خانواده برتر

سلام

اولیش ...

وقتی میام خونه در حالی که خسته و گرسنه ام، مستقیم میرم تو آشپزخونه، یه نگاه به گاز یه نگاه به ظرفشوئی می ندازم ... یدفعه با صدای بلند طوری داد بزنم که تمام ستون های خونه به لرزه در بیاد ... بعد در حالی که خوابالوده و داره چشماشو می ماله بپرسه ... چی شده؟ ... بگم مگه امروز شستن ظرفا و پختن غذا نوبت من نبود؟ کی به قابلمه ها دست زده؟! ... ظرفا رو کی شسته؟! ... بگه، اوووووووه  ... فکر کردم چی شده؟! من از دیشب تا همین الان خوابیده بودم!!!!!  ..... حتماً مامانم اومده ظرفا رو شسته و غذا درست کرده! ... اه ... صد دفعه تا حالا بهش گفتم روزهای زوج نوبت منه!!!!

دومیش ...

بعد از خوردن دستپخت خوشمزه مادر زن! در حالی که مشغول استراحت کردنم و منتظرم تا گوینده مورد علاقم شروع کنه به گفتن اخبار ... کنترل تلویزیون رو بیاره و روی کانال مورد علاقم تلویزیون رو روشن کنه ... منتظر بمونه تا با صدای گوینده خوابم ببره ... وقتی بیدار شدم هنوز روی کانال مورد علاقم باشه ... شروع کنم ناسزا گفتن ( غ ل ط کردید ... بوققققققققف ... بوق، بووووووووق ... فلان فلان بوق ها!!) ... اونم با من همراهی کنه ... در حالی که من هنوز آروم نشدم ... بلند میشه و برای آروم کردنم کولر رو خاموش می کنه!

سومیش ...

وقتی کاملاً استراحت کردم و یه شکم سیر ناسزا گفتم! ...

ساکت بشینه جلوم!!! ... بگم چرا ساکتی؟!!! بگه چی بگم خب؟!! ... منتظرم چای دم بکشه برات بیارم ... اگه خسته نیستی تو حرف بزن من گوش می کنم!! ... چای رو که آورد ... بگه، راستی الان تکرار نوده ... من بگم اسم این م ر ت ی ک ه رو جلو من نیار من کی این برنامه رو نگاه می کردم؟! مگه روز اول درباره فانتزیام باهات صحبت نکردم ... باز یادت رفت ... برو اون برگه ای که فانتزیا رو برات نوشته بودم بیار! ...

برگه دستشه ... حالا بخون ... چی نوشتم؟!! ... هان؟ ... میگم چی نوشتم؟! ... با بغض بگه ... صفحه دوازده نیست ... فکر کنم مامانم موقع شستن لباسا جیب هاتو نگشته ... شروع کنم داد و هوار کردن (آخه من رو فانتزیام خیلی حساسم، ضمناً، مرد باید یکم اقتدار داشته باشه، زندگی که همش خوشی نیست!) ...

چارمیش ...

قهر کرده ... ساعت ده شب و من هنوز شام نخوردم! اینقدر اخبار گوش دادم همه رو حفظ شدم ... چاره ای ندارم جز منت کشی! شکم خالی این حرفا حالیش نیست ...

میرم تو اتاق ... روشو بر می گردونه ... (این قسمت رو نمی تونم واضح توضیح بدم، بد آموزی داره) ... خلاصه با یه سخنرانی مبسوط و وعده و وعید مسافرت آخر هفته و خرید طلا تا حدودی دلخوریش کمتر میشه!! ... (اصلاً تو دلش چیزی نیست!!) ...

میرم تو آشپزخونه ... چند تا ظرف و قاشق رو بهم میکوبم، ولی زیر چشمی حواسم بهش هست ... میگم ... الان خودم یه غذای خوشمزه درست می کنم که انگشتهاتم باهاش بخوری، اصلاً الان زنگ میزنم غذا بیارن! ... کم کم میاد طرف آشپزخونه (وعده ها کار خودشو کرده) ... داره میره طرف یخچال ... میگه نمیخواد خودم یه چیزی درست می کنم ... 

پنجمیش ...

الان شبه همه خوابن ... هنوز منتظری بنویسم ... خجالت بکش!! ... 

