانواده هامون زندگی میکنیم و سالی یکبار میبینیمشون، و متاسفانه به مشاور هم دسترسی ندارم .
مشکل من اینه که خانواده همسر من ( مادر و خواهراشون ) خیلی زیاد اهل نمایش دادن محبت هستن به خصوص در مورد همسر من که تک پسر هست ( مدام قربون صدقه هم میرن، واسه شوهر من پستای عاشقانه ای میذارن یا جملات عاشقانه ای که معمولا یه خانم به همسرش میگه) حتی وقتی من یک کلمه محبت آمیز به همسرم میگم اونا سعی میکنن حتما بلافاصله یک کلمه ی پر محبت تر و صمیمی تر بگن، مثلا من اگه به همسرم بگم ...جان، خواهر شوهرم بلافاصله میگه ...جانم، عزیز دلم
البته با من هم مهربون برخورد میکنن، اما مادر همسرم با منظور یا بی منظور چند باری نشون دادن که بچه هاشون واسشون یه چیز دیگه ان به خصوص پسرشون، و من تا وقتی عزیزم که پسرشون از من راضی باشه ( غیر مستقیم در برخوردشون تو اختلافات پیش آمده فهمیدم )، وقتی اختلافی داریم با من سرد برخورد میکنن بدون اینکه بدونن مقصر کدوممون هستیم و همچنان قربون صدقه همسرم میرن. تا به حال نشده با همسرم برخوردی بکنن به خاطر من حتی در ظاهر .
همسرم و خانوادش فکر میکنن هیچ کس تو دنیا به اندازه ی اونا همدیگه رو عاشقانه دوست ندارن، این نمایش های قربون صدقه ی خواهرا و مادرش باعث شده تا حتی همسرم به من بگه که تو انگار خانواده نداری، ببین خانواده منو... در صورتی که خانواده من شاید روزی هزار بار قربون صدقه هم نرن ولی همیشه با همه ی وجود واسه هم فداکاری میکنن .
مثلا مادر من با اینکه از نظر مالی متوسط رو به پایین هستند، فداکاری میکنن و با وام و قرض هم شده به من کمک میکنن، کلا برای تحصیل من خیلی فداکاری کردن .
اما خانواده همسرم متوسط رو به بالا هستن، و پدر و مادرشون پس انداز قابل توجهی دارن، تا حالا به ما که هر دو در حال حاضر دانشجو هستیم کمک مالی نکردن، اما یه کادوی کوچیک و اینقدر زبون میریزن و میدن به همسرم که اون فکر میکنه دنیا رو به پاش ریختن در صورتی که همسرم تو دوران مجردی همیشه کار میکرده (قبل از شروع دکترا) و کلی هم برای خانوادش خرج کرده، در حد هزینه سفر خارج واسه کل خانواده .
کلا احساس میکنم خیلی خانواده خودخواهی هستن، و اصلا به اینکه من ممکنه از اینکه سه تا زن دیگه مدام عشق میدن به شوهرم اذیت بشم. در صورتیکه من پدر ندارم و پدر ایشون با من جلوی دختراشون خیلی معمولی برخورد میکنن و میگن دخترامون حساسن ممکنه اذیت بشن اگه من با شما خیلی صمیمی برخورد کنم .
این ابراز محبتاشون و همچنین والدین سالاری این خانواده باعث شده شوهر من همیشه باهاشون رودربایستی داشته باشه، و اگه مشکلی پیش بیاد که لازم باشه با خانوادش صحبت کنه اصلا نمی تونه این کار و انجام بده. در واقع با اینکه این بچه ها خیلی ادعای عشق و صمیمیت بینشون هست، اما جرات پرسیدن یه سوال ساده از پدر و مادرشون و ندارن .
و من تا جاییکه دورادور میبینم پدر و مادر همسرم به طور غیر مستقیم خیلی رو تصمیمات بچه هاشون واسه خرید خونه و ... کنترل دارند
در ضمن مادر همسر من تا مدتی عادت داشتن هر روز تلفنی با همسرم صجبت کنن، با کلی دعوا و بحث با همسرم یکسال طول کشید و کم کم شد یک روز در میون (دلیلم این بود که وقتی ایشون هر روز با مادرشون صحبت میکردن ناخودآگاه از روی صداشون ناراحتی یا مشکلی اگه بود منتقل میشد)
خواهش میکنم راهنماییم کنید، آیا من خیلی حساس هستم و این روابط طبیعیه؟ اگه نه چکار باید کنم. ما تو زندگیمون خیلی زیاد دعوا داریم رو این مسایل و دیگه هر دومون داریم خسته میشیم و روی درسمون هم داره تاثیر میداره
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۲۸۷۲ بازدید توسط ۲۱۰۴ نفر
- دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴ - ۱۸:۵۰