سلام به همگی
من یه دختر ۱۷ ساله ام که دارم برای کنکور آماده میشم. همه چیز نسبتاً خوبه و به درس هام میرسم. و فقط یه مشکلی که دارم اون هم اینه که ذهنم درگیر حواشی هستش. امّا نه حواشی درسی و کنکوری! بلکه حواشی کاملاً غیر مرتبط.
اومدم با خودم جدی فکر کردم ببینم منشأ اصلیای همه حواشی دقیقاً از کجاست؟ چون می دونم یکی از راه های روانکاوی یک مشکل، پیدا کردن منشأ دقیق اونه. خب من الآن جدی به این موضوع فکر کردم و بله! منشأ ش رو پیدا کردم!
همه این درگیریهای فکری به نوعی برمی گردن به یکی از دوستانم (همکلاسی _دختر) که 1 سال پیش باهاش ترک ارتباط کردم در واقع صمیمی ترین دوستی که تا حالا داشتم. ما خیلی با هم صمیمی بودیم و اون اثر متفاوتی روی من گذاشته و فراموش کردنش رو برام کار خیلی سختی کرده. ما یه جورایی مثل خواهر های دوقلو بودیم و زمان های زیادی رو هم با هم گذروندیم.
البته این هم بگم که ما فقط کلاس دهم با هم آشنا شدیم و کلاس یازدهم بنا به دلایلی من با ایشون ترک ارتباط کردم. (دلایلش خیلی مفصله امّا من این کار رو به خاطر غرورم انجام دادم که اون پایمال کرده بود) یعنی میشه گفت کلاً ارتباط ما فقط یک سال بود! همین! امّا جالبه توی این یه سال خیلی روی هم تأثیر گذاشتیم.
مطمئنم اون خیلی راحت من رو فراموش کرده (میشناسمش، این جور آدمیه.) منم اوایل خیلی برام راحت بود تقریباً. چون خیلی آدم مصمم و جدی و با ارادهای بودم و غرورم هم خیلی برام مهم بود. الآن هم راحته خصوصاً که الآن چون تابستونه اصلاً هیچ ارتباطی هم باهاش ندارم.
ولی مشکلم خواب هام هستن! به عبارتی ناخودآگاهم! هر چند وقت یک بار خوابش رو می بینم به صورت همون دوست صمیمی و مهربونی که قبلاً بود! (اون هایی که مطالعات روانشناسی داشته باشن می دونن خواب همون تحقق پنهانی یک آرزوی سرکوب شده است) خب واضحه که هنوز نتونستم کاملاً فراموشش کنم وگرنه این خوابها رو نمیدیدم. فقط هم بحث خواب نیست بلکه ناخودآگاهم سوسکی زده زیر همه چی و وقتی به یه حواشی فکر میکنم ناگهان به خودم میام می بینم که من به این موضوع فکر کردم فقط به خاطر اینکه یه ارتباط ها و شباهت هایی با اون دوستم داره!
من خودم خیلی در زمینههای روانکاوی و روانشناسی مطالعه میکنم. ولی حقیقتاً تا الآن نتونستم هیچ راهی برای فراموشی این موضوع پیدا کنم... ولی مطمئنم اگه این مشکل رو حل کنم بسیاری از حواشی مخرب زندگیم که مانع رسیدن به اهداف کنکوری م هستن کاملاً از بین می رن.
ببینین منم متوجه هستم که فراموشی عملاً غیر ممکنه و همیشه یه اثری از فرد در ما و دستکم در ناخودآگاه مون باقی می مونه... امّا من چنین توقعی ندارم که! من فقط می خوام مثل بقیه انسانهای فراموش شده زندگیم باشه اون... من ارتباطم رو با خیلیها قطع کردم... با خیلیها کات کردم... و اون ها رو هم فراموش کردم تقریباً. یعنی منظورم اینه که دستکم چنین اثری نداشتن توی زندگیم!!! امّا هنوز نتونستم این دوستم رو اون طور که اون ها رو فراموش کردم؛ این رو هم فراموش کنم........
نمی دونم شاید علت اینکه این ارتباط با دوستم جدی تر ارتباطم با افراد دیگه بوده؛ بر می گرده به خودم و مشکل از خودمه شاید و نمی شه سطحی این موضوع رو حل کرد!!!
واقعاً نمی دونم دیگه چه کار کنم!!! بعد از یک سال هنوز نتونستم کامل فراموشش کنم!!! اعصابم رو خورد کرده این موضوع!!! تو رو خدا کمکم کنید اگه پیشنهادی چیزی دارید 💗
پ. ن: این هم بگم روابط ما هرگز فراتر از عرف نبوده، خیلی با هم صمیمی بودیم امّا دقیقاً مثل خواهر همدیگه بودیم.
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۶۱۹۰ بازدید توسط ۴۳۳۶ نفر
- سه شنبه ۲۳ شهریور ۰۰ - ۲۱:۳۴