صبح که دارم میرم سر کار هنوز خوابه ... با صدای باز کردن در بیدار میشه. میگه ... داری میره آشغالارو بزار دم در ... مثل اینکه دعوای دیشب یادش رفته ... خدا کنه وعده ها هم یادش رفته باشه ...!

سلام

عقده ای شدیم از بس فانتزی ساختیم و عملی نشد:(((

لااقل اینجا چندتاشو بگیم رو دلمون نمونه:)

در همین راستا اگه دستم به شوهر گرامی برسه یه چک باید بخوابونم تو گوشش بگم تا الان کجا تشریف داشتی که من مردم و زنده شدم تا جنابعالی بیای تو زندگیم:)

البته فک نکنم دستم به زدنش بره.خیلی دلسوزم من:((

دلم میخواد یبار با همسرجان بریم لب دریا. یجایی که خلوت باشه و کسی نباشه بعد چون من سالهاااست پامم به آب دریا نزدم، براش تعریف کنم و بگم که دریارو خیلی دوس دارم اما فقط برای تماشا.بگم یه ترسی تو وجودم هست که باعث شده دیگه نرم تو دریا. ایشونم از این موقعیت سواستفاده کنه و به زور منو ببره تو آب:)هر کس دیگه ای اینکارو بکنه بشدت ازش بدم میاد.اما خب، همسر است دیگر...:)))

وقتی خدای ناکرده سرماخورد، خودشو برام لوس کنه هی بگه وای سرم، وای تنم وای تمام بدنم درد میکنه و هی از این ادا اصولا دربیاره. منم باورکنم که خیییلی حالش بده. وقتی دارم قاشق سوپ رو میذارم دهنش، گریه م بگیره مث ابر بهار گریه کنم. یهو شوکه شه بغلم کنه قربون صدقه م بره و بگه همش شوخی بود. بگه بخدا حالم اینقدام بد نیست همش شوخی بود. بگه نبینم اشکاتو خانمی:)

من پشتش وایسم باهم نماز بخونیم. موقع نماز خوندن خیلی جدی باشه. وقتی سلامو داد به یه ثانیه نکشیده از پشت دستمو بندازم دور گردنش و...

 کلا من دوس دارم همسرم یه پسر سنگین و باوقار باشه. دوس ندارم شیطنتهاش مث بچه ها باشه.

دوس دارم هروقت از سر کار میاد غذام آماده باشه.چای به راه باشه.که من پیشش باشم خستگیشو از تنش در کنم:)بعداز غذا هم بگه :من عاشق دستپختت شدم اومدم گرفتمت. منم نیشگون بگیرمش بگم تو که قبلا دستپختمو نخورده بودی الکی نگو:)

من چون خطاطم دوس دارم شعرایی که میخوام براش بفرستم رو با خط خودم بنویسم بعدبراش بفرستم. همسرجان هم بگه راستشو بگو، چی میخوای که اینقد دلبری میکنی؟ منم بگم سلامتی جان جانانم و دگر هیچ:)

خداوکیلی ما دخترا(کسایی مث من که همش سرشون تو کار خودشونه و به کسی کاری نداریم)حاضریم همه چیزمونو فدای مرد زندگیمون کنیم. ولی یه چیزی که هست اینه که الان اکثر پسرا هیچ توجهی به کمالات دختر ندارن.

در صورتیکه بنظر من همونطور که انتظار میره پسر دستش تو جیب خودش باشه، استقلال فکری داشته باشه، مردونگی داشته باشه، زن و زندگی دوست باشه، دختر هم باید زن زندگی باشه.امور خونه رو مدیریت کنه، شوهر داری بلد باشه.نه که همش فکر قروفرش باشه بعد شوهره یه شام گرم نخوره.فکر قروفرش باشه فکر شام شوهرشم باشه.

ببخشید اگه طولانی شد.یهو دلم گرفت برا چیزایی که هرروز بیشتر میبینیم و باعث بالا رفتن آمار طلاق هم میشه، اما ما جوونا باز عبرت نمیگیریم.

در پایان از همین تریبون به همسرجان میگم: دلم به وسعت دریا برای تو تنگ است...:)

این فانتزی های شما نه در حوزه رمانتیک هستش نه در حوزه شیطنت بلکه در حوزه سادیست(لذت بردن از آزار دیگران هستش) :D

درراستای حرف کابوی تنها

خوشبحالتون...شما پسرا صد درصد هم زندگی نکنید، هشتاددرصد زندگی میکنید. ما دخترا چی بگیم؟ خیلی عذر میخوام از دخترای اینجا، دور از جونشون، ولی اکثر دخترا بی معرفتن. برا یه پسر که تازه براش آشنا شدن جون میدن ولی برا منی که ده ساله باهم دوستیم(از نوع صمیمی) وقت ندارن!!!

