سلام خدمت همه دوستای خانواده برتری

داستان زندگی من پر از فراز و نشیب هست و گفتنش چند فصل رمان میشه واسه همین مختصر میگم براتون؛

27 سالمه، ده سال قبل از همسرم جدا شدم و بعدش خواستگار مجرد و متاهل داشتم و هر کدوم به نوعی نشد و همزمان درگیر مسائل و مشکلات شدید دیگه ای توی خانواده شدم که خیلی باعث شد دچار فشار و تنش بشم.

ناگفته نمونه که بعد از جدایی درس خوندم و دنبال علایقم رفتم و به لطف خدا توی این بخش زندگیم با همه سختی ها و مشکلات پیشرفت کردم و بازم به کرم خدا از نظر شخصیتی و تفکری هم با آدم هایی آشنا شدم که باعث شدن دید و نگاه روشن تری داشته باشم و به قول معروف باعث رشدم شدن.

من توی یه خانواده خیلی معمولی از هر نظر بزرگ شدم و زندگی و خونه زندگی خیلی ساده ای داریم ولی خب الحمد الله خانواده سالمی دارم و صاف و ساده هستن و از نظر مالی هم خیلی معمولی هستیم خدا رو شکر به کسی محتاج نیستیم و زندگی مون میگذره.

انقدر مسائل مختلف توی زندگیم وجود داره که از حوصله خارجه اما مساله ای که الان ذهنم رو درگیر کرده یکی از همکارانمه.

توی محل کارم کسی نمیدونه شرایط من چطوره و قبلا ازدواج داشتم و این موضوع از همه کس مخفیه به جز رئیسم که یه خانومه و البته دوست صمیمیم هم هست. همکارم یه آقای 32 ساله ست. چند سال قبل شماره خونه ما رو پیدا کرده بود و زنگ زدن برای خواستگاری که ما بهانه آوردیم و گفتیم خواستگار دارم و ردشون کردیم چون دلم نمیخواست توی محل کارم کسی شرایط منو بفهمه.

الان ما از نظر کاری خیلی به هم نزدیک شدیم و روزانه توی فضاها و جلسات مختلف همدیگه رو میبینیم و صحبت داریم و متوجه علاقه شدید ایشون میشم و به نظرم اطرافیان هم متوجه این موضوع شدن.

شنیدم این آقا قبلا چند ماه نامزد (در حد صیغه محرمیت ) داشتن و بهم خورده. حالا الان مشکلم اینه که ایشون از هر نظر بسیار در موقعیت بهتری قرار داره. از نظر خانوادگی. سطح مالی. سطح فرهنگی و ...، و  البته در جریان ازدواج سابق من هم نیستن و حتی یک درصد هم با شناختی که از خانوادشون دارم امکان هیچ وصلتی با این شرایط وجود نداره و محاله. 

شناخت نسبتا کاملی از خودش و خانوادش دارم بسیار موجه، با ایمان، با اخلاق  و با شخصیت و از هر نظر عالی هستن و واقعا میدونم که لیاقت بهترین دختر شهرمون رو داره.

چیزی که نگرانم میکنه اینه که ارتباط بیش از حد ما داره باعث میشه منم دلبسته ایشون بشم و این ارتباط واقعا قابل تغییر نیست و شرایط کارمون همینه (البته ایشون اصلا هیچ صحبتی نداشته با من ولی خب این طور مسائل کاملا واضحه که در آینده حتما اتفاقاتی خواهد افتاد)

توی شرایط بدی قرار گرفتم و نمیدونم باید چیکار کنم که کمترین آسیبی برای هر دو نفر ما به وجود نیاد. 

البته یه موضوعی رو یادم رفت که بگم و گفتم شاید نیاز باشه که بگم و خدا میدونه که از بابت تکمیل صحبت هام و کمک به شما برای راهنمایی بیشتره. (من از نظر اخلاقی و ظاهری و روابط اجتماعی و پوشش و ارتباطاتم بسیار مورد تایید هستم و یه جورایی توی فامیل و دوستان زبانزد هستم).

دیگه بعد از چالش های زیادی که توی زندگیم داشتم با این موضوع کنار اومدم که توی فرهنگ ما کسی مثل من حق عاشق شدن نداره و باید این حس رو توی قلبش خفه کنه چون وقتی بچه بوده ناخواسته توی یه رابطه شرعی واردش کردن و به خاطر روابط نامشروع همسرش و اعتیاد همسرش برای نجات جونش از اون زندگی اومده بیرون.

خواستم طولانی نشه ولی شد ممنون میشم بهم بگید الان بهترین کار چیه برای من به نظرتون و اگر تجربه مشابهی دارید هم بگید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج مجدد (۷۴ مطلب مشابه) ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه) مسائل زنان مطلقه و بیوه (۳۵ مطلب مشابه)