خانواده برتر

شنا به جای اینکه اقایونو نصیحت کنی  بهتره بری با پدرت صحبت کنی ,یه چکم بخوابونه زیر گوشت

چه میشه گفت اصلا مگه کاری هم میشه کرده!

واااااااااااای
امیدوارم این مشکلتون حل بشه ولی منم اگه جای تو بودم از بابام متنفر میشدم

واسه منم مثل این جریان تقریبا پیش اومده.
من نمی دونم چقدر این قضیه ممکنه درست حدس زده باشید در هر صورت اگه دیدید بازم تکرار شد ,شما اگه پسری فکر کنم پدرت بیشتر ازت حساب ببره یعنی یه کم بترسه و اگه دختری بازم خیلی فرق نداره ,یه وقت مناسب با پدرت تنهایی برو بیرون خیلی سر سنگین و آروم شروع کن باهاش حرف بزن هر چیزی که دیدی بهش بگو بعدم اگه دیدی فایده نداره بگو اگه ببینم ادامه پیدا کنه به مامان میگم بترسونش ,از کسی که میترسه  بترسونش دوباره باهاش سر سنگین باش کنترلش کن طوری که حواسش نباشه.ولی فعلا نزار مامانت متوجه بشه بهش فرصت بده ببینم چکار میکنه.

دوست عزیز این راهکاری که من دادم بنا به جو زندگیه خودمونه حالا تو هم سبک سنگین کن ببین اصن با شرایط شما جور هست این کار بکنی یا نه یه وقت خدایی نکرده واست دردسر ساز نشه من مدیون بشم.

چشم قول میدم از این کارا نکنم

سلام.بدترین اتفاق زندگیمو واسم تداعی کردی.پدر من همچین رفتارایی داشت با این تفاوت که سعی میکرد پنهانی تر باشه.اون علاوه بر روابط پنهانی ،با یه زن بیوه عرب که همسن برادر دوم من بود ازدواج کرده بود.الان پنج ساله که جدا از هم زندگی میکنیم و مادر من بعد از 31 سال زندگی صادقانه و با وجود سه تا بچه بزرگ و عروس مجبور به جدایی شد .باید بگم که امثال پدر من و شما که اینقدر بی تعهد هستن بعد از لو رفتن ماجرا تلاش خاصی واسه نگهداشتن زندگیشون نمیکنن.تو رو خدا تو رو خدا تو رو بخدا بخاطر مادرتم که شده اول از همه برو یه مشاور مجرب و همه ماجرا رو واسش بگو .اون خیلی خوب و آگاهانه راهنماییت میکنه چکار کنی.من الان همش دارم افسوس اینو میخورم که یه چیزایی میدونستم و کاری نکردم تو رو به قرآن مجید برو پیش یه مشاور آگاه و ازش کمک بخواه خواهش می کنم.دلم نمیخواد واسه دشمنمم اتفاقی مثل اونچه بر سر خودم و خانوادم رفت بیوفته.با تمام وجودم واسه موفقیتت دعا میکنم دوست عزیزم

قراره هرکس نظر شخصیشو بده نه ؟

پس من اگه جای شما بودم میرفتم یه وقتی که بهش شک کردم حواسش نبود گوشیشو برمیداشتم میرفتم موبایل فروشیا تا یجوری رمز گوشیه رو پیدا کنن...

بعدش اگه مطمعن میشدم که بابام داره خیانت میکنه(خدا اون روز رو نیاره) اول به خودش میگم

یه مدت بهش فرصت میدم

اما اگه بازم ازش چیزی دیدم مستقیم میرم به مامانم همه چیو میگم

ولا غییر

0_0

منم تقریبا با شما همدردم ....آقای نجفی چیکار باید کرد؟؟؟

پدرت به همکاره خانومش گفته نفسم؟؟؟

واییییییی اصلا نمیتونم تجسم کنم ،به نظرم پدرتون قشنگ سر وگوشش مسجنبه به مامانت بگو یکم کنترلشش کنید،خداییش اگه بابای هم چنین کارایی میکرد از چشم می افتاد بی احترامی نکن بهش ولی بفهمون که این کاراش دور از شخصیت یه آدمه

همین الان برو از نزدیکترین ویدئو کلوپ محله اتون فیلم پاتو زمین نذار ایرج قادری را بگیر و به همراه خانواده تاکید میکنم به همراه خانواده ببینید و تحلیل کنید تاثیر شگرفی داره

