سلام 

من یه خانم ۲۷ ساله هستم که ۴ ساله ازدواج کردم، من و همسرم زیاد به خونه والدین مون رفت و آمد میکنیم، هر پنجشنبه جمعه خونه پدر و مادرمون هستیم، من اگه در ماه یه بارم خانواده م رو نبینم زیاد اذیت نمیشم دوست شون دارم بالاخره خانواده ام هستن اما حس وابستگی زیادی ندارم.

اوایل ازدواجم دلم خیلی واسه شون تنگ میشد اما کم کم عادت کردم به زندگی خودم، الان دوست دارم هر وقت که واقعا دلم تنگ شد برم خانواده و فامیل رو ببینم، اگه زیاد بخوای رفت و آمد کنی هم خودت واست عادی میشه و اون جذابیت خاص همنشینی و معاشرت رو نداره، هم اون هایی که میری خونه شون ازت خسته میشن، واسه شون عادی میشی و اون ارزش مهمون بودن نداری.

ولی همسرم برعکس منه تا حوصله اش سر میره میگه بریم خونه مادرم، انگار پنجشنبه ها شارژش تموم میشه، انرژیش رو ازدست میده، باید بره تجدید قوا کنه، واسه هفته بعد انرژی بگیره، خونه ما حدود یه ساعتی از شهر خودمون که والدین مون توش زندگی میکنن دور تره، به واسطه شغل من و همسرم مجبوریم اون جا زندگی کنیم.

من نمیگم که اصلا نریم، میگم تعادل رو رعایت کنیم، مثلا به جای اینکه هر هفته بریم ماهی یه بار یا حداکثر دو بار بریم که زیاد تکراری نشیم، با همسرم که حرف میزنم در این مورد میگه باشه از ماه دیگه کمتر میریم اما همین که آخر هفته میشه یادش میره انگار! باز روز از نو...

منم وقتی ناراحت میبینمش خودم میرم آماده میشم بریم چون اصلا دوست ندارم فکر کنه من دارم جلوش رو میگیرم نسبت بهم بدبین بشه، دوست دارم هر جا بهش خوش میگذره اونجا باشه! حالا این مسئله به کنار، هفته پیش که خونه مادر شوهرم بودم من وهمسرم تو پذیرایی بودیم هیچ کس اون جا نبود، همسرم گونه ام رو یه بوس کوچولو کرد یه دفعه برادر شوهرم نمیدونم از کجا اومد ما رو دید، یعنی از خجالت آب شدم رفتم تو زمین تا یه ساعت همش عرق میکردم، داغ میشدم خیلی خجالت کشیدم چون خونه شون دو طبقه است طبقه پایین اتاق دارن از پایین اومد بالا بی سر و صدا، اصلا متوجه اومدنش یا صدای پاش نشدیم.

خیلی احساس بدی دارم، قبلا حس سر بار داشتم که هر هفته میایم اذیت شون میکنیم، حالا حس گناه و خجالت هم اضافه شده، یعنی چه فکری راجع به ما میکنه؟ خدا شاهده اتفاقی بود و وقتی بهش فکر میکنم حالم بد میشه، چیکار کنم با این موضوع؟ چطور کنار بیام؟

هم رفت و آمدمون ناراحتم میکنه، هم موضوع برادر شوهرم دیگه از هر چی مهمونیه بدم میاد، همه ش هم از چشم شوهرم میبینم، دست خودم نیست به نظر شما من چیکار کنم ؟


مرتبط:

شوهرم از خانواده م فاصله میگیره

خانمم دوست داره مدام خونه ی پدرش بریم

خانواده شوهرم دوست ندارن برم خونه شون

وابستگی به خانواده پدری بعد از ازدواج



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)