اکثر دخترا قدر دوست رو نمیدونن. من شده از کارهای خودم زدم ولی رفتم پیششون که باهم خوش باشیم.هیچ منتی هم نذاشتم.چون خودمم بااونا بیشتر خوش بودم. اما کافیه یبار من بخوام بگم بریم یه وری. هیشکی وقت نداره!!!

کاش دخترا هم مث پسرا قدر دوستاشون و دوستی شون رو بدونن

آره خب منم یه دخترم و شرایط مشابهی دارم.

اما واقعا آدم دلش میگیره از این وضعیت:(((

من دوس با همسر ایندم بریم موتور سواری با این موتور سنگین خفنا،😂😂😂

ینی خیلی دوس دارما

یکی از شروط ضمن عقدمم همینه😂😂😂

آقای نجفی سلام 

این پست و بروز می کنید 

فانتزیم اینه که  دوتا دختر دوقلو به دنیا بیارم😂😋😎 و اینقدررر با همسری سرمون شلوغ بشه که اصلا وقت نکنیم نگاه به هم کنیم دیگه چه برسه به شیطونی😂

بعد یهو همسری با یه هدیه بیاد خونه و دوتایی بزوور بچه ها رو خواب کنیم بریم شیطونی🤗😂😂😂

...

فانتزی های بعدی هم که دیگه اصلا روم نمیشه بگم ولش کن😂

چیزی که زیااااده فانتزی...

چیزی که کمه خواستگار...

😑😂

هعی خدایا 

دیگه تحمل نداریم بفرستش بیاد دیگه منو بگیره

سلام.

واقعا بعضی از دوستان توهم زدند! 🙄

ان شاالله به فانتزی هاتون برسید.

من ی زیر شلواری جدید برا خانوممم میخریدم ولی بهش نمیدادم خودم میپوشیدم اخر شب کلی براش پوز میدادم ...خخخخ

با یه کامیون گل بیاد خواستگاریم همین جوری جلو همه بریزه رو سرم بعد زانو بزنه حلقه رو بهم بده بگه با من ازدواج میکنی منم بگم پاشو ابرو رفت اونم بگه نهههه جواب منو بده تا برم 😐😐

چه چیزا🤦🏼‍♀️😅😅

سلام

من خودم فانتزی زیاد دارم و بیشترش تو حوزه مسخره بازی و دلقک بازیه.. فانتزی جنسی خیلی ندارم.. 

فقط نمیدونم از کامنت خانم متینه چقد دلم گرفت.. ان شالله که تا الان وضعشون خوب شده باشه و کار مناسبی پیدا کرده باشه و ازدواج کرده باشه.. الهی امین..

به دختری در مزرعه 

سلام

با احترام

من کاربر قدیمی این وبلاگ بودم 

از برخی کاربران این سولات رو پرسیدم 

از شما هم میپرسم

چند سال دارید؟

چند سال هست که با خانواده برتر هستید؟

اتفاقی خاصی در زندگی تان افتاده؟ 

اگر بخواید یه تجربه بگید چی میگید؟

چرا کمتر میاید؟

من فکر میکردم شما متاهل شدید و مشغله دارید به همین خاطر کمتر میاید.

ییار گفته بودید که بهترین خواستگارتان در ۱۹ سالگی بود .

فعلا همین ها

من نمیخواستم بپرسم اما چون دیدم پست بروز رسانی شده پرسیدم.

به هرکدام از سوال هام که نخواستید جواب نگید.

دلم میخواد همسرم هادس تایپ باشه 

من ایده زیاد دارم ، ولی فقط مال خودمن

اینجا نمیگم 

من خودم باشم دوست دارم اذیت ش کنم حالا چه جوری 

یا بترسونمش یا شب عروسی مون قشنگ حواسش نبودنی پاش گیر کنه جایی با کله بره توی کیک عروسی 😑😂

یا وقتی شب خواب بود یه سطل آب یخ بریزم روش این بیشتر کیف میده

خدایی خواب بودنی آدم قشنگ میتونه بلا سرش بیاره مثلا ارایشش کنی😂

یا سبیل هاشو قیچی کنی یا موهاشو 

سلام

من بیشتر فانتزی هام جنسی بود که نمی شه اینجا گفت ولی به مرور متوجه شدم فانتزی هامون در زندگی مشترک بسیار به هم نزدیک ه احتمالا به خاطر همسانی ماه تولد هم می تونه باشه .