مامانت رمانتیک هست؟ متاسفانه بعضی مردا زحمتای زنو نمی بینن باس رمانتیکم باشه یعنی قلب مردو بدست بیاره تو روابطم کم نذاره اکثر اختلافات زن و شوهرا بر می گرده به رختخوابشون. البته ماهواره هم نباید ببیننا خیانتو زیاد می کنه کلی از مشکلات سر همین ماهواره ست

دوست عزیز ،شما جای پدرت نیستی،از کجا مطمئنی که با مادرت زندگی خیلی خوبی داشته تا الان؟ از کجا میدونی از زندگی و مادرت راضی بود و هست تا الان؟ از کجا میدونی کمبود محبت نداشته؟ یک طرفه به قاضی نرو،باید حرفهای پدرت رو هم شنید.

در اینکه این کار پدرتون بد هست شکی نیست شما صرفا فداکاری های مادرتون رو میبینید ما متاسفانه یا خوشبختانه مردها توقعات دیگه ای هم از زناشون به جز فداکاری دارند و معمولا هم ما بچه ها ازروابط عاطفی بین پدر ومادرمون خبر نداریم شاید نیاز جنسی و روحی پدر شما تامین نمیشه که دنبال همچین کارهایی رفته من خودم با کسی آشنا شدم که ی پسر بزرگی داشت و میگفت همسرم به خاطر بیماری قلبی قادر به رابطه جنسی نیست و از لحاظ عاطفی هم تامین نمیشه چون علایقشون متفاوت بود  به خاطر همین اون مرد نیاز هاش با زن های دیگه تامین میکرد و شب تا صبح تو دفترش بود و ی جورایی طلاق عاطفی با خانومش گرفته بود .... البته نمیخوام حق کامل رو به چنین مردهایی بدم اما طبیعت مرد جوریه که رابطه براشون خیلی مهمه بهتره با پدرت دوست بشی به طوری که بهت اعتماد کنه و بگه چرا داره این کار ها رو انجام میده وقتی که ریشه اش رو فهمیدی با کمک مشاور سعی کن حلش کنی خیلی کم پیش میاد این کارها نشات گرفته از بد ذاتی باشه بیشتر اوقات به خاطر عدم تامین نیاز روحی دست به این کارها میزنن . ان شاالله مشکل پدر شما هم حل بشه و اینم بگم بدترین کار اینه که بری به مادرت بگی سعی کن خودت حلش کنی ..

واسه منم مشابه این وضعیت پیش اومد البته یه کم متفاوت پدرم میخواست یه زن مطلقه ی بیست ساله رو که تومور مغزی داشت و شوهر نامردش به خاطر این مریضی طلاقش داده بود رو صیغه کنه البته بابام اون زمان بیشتر تحت تاثیر جو همکاراش قرار گرفته بود اخه همکاراش اکثرا سه چهارتا زن صیغه میکردن بابای منم میخواست از قافله عقب نمونه خلاصه رو مخ اون دختر کار میکرد تا راضیش کنه اون دخترم هیچ کسو نداشت فقط یه مادر پیر داشت و وسوسه شده بود مامانم خیلی زود فهمید بابام داره زیر ابی میره خیلی هم واسش مهم نبود چون هیچ وقت بابامو دوست نداشت اما میترسید اون دختر پاش به زندگیه ما باز بشه و همه چیزو تصاحب کنه و پدرم قید ما رو کامل بزنه وقتی بهش میگفتم تو که خیلی علاقه ای به پدرم نداری چرا انقدر به هم ریخته ای میگفت پدرتون باید شما سه تا رو تامین کنه چون بچه هاشید منم نمیزارم اون زن بیاد تو زندگیمون و حق شمارم بگیره بابامو میشناخت میدونست مثل بقیه ی مردای جلب نیست که هم زن و بچه ی اولشون رو حفظ کنن هم دومی رو میدونست اون زن یه لبخند ژکوند واسش بزنه بابای ما جو میگیرش قیدمون رو میزنه اولین کاری که کرد این بود که زنگ زد با اون دختر حرف زد اونم انصافا دختر بدی نبود کلی از مامانم معذرت خواهی کرد و گفت پیشنهاد پدرمو قبول نمیکنه قدم دومش این بود که تو رو پدرم وایستاد همه حرفایی که تو تمام این سالها میتونست بزنه رو زد به یاد پدرم اورد اون سال هایی که مادرم پای نداری هاش مونده بود به یاد پدرم اورد که هم دوازده سال ازش کوچیکتر بود و هم زیبا و اگه میخواست میتونست خیانت کنه اما با وجود اینکه پدرم هیچ وقت رفتار خوبی باهاش نداشت این کارو نکرد چند بار پدربزرگشو که داییه بابام میشه رو نفرین کرد اخه پدربزرگش مامانمو به ازدواج با پدرم مجبور کرد اونم تو سیزده سالگی بابام هنگ کرده بود تو تمام اون سال ها مامان همیشه اروم من اولین بار بود که داد میزد مامانم عصبی شده بود و میلرزید بابام اون شب عذاب وجدان گرفته بود اخرشم پشیمون شد تصمیم گرفت خرج عمل اون دختر رو بده و بی خیال صیغه شه اون دخترم رفت زیر تیغ جراحی ولی وقتی بیهوشش کردن دیگه بهوش نیومد.این خاطره رو گفتم باهات همدردی کرده باشم و بگم مادر شما نه اولین زن و نه اخرین زنه که این  اتفاق واسش میوفته و خیلی ها هستن که شما رو درک میکنن به مادرتون بگو تا خودش تصمیم بگیره خودتم درگیر این اتفاق نشو چون این مسئله به مادر و پدرت ربط داره با پدرتم معمولی رفتار کن اگرم نسبت بهش سردی اصلا ایرادی نداره هر وقت اومد خونه یه سلام خشک و خالی بده و برو تو اتاقت تا میتونی به مامانت محبت کن تا انگیزه واسه تحمل کردن داشته باشه.

