خانواده برتر

پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود

شما تو کل مطالبی که نوشتین در مورد خانواده و  جمع دوستان و دختر مورد علاقتون و کلاس درس و در نهایت اجتماع یک وجه اشتراک داشتین و اونم این بود که بهتون اهمیت نمیدن و انگار بود و نبودتون برا کسی مهم نیست.

شما اصلا اعتماد به نفس ندارین و در واقع شما خودتون هم حتی خودتون رو قبول ندارین اونوقت از دیگران انتظار دارین .. بنظر من شما خودتون رو هنوز پیدا نکردین و به ثبات شخصیتی نرسیدین .. 

1-در مورد خانوادتون واقعا چرا نباید به وجودتون تو خونه نیاز باشه در حالیکه به وجود هر مردی تو خونه نیاز میشه خب شاید ادم بی دست و پا و تنبلی هستین .. شاید بی مسئولیت هستین .. شاید برا خانوادتون مونس و همدم نباشین .. شاید با کارهاتون اذیتشون میکنید که بود و نبودتون براشون مهم نیست .. چرا باید خانوادتون بطور مستقیم یا غیر مستقیم به شما بگن شما ناخواسته بودی مثلا چرا نباید بهتون بگن اولش نمیخواستیم اما الان از خدا شاکریم که همچین نعمت بزرگی رو به ما عطا کرده وازش ممنونیم .. پس بهتر نیست یه نگاه به خودتون ورفتارهاتون بکنید شاید یه جای کارتون می لنگه.

2-در مورد دوستانتون خب الان اکثرا به همین شکل هست و الان واقعا دوست خوب کم شده اما شما واقعا چقدر باید احساس کمبود کنین که اینطور به دوستانتون احساس نیاز کنید .. شما خودتون باید انقدر مقتدر ومصمم باشین که همیشه دوستاتون به وجود شما نیاز داشته باشن و همیشه جای خالی شما رو حس کنن .. شما نباید انقدر شخصیت وابسته داشته باشین و از دوستانتون هم که مسلما مشکلات خاص خودشون رو دارن انتظار بیجا داشته باشین .

3-در مورد دختر مورد علاقتون  یعنی شما اینقدر اعتماد به نفستون کمه و بی دست وپا هستین که حتی از خواستگاری کردن از دختر مورد علاقتون هم میترسین .. یعنی شما انتظار دارین وقتی با رفتارتون نشون دادین دوسش دارین اون مثلا بیاد جلو ازتون خواستگاری کنه .. اصلا از کجا معلوم ممکنه رفتارای شما بگونه ای بوده که از جانب دختر خانم بد برداشت شده و خدای ناکرده فکر کردن شما یه نیت بدی دارین اخه من تا حالا این مدلیشو ندیدم .. بخصوص که دخترای مختلف باهم فرق میکنن وبعضیها سنگین ومتین هستن واز این مدل رفتارها خوششون نمیاد.

4-در مورد کلاس درس خب شاید واقعا حرفایی که میزنید و یا سوالاتی که مطرح میکنید ربطی به موضوع نداشته باش و واقعا گاهی بیهوده سر کلاس فقط میخواهید اظهار وجود کنید خب این مسلما باعث عصبانیت بقیه میشه .. اصلا چرا شما نباید طوری باشید که همه ی همکلاسی هاتون بهتون احترام بگذارن و وقتی شما صحبتی مطرح میکنین همه ساکت بشن وبا اشتیاق صحبت های شما رو گوش بکنن .

در پایان میخوام بگم اول به خودتون نگاه کنید و سعی کنید خودتون رو اصلاح کنید مسلما اگر سعی کنید فرد مفیدی باشید

مسلما اگر تو تصمیم هاتون قاطع باشید

مسلما اگر نسنجیده حرف نزنید وبعنوان یه مرد نسنجیده نخندید وبی مزه بازی در نیارید وسعی کنین تو امورتون معتدل باشین

مسلما اگر اطلاعاتتون رو تو زمینه های مختلف بالا ببرین وچنتا هنر مردونه یاد بگیرین که تو زندگی روزمره به کار خودتون وخانوادتون بیاد

مسلما اگر همیشه محکم حرف بزنین و شل و بی دست وپا نباشین

مسلما اگر خودتون رو انقده راحت نبازین و یه تغییراتی تو خودتون ورفتاراتون ایجاد کنین میتونین جاذبه هم داشته باشین.

امابجای اینکه به دیگران غر بزنین اول به خودتون نگاه کنید وببینین کجای کارتون ایراد داره.