ولی یه فانتزی قابل انتشار که از قبل همیشه داشتم این بود شب زیر آسمان پرستاره کویر همراه همسرم بنشینم  چایی بخورم و تا صبح حرف بزنیم اتفاقا یه بار که شبانه از یک شهرستان کویری برمی گشتیم به خونه . وسط راه به ایشون که رانندگی می کرد گفتم چقدر آسمون پرستاره و زیباست دلم می خواد پیاده بشم ایشون درجا زد کنار و از جاده فاصله گرفتیم رفتیم با یه نور کم چایی خوردیم و آسمان رو تماشا کردیم نزدیک صبح بود  یه جای بلند پیدا کردیم و نشستیم و حرف زدیم تا سپیده زد....عالی و محشر بود .

معدوف ترین فانتزی قد ۱۸۵ هست در حالی که متوسط قد هلند ۱۸۱ هست

سلام.

دیگه همه گفتن، منم بگم.

دوست دارم با خانمم، توی دانشگاه آشنا بشم. هر دو دانشجو باشیم.

یه اتاق اجاره کنیم، با هم درس بخونیم. بعد چایی میوه بیارم بخوریم. با هم حرف بزنیم. 

بعد موهاشو با دستم بزنم کنار😃

بعد بریم بیرون، خرید کنیم. براش کفش، مانتو روسری انتخاب کنم. 😉

بعدش از بیرون میام، بغلش کنم، اذیتش کنم. اونقدر که فریاد بزنه بسه بسه😁

بعد سفر بریم قم، مشهد و...بخوابم روی پاهاش، از پایین خیره بشم تو صورتش😗

بعد با سوسک پلاستیکی بترسونمش🤭

اذیتش کنم، بگم دماغت اینجوریه و.. و قهر کنه و منم برم نازش رو بکشم🙃

سلام

به عنوان مثال تو پارک قدم بزنیم یهو سر جاش وایسته و بگه:

+آقامون؟!؟!؟!(اینطوری نگه همونجا طلاقش میدم😂😂)

- جانم؟!( منم بلد این چیزارو😂)

+من حسودیم میشه دخترای دیگه نگات میکنن.😮

- نه حسودیت نشه. میدونی چرا خانمم؟😂😂

+چرا آقامون؟!

-چون تو چیزی داری که اونا ندارن😆

+چی؟

- خب دلبر تو قلبمو داری..!!!😅

بعد نگاه عاشقانه و جو رمانتیک حاکم بشه و ادامه امور انجام بشه😅

یا مثلا بعد یه عمل جراحی چند ساعته پیام بده که آقامون حالم خیلی بده خودتو زود برسون خونه.

منم با عجله و سریع برسم ببینم برام تولد گرفته و حسابی غافلگیر بشم. البته شرطش اینه از مشغله های زندگی اصلا یادم  نباشه تولدم هست😊

یا مثلا وقتی ناراحتم بیاد باهام صحبت کنه. آرومم کنه. فقط با نگاه کردن بهش روحیه و انرژی بگیرم.

یا مثلا دو ساعت برام یه چیزی رو تعریف کنه منم سکوت کنم و چیزی نگم..( این واقعیته چون کلا آدم ساکتی ام)

بعد بگه نمیخوای چیزی بگی؟!

منم بگم..

چی بگم

که محو تماشای تو مانده ام دلبر😅

تو فقط حرف بزن و منم تا آخر دنیا پذیرای صدای دلنشینت باشم😅😅😅

وای یعنی فکر نمیکردم یه روزی این حرفارو بزنم یا بهشون فکر کنم😅😅

ولی دله دیگه

چه میشه کرد

به مغز که چیره بشه.

مغز رو هم میاره تو تیم خودش

نامرد😅😅

آهان یه چیزی هم موند

آهنگ های بهنام بانی رو براش بفرستم😂😂

خودم حوصله خوندن ندارم😆

پسر خیلی مجرد 

.....