مادر شما خودش قطعا میدونه. و نمیخواد واکنش نشون بده. شما هم هیچ کاری نکن. باعث میشه بدتر بشکنه. 

....

اگه کمبود محبتی هست از هر دو طرفه مطمئنا مادر این خانم هم کمبود محبت دارن با این حساب باید مادر این خانم هم رو بیارن به سمت خیانت! 

سلام
ممنونم از همه کاربران سایت جهت دلداری هاشون و راهکارهاشون

من نمی تونم و روم نمیشه برم با پدرم راجع به همچین مسئله ای صحبت کنم و شرایط طوری نیس که من همچین کاری بکنم، ضمنا فکر نمی کنم گفتنش کار درستی باشه ، به قول یه پسر آدم تو این سن عوض نمیشه! مطرح کردن این موضوع به پدرم فقط قبح کارشو میریزه و باعث میشه که دیگه همون یه ذره مخفی کاری رو هم نکنه و علنی به این کارهاش ادامه بده! اینجوری عذابی که ماباید تحمل کنیم بیشتر میشه

به زری 27 :  عرض کردم که اتقاقی بود و من سرک نکشیدم، صفحه پیامکا باز بود و گوشی هنوز قفل نشده بود و من کاملا اتفاقی چنین متنی رو دیدم! ضمنا وقتی من خودم میدونم که یه خبرایی هس تو اون گوشی ، هیچ وقت هیچ تمایلی به سرک کشیدن ندارم ، چون میدونم  که منو بهم میریزه ، خودآزاری هم که ندارم...
من و مادرم خودمون میدونیم که این همه حساسیت برای رمزدار بودن گوشیش و دیر اومدن هاش به خونه بی علت نیس ، کما اینکه پدرم حتی جلوی مادرم به یه زن بیوه که از همکاراش بود گفته بود ، من چند شب پیش اومدم خونت ، نبودی چرا؟؟؟  دیگه از این واضح تر؟؟؟

اگه پدرم با یه نفر اینجور صمیمی میشد و فقط یه نفر بود دلم درد نداشت ، می گفتم شاید مادرم کم گذاشته ، بذار بره اونجا تامین شه! مشکل من اینه که با اکثر خانوما همینطوره... حتی به همکارای خانومش که متاهل هم هستن میگه خواهر گلم! که من به معنای واقعی منزجر میشم و من خجالت میکشم از این رفتارش...

به پاییز بارانی : من فک میکنم که هر زنی وقتی این رفتارارو از شوهرش ببینه هرچقدم رمانتیک باشه ، در برخورد با اون مرد دیگه احساسشو از دست میده...