امیدوارم ناراحت نشده باشین اما با این چیزا که گفتین انتظار تشویق نداشته باشین بالاخره شما قراره در اینده یه زندگی رو بچرخونین وباید از الان خودتون رو تغییر بدین.

میدونی چیه

تو کلا نسبت به خودت منفی فکر میکنی و این اصلا خوب نیست و باعث میشه که کم کم به جایی میرسی که از همه زده میشی و اصلا اعتماد به نفسی برات نمیمونه

چرا این همه فکر منفی میکنی در مورد خودت از کجا معلوم همش درست باشه؟

خواهشا یکم مثبت فکر کن اینکه ما برات ارزش قائل هستیم و پستت را خوندیم و برات نظر گذاشتیم و خیلی دیگه که خودت میدونی ولی داری همه چیز رو با هم میسنجی

اینجور که تو فکر میکنی هم نیست 

ولی اگه بخوای این همه خودت را سرزنش کنی و بگی مقصر خودت هستی کم کم ذهنت خدای نکرده بیمار میشه

خواهشا با یک مشاور حرف بزن و حالات و احساساتت را بگو

هر کسی ممکنه اینطور بشه پس خودت به فکر خودت باش و + فکر کن

واقعیتش من فکرشو نمیکردم مشکل از خانوادم باشن ولی وقتی کمی فکرمیکنم میبینم راس میگید ی چیز میگم بین خودمون بمونه من وقتی بدنیا اومدم پدرم ۵۰ مادرم ۳۷ و برادرم ۱۵ سالش بود واسه همین با حرفشون موافق بودم ولی بقول شما خدا خواسته یکی هم اصلن بهم اعتماد ندارن تو خیلی موارد مثلن ۴ ساله گواهی گرفتم ولی ی بارم ماشینو نمیدن بهم.
 نمیدونم چرا خیلی ازم میترسن نمیدونم چرا؟کاری هم نکردم ها !! یا خیلی موارد دیگه که نمیخام جزییاتو بگم
  راستش یه بار هم ی شغل خوبی پیدا کردم که مشغولم میکرد ولی پدرم دیگه نذاشت برم میگفت نباید واسه کسی کار کنی درمورد ازدواجمم گفتم ولی خوب شاید شما بگین زوده برام مامان هم میگه برادرت ۳۷ سالشه نرفته تو کجا خوب شاید دیگه برادرم نخاد ازدواج کنه پدرم هم که هیچی میگه تا ما زنده ایم باید به ما برسی بعدش بفکر ازدواج باشی شاید به امید خدا ۱۰۰ سال زنده باشید!!
در کل تا به امروز دنبال این بودم و هستم که یکی بهم اعتماد کنه تا هر چی دارم بهش بدم ولی اینجا اینطور فهمیدم ب دیگران کاری نداشته باشم و فقط خودم به خودم اعتماد کنم ولی چطوریش یکم سخته اول یکم رو خودم باید کار کنم بعد کتابایی که دوستان معرفی کردن و میخونم که بیشتر رو کتابا امیدوارم بعدش ببینم اگه درس نشدم برم مشاور بااینکه زیاد با گزینه آخر موافق نیستم!!! مشکلم دیگه اون حدم نیس
من فکر میکنم اون حس هام با این حرفام متناقض باشن ولی وقتی حرف از اعتماد شد فهمیدم بهم ربط دارن
میخام از تک تکتون تشکر کنم راستش تمام نظراتو بارها بعضیاشو ۴ ۵ بار خوندم و روم خیلی تاثیر گذاشت !!!
مشکل اکثرمون اینه بیشتر بجای اینکه بخایم مشکلمونو حل کنیم میخایم خودمونو وفق بدیم باهاش چون آسونتر بنظر میاد ولی چاه خودمونو میکنیم!!!
        * ببخشید دیر اومدم یکم *

باز طولانی شد ببخشید

خانوم پرتو خورشیدی نوشتید متاهل فکر کردم متاهلید ولش کنید ولی چقدر بهم شبیهیم

 خداروشکر وضع مالیمون خوبه یعنی بابام زمین تقریبن خوبی کرده بنامم خوب ولی هیچ سندشو خودم ندیدم خخخ پولم نمیده خخخخ خیلی خوشحالم کردید با حرفاتون همیشه موفق باشید دعاگو هستم

متولد ماه می نمیدونم چ فحشی دادی آقای نجفی پاک کردن!!! ولی

( شوخی کردم حتمن صلاح ندیدن) ولی حتمن راه آخرتون رو اجرا میکنم

آقای نجفی ممنون از وبتون!!

فقط ی سوال آقای نجفی شما ا*** ** ** ** **** * *** ******* ** ****** ***** **** ******* ****** ******** ** ******* *******