۲۲ سالمه و همچنان مجرد☺

از ۱۸ سالگی اینجام

تقریبا هفته ای دو بار به علت مشغله زیاد به اینجا سر میزنم بیشتر خاموشم و حوصله تایپ ندارم

.

بهترین خواستگارمم ۱۹سالگی نبود.

تجربه؟ نمیدونم والا😃

خیر اتفاق خاصی نیفتاده فقط کمی گرفتاریها زیادتر شدن گرانی فشار آورده و کلا ما جوونای ایران زیر فشار اقتصادی داریم له میشیم ...با اینکه دخترم ولی مجبورم برای آینده خیلی تلاش کنم و پول در بیارم.

چاره ای جز این نیست.

به دختری در مزرعه

فکر کردم واسه همیشه از این وبلاگ رفتید؟

خیلی حس خوبیه که ینفر بعد مدت ها رو دوباره ببینی 

دلم میخاد راجب این چند وقتی که نظر نمیگفتید کلی حرف بگیم از خیلی چیزا 

میگم نظرتون چیه بریم به صفحه گلی خانم چون ایشون هم کاربر قدیمی هستند شاید ایشون هم خوش حال شدند شما رو دیدند

من دوست دارم با کاربران دیگه هم حرف بگم مثلا فامیل دور اما لحتمال میدم جواب نگند یا آناهید که اگر من نظرش رو توی صفحه شخصی یکی ببینم حتما ازش میپرسم

از کاربران اینجا خبری دارید؟

اما من تا جایی که یادم میاد همین بود نشون به اون نشون که گفتید دختر بودن یعنی همین من بهترین خواستگارم در ۱۹ سالگی بود اما رد کردن چه تضمینی هست که درآینده هم کسی مثل این بیاد؟

حالا شاید جمله هاش یه ذره این ور اون ور تر مگه نه؟

بعد اون ماجرای دادگاه و مریضی خانواده م یه چیزی رو خیلی خوب درک کردم  یه تجربه 

فشار اقتصادی؟

شکر که دختر هستید و مشکل سربازی اجباری رو ندارید با یه حقوق خیلی کم کار میکنم تقریبا ماهی می افته دو و صد بدون بیمه شغل خطرناکی هم هست 

من با این دو میلیون صد دارو های پدرو مادرم رو بخرم خرج خونه رو بدم سرمایه کنم بتونم ازدواج کنم خونه بخرم چی؟ حالا واسه ازدواج توقعات سر به فلک کشیده رو نمیگم 

شما بیمه هستید دیگه؟

سیب خریده بودم کیلیویی ۷۵۰۰ 

قیمت فقط یک حب از قرص های پدرم ۱۸۰۰۰ تومن هست یه ورق ش چند میشه؟ یه بسته ش؟

مگر از دخترا هم انتظار دارند؟

خودم یک مشکل ارتوپدی دارم اما دکتر نمی رم چون پول میخاد 

خب الان تصمیم با خودتان هست

من خودم خیلی خوشحال شدم که نظر شما رو دیدم

لطفا از فانتزی بیرون بیاید به واقعیت ها فکر کنید 

سلام 

جالب بود و خنده دار

دوست دارم سری بعد اومد خانواده برتر 

ببینم دخترا و پسرای خانواده ازدواج کرده باشن 

و در حال اجرای گفته هاشون 

دوستان  هر جا که هستین امیدوارم حالتون خوب و دلتون شاد باشه 

و یه اتفاق قشنگی تو زندگی تون بیوفته 

که از ته دل بگید خدا جونم شکرت 

سلامت و تندرست باشید

پسر خیلی مجرد

میشه بگید کدام کاربر هستید

اگر اینجا نمیتونید بگید ، بزنید رو زنجیره کنار اسمم

وبلاگم

وآای فقط کامنت ملانصرالدین😂کلّـی خندیدم بابتش😂 

 حالا یکی بگه چرا اکثر آقایون فانتزی شون اینه که خانوماشون رو بزنن!... فانتزی بیشتر باید حالت رمانتیک و احساسی داشته باشه..نه اینقدر خشن!!  البته اینکه آقایون اکثرا این مسئله ی مردسالاری و حکمرانی بر همسر رو بیشتر تو خیال و رویا میتونن عملی کنن هم میتونه دال بر تراوش اینطور فانتزی ها باشه😊

حالا که اینو نوشتم ،دوست دادم چندتا از قشنگ ترین فانتزی های خودمو هم که همیشه دوست دارم به حقیقت بپیونده،اینجا بنویسم... 