آقای نجفی شما نظری، راهکاری ندارین؟
تحمل این چیزا منو واقعا ناراحت و عصبی می کنه... بگین من برای آرامش خودم حداقل چیکار میتونم بکنم؟

اینطور که به نظر میرسه دختر هستین. طبیعیه که از این وضعیت ناراضی باشین. مادرتون هم که خبر دارن.بهتره تو این مورد دخالت نکنید. مادرتون اگه صلاح بدونن خودشون واکنش نشون میدن.

تو هر عملی وقتی به روش بیارید قبح عمل می ریزه و بدتر میشه. از کی پدرت اینطور شده چن وقته؟ فک کنم راهکارش همونه که تو خونه خیلی تحویلش بگیرید همه اینطوری شاید خجالت بکشه و ببینه چه خانواده خوبی داره از این کارا نکنه شاید کمبود محبت داره. خوب اگه مامانت اینکارو نکنه اون میره با همون زنا می دونم سخته ولی هر چی مادرت ازش فاصله بگیره اون به اون زنا نزدیکتر میشه

اخر الزمان شده.

بله درسته،حرفهای شمارو قبول دارم

افرین سرک بکش تو کار بابات تو خیلی دختر خوب و مسلمونی هستی افرین
خجالت خوب چیزیه والا

من پدرومادرم میانسال هستن حدودای 50 سال.زیادم باهم خوب وخوش نیستن نه بابام دل خوشی ازمامانم داره نه مامانم دل خوشی از بابام.که یه روز فهمیدم بابام مشکوک شده با یه نفرتلفنی میحرفه همشم به من میگه بیا بهم اس دادنو یاد بده ازاین حرفا یه چندروزی گذشت تا یه روز رفتم سرگوشی بابام دیدم یکی واسش پیامک های عاشقانه فرستاده و ازاین حرفا از بابام متنفرشدم ولی ازاون جایی که من خیلی دخترزرنگ و باهوشی هستم تصمیم گرفتم یه نقشه بریزم تا بابام دیگه هیچ وقت هوس این کارا به سرش نزنه  با یه خط دیگه اس ام اس دادم به گوشی بابام گفتم اگه یه باردیگه به این شماره(شماره همون زنه) بزنگی میام جلو درخونت ابروتو جلو زنت و بچه هات میبرم یکمم فحش های چیزداراضافه کردم تا بابام بفهمه مرده ازاون جاییکه بابام ازمساعل ناموسی خیلی میترسه و ابروش براش مهمه همون لحظه که بهش اس دادم بابام پیشم بود یدفه داشت اس ام اسو میخوند دیدم رنگش پرید حسابی ترسیده بود منم شماره اون زنه رو انداختم تو لیست سیاه گوشی که نه دیگه اس ام اساش میاد نمیتونه هم زنگ بزنه بدون اینکه مامانمو ناراحت کنم به همین راحتی پرونده رو بستم الان هرروز گوشیشو نگا میکنم نه اسی درکاره نه زنگی بابامم دیگه مشکوک نیس چون بدجوریییییییییییییییی چشمم ترسیده.

یعنی به تو میگن باهوش آفرین حال کردم.

یه دختر شیک چه راه جالبی بلایی هستی توام:) خوب اگه شر اونو کند شر زنای دیگه چی  ولی این برای یه نفر خوب جواب میده آفرین

بعضی موقع ها تنها راه کنار اومدن با یه چیز حذفش از زندگیته

وقتی یه نفر ازمساعل ناموسی و ابروش بترسه دیگه صدسال سمت این کارا نمیره چون با همون یه بار اس ام اس چشمم ترسیده دیگه.ولی اگه دیدید بازم جواب نداد به نطرم اینجا به یه پسرنیازدارید مثلا یه پسری که فامیلتون نباشه که براتون بدبشه یااگه همکلاسی پسری چیزی داری بعدشم نگو بابامه بگو مثلا تازگیا فهمیدیم شوهرعمم داره به عمم خیانت میکنه میخوایم شوهرشو یکم بترسونیم ازاون بخواه زنگ بزنه به خط و بدوبیراه راه بندازه وتهدید کنه که پیدات میکنم و فلانت میکنمو یکمم فحش بده خخخخ(باعرض معذرت) که طرف دیگه سمت این کارا نره. ولی هیچ وقت به مادرت نگو  چون دلش میشکنه.