دوست دارم همسرم(مثل خودم ان شاءالله)یک فرد مذهبی و مومن باشه و کسی باشه که بتونم علم،ایمان و اخلاقمو در کنار متعالی کنم و نواقصم رو در هر زمینه ای با کمک گرفتن از ایشون برطرف کنم و ایشون هم همینطور.

دوست دارم باهم بریم سفرهای زیارتی، اعیاد و شهادت ها نذری پخش کنیم و اگر حتی من یادم رفت، ایشون این مناسبت ها به یادم بیاره و براشون تدارک ببینه ،

دوست دارم من عشق اول و آخرش باشم و قبل من باکسی نبوده باشه و یا اگرم احیانا بود به کل فراموشش کرده باشه ، دوست دارم تموم پنجشنبه ها،درصورت امکان،بریم گلزار شهدا و دعاو ثنا بخونیم، و آخرین فانتزی که خیلیی دوسش دارم اینه که نمازامو با هم بخونیم و برای نماز شب همدیگرو بیدار کنیم و در دل شب تسبیح خدارو بگیم (آی نماز شبی که دوتایی خونده بشه خیلی زیباتره،حداقل میدونم شبایی که خواب می مونم همسرمهربان بیدارم میکنه😌و نمازم قصا نمیشه)

.

ممممممم من دوس دارم مثلا شوهرم یه سفر دور رفته باشه بعد بخواد برگرده بعدش من منتظرش باشم یه غذای خوشمزه درست کنم ولی شب میشه و هنوز نیومده من نا امید میشم میرم سر کار خودم که یه دفعه میام میبینم روی مبل نشسته با یه صورت افتاب سوخته من میام  و کلی صحبت میکنیم و از سفرش میگه سوغاتیمو نشون میده ولییبی در کل فانتزی ای بیش نی فک کنم مجرد بمونم.

به دختری در مزرعه

نوشتم داخل وبلاگ خودتون

فانتزی که خوب زیاد دارم ولی بگم سانسور میشه

چکار باید کرد بخصوص من که بالای ۳۰ سالم بیشتر فانتزی هام جنسی به مقتضای شرایطم و خوب به احتمال زیاد اشتباه هست و دختر خانم ها خوششون نمیاد یعنی باید فراموش یا سرکوب کرد نمی دونم فکر نمی کنم خانم های مذهبی یا کساییکه محدود بودن اصلا از فانتزی جنسی خوششون بیاد و بدونند چی هستش

کلا اینجا هم درباره اش صحبت نشده حالا نمیدونم سانسور شده یا واقعا دخترها متفاوتند یا دخترهای مذهبی این فانتزی ها رو دوست ندارند به هر حال وقتی اجازه صحبت داده نشه میشه شناخت غلط و یا انحراف های که بعدا ایجاد میشه من خودم دوست دارم قبل ازدواجم بدونم چه نوع دختری فانتزی های منو دوست دار و من هم همینطور فانتزی هاش بتونم انجام بدم

غیر جنسی هاشم بخوام بگم که سانسور نشه

مثلا اگر هردو سرکار بریم دوست دارم یک‌وقتهایی برم دنبالش شام بیرون بخوریم یا سورپرایزش کنم برش دارم یکدفعه ببرم سفر یا خارج از شهر البته لباسهاش بردارم و بتونه لباسهای خاص بپوشه😁

یا تو خونه لباسهاش خودم تنش کنم و در بیارم هر مدلی که خواستم

یا ببرمش حموم و حتی خصوصی ترین کارشم انجام بدم مثل شیو کردن بدنش...

و خیلی کارهای دیگه که نمیشه گفت😉

به عین الدواله 

نمیری پسر چقدر شبیه منی خوبه سانسور نشد 😁😁😁

** **** ** ***** * ***** **** ** *** **** ****** ***

ولی فانتزی زیادی هم ندارم همین که باهام بد حرف نزنه کافیه ویکیه از فانتزی هام اینه که تو کارای خونه و بیرون شریک باشیم وخیلی غیرتی باشه ولی به   ***** *** *** و ***** ******* ***** ***** **** **** ** **** **** و خیلی چیزا دیگه اصلانم خوشم نمیاد هی بغلم کنه و نازم کن چندشم میشه دلم میخاد مث رفیقم باشه